.ﻲﻛﺮﺗdaneshnameh.srbiau.ac.ir/article_4085_f13108317101... · 35 2:ﺪﻳﻮﮔﻲﻣ...

45
اﺳﻼﻣﻲ ادﺑﻴﺎت در زﻟﻴﺨﺎ و ﻳﻮﺳﻒ داﺳﺘﺎن ﺗﻄﺒﻴﻘﻲ ﭘﮋوﻫﺶ ﺧﺴﺮوي زﻫﺮا دﻛﺘﺮ ﻣﺮﻛﺰي ﺗﻬﺮان واﺣﺪ اﺳﻼﻣﻲ آزاد داﻧﺸﮕﺎه داﻧﺸﻴﺎر ﭼﻜﻴﺪه داده ﻗـﺮار ﺑﺮرﺳﻲ ﻣﻮرد اﺳﻼﻣﻲ ادﺑﻴﺎت در را زﻟﻴﺨﺎ و ﻳﻮﺳﻒ ﺣﻀﺮت داﺳﺘﺎن ﻣﻘﺎﻟﻪ اﻳﻦ اﺳﺖ. نĤ داﺳﺘ از ﻳﻜﻲ زﻟﻴﺨﺎ و ﻳﻮﺳﻒ ﻗﺼﻪ ادب ﺑﻪ ﻛﺮﻳﻢ ﻗﺮآن از ﻛﻪ اﺳﺖ ﺻﻮﻓﻴﺎﻧﻪ ﻋﺸﻖ ﻫﺎي اﺳﺖ ﻳﺎﻓﺘﻪ راه ﭘﺎرﺳﻲ. ﻗﺼﻪ اﻳﻦ اﺳﻼﻣﻲ ادﺑﻴﺎت در ﻛﻪ اﺳﺖ ﻛﺴﻲ ﻧﺨﺴﺘﻴﻦ اﺑﻮاﻟﻘﺎﺳﻢ ﺣﻜﻴﻢ ﻣﺎﺳﺖ دﺳﺘﺮس در اﻛﻨﻮن او ﻣﻨﻈﻮﻣﻪ و اﺳﺖ درآورده ﺷﻌﺮ ﺑﻪ را. و ﺑﻠﺨﻲ اﺑﻮاﻟﻤﺆﻳﺪ او، از ﭘﻴﺶ درآورده ﻧﻈﻢ ﺑﻪ را داﺳﺘﺎن اﻳﻦ ﺑﺨﺘﻴﺎري ﻣﻨﻈﻮﻣﻪ از اﻣﺎ اﻧﺪ، ﻧﻴﺴﺖ دﺳﺖ در اﺛﺮي آﻧﺎن ﻫﺎي. اﻳﻦ ﺑﺮﻛﺸﻴﺪه ﻋﺮﻓﺎﻧﻲ ـ ادﺑﻲ ﺳﻄﺢ واﻻﺗﺮﻳﻦ ﺑﻪ ﺟﺎﻣﻲ ﻋﺒﺪاﻟﺮﺣﻤﺎن ﺗﻮﺳﻂ ﭘﺎرﺳﻲ ادب در داﺳﺘﺎن اﺳﺖ ﺷﺪه. ﺑﻪ ﻣﺘﺨﻠﺺ ﭼﻠﭙﻲ ﺣﻤﺪاﷲ ﺗﻮﺳﻂ ﺗﺮﻛﻲ ادﺑﻴﺎت در ﺑﺎر ﻧﺨﺴﺘﻴﻦ ﻗﺼﻪ اﻳﻦ›› ﺣﻤﺪي) 852 - 941 ( ﺷﺪ درآورده ﻧﻈﻢ ﺑﻪ ﺟﺎﻣﻲ، ﻋﺒﺪاﻟﺮﺣﻤﺎن روزﮔﺎر ﻫﻢ ﺷﺎﻋﺮ، . ﻣﻨﻈﻮﻣﻪ در ﺣﻤــــﺪي ي اﺳﺖ ﺑﻮده ﺟﺎﻣﻲ ادﺑﻲ و ﻓﻜﺮي ﺗﺄﺛﻴﺮ زﻳﺮ ﺳﺨﺖ ﺧﻮﻳﺶ. اﻳـﻦ ﭘﺎﺷﺎ ﻛﻤﺎل اﺑﻦ ﺣﻤﺪي، از ﭘﺲ درآورد ﺷﻌﺮ ﺑﻪ ﺗﺮﻛﻲ زﺑﺎن ﺑﻪ را ﻗﺼﻪ. ﻧﻴﺰ اﺳﭙﺎﻧﻴﺎﻳﻲ زﺑﺎن ﺑﻪ ﻛﺮﻳﻢ ﻗﺮآن ﻃﺮﻳﻖ از داﺳﺘﺎن اﻳﻦ اﺳﺖ ﻳﺎﻓﺘﻪ راه. واژه ﻛﻠﻴﺪي ﻫﺎي: ﻓـﺎرﺳـﻲ، ادﺑﻴﺎت ﺣﻤﺪي، ﻓﺮدوﺳﻲ، ﻛﺮﻳﻢ، ﻗﺮآن اﺳﻼﻣﻲ، ادﺑﻴﺎت زﻟﻴﺨﺎ، و ﻳﻮﺳﻒ ﺗﺮﻛﻲ ادﺑﻴﺎت.

Transcript of .ﻲﻛﺮﺗdaneshnameh.srbiau.ac.ir/article_4085_f13108317101... · 35 2:ﺪﻳﻮﮔﻲﻣ...

Page 1: .ﻲﻛﺮﺗdaneshnameh.srbiau.ac.ir/article_4085_f13108317101... · 35 2:ﺪﻳﻮﮔﻲﻣ ﻦﻴﻨﭼ نﺎﺘﺳاد ﻦﻳا ي هرﺎﺑرد ﺲﭙﺳ ،هداد ﻪﻣادا

33

پژوهش تطبيقي داستان يوسف و زليخا در ادبيات اسالمي

دكتر زهرا خسروي دانشيار دانشگاه آزاد اسالمي واحد تهران مركزي

چكيده اين مقاله داستان حضرت يوسف و زليخا را در ادبيات اسالمي مورد بررسي قـرار داده

هاي عشق صوفيانه است كه از قرآن كريم به ادب قصه يوسف و زليخا يكي از داستĤن. استحكيم ابوالقاسم نخستين كسي است كه در ادبيات اسالمي اين قصه . پارسي راه يافته است

پيش از او، ابوالمؤيد بلخي و . را به شعر درآورده است و منظومه او اكنون در دسترس ماستاين . هاي آنان اثري در دست نيست اند، اما از منظومه بختياري اين داستان را به نظم درآورده

داستان در ادب پارسي توسط عبدالرحمان جامي به واالترين سطح ادبي ـ عرفاني بركشيده .شده است

-852( › حمدي‹‹ اين قصه نخستين بار در ادبيات تركي توسط حمداهللا چلپي متخلص به ي حمــــدي در منظومه. ، شاعر هم روزگار عبدالرحمان جامي، به نظم درآورده شد) ه 941

پس از حمدي، ابن كمال پاشا ايـن . خويش سخت زير تأثير فكري و ادبي جامي بوده استاين داستان از طريق قرآن كريم به زبان اسپانيايي نيز . قصه را به زبان تركي به شعر درآورد

.راه يافته است

يوسف و زليخا، ادبيات اسالمي، قرآن كريم، فردوسي، حمدي، ادبيات فـارسـي، : هاي كليدي واژه .ادبيات تركي

Page 2: .ﻲﻛﺮﺗdaneshnameh.srbiau.ac.ir/article_4085_f13108317101... · 35 2:ﺪﻳﻮﮔﻲﻣ ﻦﻴﻨﭼ نﺎﺘﺳاد ﻦﻳا ي هرﺎﺑرد ﺲﭙﺳ ،هداد ﻪﻣادا

34 دانشنامه

مقدمههاي اين اثر بـه در اين مقاله با بررسي و تحليل داستان قرآني يوسف و زليخا و با ذكر ريشه

هـاي هاي گـونـاگـون مفسران قرآن كريم از اين داستان پرداخته شده، آنگاه منظومه بيان روايتي ايـن گوناگون داستاني يوسف و زليخا در ادبيات اسالمي معرفي شــده است؛ سپس با مقايسه

ها مشخص شده و جايگاه ادبي ـ عرفانـي هاي موجود در هريك از آن ها با يكديگر، فرق منظومهبـررسـي مـيـزان . اين داستان ديني نزد شاعران مسلمان در جهان اسالم روشن شـده اسـت

ها نـيـز ها بر ديگــر منظومه ها از يكديگر و يا تأثيرگذاري بــرخي از آن تأثيرپذيري اين منظومه . موضوع مهمي است كه در اين مقاله به آن پرداخته شده است

داستان يوسف و زليخا

داستان يوسف و زليخا داستاني مذهبي است كه تأثير عميقي در شاعران ادبيـات اسـالمـي گوناگون اسالمي به ايـن داسـتـان ] هاي ملت[ بسياري از شاعران بزرگ در ادبيات . داشته است

در ايـن . هاي عشق صوفيانـه اسـت داستان يوسف و زليخا نمايانگر يكي از داستĤن. اند پرداختهگرايي معنوي به هم درآميخته، اين قصه بـا آرمان... داستان عاطفه انساني، پند و اندرز ديني، و

.ترين شكل شاعرانه برساخته شده است دلپذيرترين و باشكوهي يوسف و زليخا است كه به مـا ي قصه ابوالقاسم فردوسي صاحب نخستين منظومه درباره

كه شاهنامـه را نگاران ادبيات فارسي معتقدند كه فردوسي پس از آن برخي از تاريخ. رسيده استاين داستان در مقايسه با شاهنامه فـردوسـي . تكميل كرده، اين داستان را به نظم درآورده است

گـذران خواسته تا گناه خويش را، به سبـب اثري پرهيزكارانه بوده، او با سرايش اين منظومه ميي پادشاهان باستاني ايران، كه دروغ و مبالغه بسياري در بردارد، پـاك عمرش در سرايش سيره

1:گويد ي اين منظومه مي او در مقدمه. كند

!]همي كاشتــــم تخم رنج و بزه اگــر چه دلــم بود از آن بامــزه،[ زبـــــان را و دل را گـره بر زدم، از آن تخـم كشتن پشيمـان شـدم،

.سخن را به گفتار ندهم فــــروغ »هاي دروغ نامــه«نگويــم كنون .كه آمد سپيــــدي به جـاي سياه نكارم كنون تخــم رنــج و گنــاه مرا زان چه كو ملك ضحاك بود؟ دلم سير گشت از فريــدون گـرد،

!همان تخت كاووس كي برد بـاد قبــاد، گرفتــم دل از ملكــت كي خسرو و جنگ افراسيــــاب ز كي ندانــم چه خواهد بدن جـز عذاب

ز من خود كجا كـي پسندد خـرد، سـزد گر بخندد خــرد بريــن مي ! ...جهانـــــي پر از نام رستم كنم ي عمر خود كم كنـم يك نيمه كه

Page 3: .ﻲﻛﺮﺗdaneshnameh.srbiau.ac.ir/article_4085_f13108317101... · 35 2:ﺪﻳﻮﮔﻲﻣ ﻦﻴﻨﭼ نﺎﺘﺳاد ﻦﻳا ي هرﺎﺑرد ﺲﭙﺳ ،هداد ﻪﻣادا

35 2:گويد شاعر اين سخنان را ادامه داده، سپس درباره ي اين داستان چنين مي

ي رب داد آفريـــن كه از گفته هاي بر ساختـه چه باشد سخن[ ي رب داد آفريـــن كه از گفته ز پيغمبران گفــت بايد سخـن[ ]كه در وي نيامد كم و كاستي ي راستــي بخواهم بدين قصه[

»ي باستان گفته«وليكن نه از بگويم به نوعي يـكي داستــان كه زيبد مر او را ز داد آفريــن ي رب داد آفريـن كه از گفــته

هاي توانــا خداي به جز گفت كه نبود سخن دلكش و دلرباي

شـاعـر ايـن . پردازد ي داستان مي هايي در اندرز و پند آورده و سپس به ادامه آن گاه او بيت كه بـه بـررسـي ايـن قصـه پيش از آن. كند آغاز مي) ع( يعقوب ] حضرت[ داستان را از زادگاه

الزم است به اين مسأله اشاره كنيم كه در عصر حاضر ترديدهايي پيرامون انتساب اين . بپردازيمبرخي از شرق شناسان و همچنين برخي از دانشـمـنـدان . وجود آمده است قصه به فردوسي به

اند، اما برخي ديـگـر از آنـان معاصر ايراني در نسبت اين داستان به فردوسي ترديد نشان دادهاين مسأله مورد اختالف قرار گرفته است، و در ايـنـجـا . اند را به فردوسي تأييد كرده نسبت آن

ي اما ما به نظري كه صحت انتساب منظـومـه . يك نظر قطعي نيست فرصتي براي دستيابي بهي اين منظومه آشكار است كـه كند تمايل داريم، از مقدمه يوسف و زليخا را به فردوسي تأييد مي

چه كسي غيـر . هاي ايراني سروده است فردوسي اين منظومه را پس از به نظم درآوردن اسطورهسپـري كـرده ) ها افسانه(ها از فردوسي وجود دارد كه نيمي از عمرش را در سرايش اين اسطوره

باشد؟ براين اساس ما به اين معتقديم كه مقدر شده بود كه فردوسي صاحب نخستين منظـومـه داستان يوسف و زلـيـخـا جـزء . رسد ي داستان يوسف و زليخا باشد كه به دست ما مي درباره .مسلمان است] هاي ملت[سرا در ادبيات ها براي، شاعران داستان ترين موضوع داشتني دوست

ي خويش نام دو تن از شاعران پيش از خويش را ذكر كرده كه ي منظومه فردوسي در مقدمه مـا . اند، آن دو شاعر ابوالمويد بلخي و بختياري هستند داستان يوسف و زليخا را به شعر در آورده

هاي بلخي و بختياري در دست نداريم، پس اين دو منظـومـه از ي منظومه هيچ اطالعي دربارهي خويش تـا اند و هيچ امكاني براي بررسي اين مسأله كه فردوسي در سرودن منظومه بين رفته

.چه حد از اين دو شاعر تأثير پذيرفته، وجود ندارد

]يوسف و زليخا[هاي داستان ريشههاي اسالمي آن اسـتـنـاد جاي هيچ ترديدي نيست كه فردوسي در داستان خويش به ريشه

طور موجز داستان يوسف را از آن هنگام كـه وجود دارد و به] در قرآن[ يوسف سوره . كرده استهـاي مشـهـور بيند تا آن هنگام كه خداوند او را ــ پس از آن كه در سال رؤياي خويش را مي

پژوهش تطبيقي داستان يوسف و زليخا در ادبيات اسالمي

Page 4: .ﻲﻛﺮﺗdaneshnameh.srbiau.ac.ir/article_4085_f13108317101... · 35 2:ﺪﻳﻮﮔﻲﻣ ﻦﻴﻨﭼ نﺎﺘﺳاد ﻦﻳا ي هرﺎﺑرد ﺲﭙﺳ ،هداد ﻪﻣادا

36 دانشنامهبخش عظيمي از ايـن . كند قحطي عزيز مصر شده بود ــ با پدر و برادرانش جمع آورد، بيان مي

يافته و شاعـران از ايـن ي يوسف راه ي اسرائيلي دارد كه به تفسير سوره موضوع داستاني ريشهي يوسـف و زلـيـخـا را اند تا بدين وسيله قصه هايي را برگزيده موضوع] اسرائيليات[= مطالب هـاي قـومـي ـ ها همچنين بخش عظيمي از داستĤن آن. تر روايت كنند تر و فراخ دامن مفصل

.اند اسرائيلي را در اين داستان گنجاندهاما بعيد است كه فردوسي از مطالبي كه پيرامون قصه يوسف در سفر قديم عهد تكوين وارد

شده، بهره گرفته باشد، زيرا متن اصلي تورات به زبان عربي ترجمه نشده بوده و جايي براي ايـن ماند كه فردوسي به شكل عربي آن دسترسي داشته است، فردوسي خود باقي نمي) گمان( فرض

هاي وهب بن طور خاص از روايت او به. كند منابع خويش را در برساختن داستان خويش بيان ميي ها در دسترس ما قرار دارد و سخن شاعر را دربـاره اين روايت. كند االحبار ياد مي منبه و كعب

ها به زبان عربـي و فردوسي توانسته بود بر اصل اين روايت. كند منابع داستانش كامال تأييد ميترين تفسيرها بـراي ها دست يابد، زيرا تفسير طبري كه از جامع ي فارسي آن همچنين به ترجمه

همچـنـيـن . است، در آن زمان به زبان فارسي ترجمه شده بود] اين داستان[ هاي مختلف روايتتاريخ طبري روايت مفصلـي . ي ساماني به زبان فارسي ترجمه شده بود تاريخ طبري نيز در دوره

ها براساس تفسيرهايي كـه بـراي اين روايت 3. شود را در مورد داستان يوسف و زليخا شامل مياين . ها ريشه اسرائيلي دارد ي قرآن كريم آمده، ساخته شده است و بسياري از آن آيات اين سوره

هاي متعددي در ميان قوم يـهـود اين داستان سده. هاي اسرائيلي داراي ويژگي قومي است ريشه] آسمـانـي [ پردازي ايشان جزئيات زيادي را به اين داستان افزود كه در كتاب زندگي كرد و خيال

اين چنين بود كه اين جزئيات داستاني پايـه و اسـاسـي شـد بـراي آن . ها وجود نداشت آنها پـرداخـتـه ي خويش به تصويرگري آن فراوان، كه فردوسي در منظومه] داستاني[ هاي صحنه .است

هاي مفسران در مورد داستان يوسف برخي از روايت

.) ه427. د( ثعلبـي . ها در تفسير طبري و تاريخ طبري ذكر شده است بسياري از اين روايت هـا را بـه شكل داستانـي مرتب كـرده است كه تقريبا محتوا و ترتيب آن با منظـومـه اين روايت

كنيم كه اين داستان شامل آن ما در اين جا برخي از عواملي را بيان مي. فردوسي همسان استشود و اين عوامل در برانگيختن خيال فردوسي و ديگر شاعراني كه پس از وي به سـرايـش مي

ي هايي ياري رسانده كه مـايـه صحنه] براي بيان[ اند، تأثير داشته و آنان را اين داستان پرداختهبـراي [ هاي گوناگـونـي سخنوري بسيار آنان گشته و سبب شده تا ايشان به تصويرگري صحنه

.بپردازند] داستان يوسف و زليخا

Page 5: .ﻲﻛﺮﺗdaneshnameh.srbiau.ac.ir/article_4085_f13108317101... · 35 2:ﺪﻳﻮﮔﻲﻣ ﻦﻴﻨﭼ نﺎﺘﺳاد ﻦﻳا ي هرﺎﺑرد ﺲﭙﺳ ،هداد ﻪﻣادا

37

زيبايي يوسف -1ما از ميان اين احـاديـث و . ي زيبايي يوسف احاديث و اخبار گوناگوني بيان شده است درباره

:كنيم آيد به عنوان نمونه ذكر مي اخبار آنچه را كه در زير ميشبي كه به آسمان برده شدم، يـوسـف : فرمود) ص( پيامبر اكرم : گويد ابوسعيد خــدري مي) الف

اي پيامبر خدا او : پرسيدند. اي جبرئيل، اين كيست؟ گفت اين يوسف است: را ديدم، پرسيدم 4.مانند ماه شب چهارده: را چگونه ديدي؟ فرمود

آن گـاه كـه يـوسـف از : از ابواسحق بن عبداهللا بن أبي فروه خبر است كه چنين گفـت ) بكه نور خورشيد ي او بر ديوارها ديده شد، همچنان گذشت درخشش چهره هاي مصر مي كوچه

5.شود و ماه بر ديوارها ديده مييوسف بخشيده خداوند بلندمرتبه دو سوم زيبايي را به : االحبار چنين روايت شده است از كعب) ج

زيبايي يوسف به سان پرتو نور صبح . و يك سوم ديگر را ميان ديگر بندگان خود تقسيم كردراست قامت و . او چشمان درشت داشت. چهره و تابيده موي بود يوسف سپيد رنگ، زيبا. بودبر آمده و نـوك ها و بازوان و ساعدهايي نيرومند داشت، شكمش الغر ميان بود، بيني ساق

ي او را زيـبـا ي راستش خال سياهي بود كه چهره باريك داشت و كوچك ناف بود، درگونهمژگان چشمش شبيـه . كرده بود و ميان دو چشم او خالي سفيد به سان ماه شب چهارده بود

شد و آن هاي او ديده مي زد نور از ميان دندآن هنگامي كه لبخند مي. پرهاي عقاب بود شاههاي پـيـشـيـن او تـابـيـدن ديدي كه از ميان دندآن گفت پرتو نور را مي گاه كه سخن مي

. را ياراي توصيف زيبايي يـوسـف نـبـاشـد ] ديگر[ كس نه فرزندان آدم و نه هيچ. گرفت مييوسف بخشيده، به هيچ يك خداوند آنچه از نيكويي و زيبايي و درخشندگي رنگ و پوست به

ها خورد و هنگامي كه او حبوبات و ميوه ها مي او از حبوبات و ميوه. از جهانيان نبخشيده استشد تـا ي او، ديده مي ها در حلق او و سينه داد، به گاه فرو بردن، حبوبات و ميوه را قورت مي

6.گشت اين كه وارد شكمش ميزيبايي ده قسمت است، نه قسمت آن از آن يوسـف : از وهب بن منبه چنين روايت شده است) د

7.و يك قسمت ديگر از آن ديگر مردمان استاي : فرود آمد و گفت) ع( جبرئيل : از عبداهللا بن مسعود از قول پيامبر چنين روايت شده است) ه

خـويـش ) تخت( زيبايي يوسف را از نور كرسي : گويد محمد خداوند بلندمرتبه به تو چنين مي .ام ي تو را از نور عرش خود پوشانده ام و چهره ه قرار داد

از ديدگـاه ) ص( را در مقايسه با زيبايي حضرت رسول ) ع( اين حديث زيبايي حضرت يوسف 8.كند اسالمي بيان مي

پژوهش تطبيقي داستان يوسف و زليخا در ادبيات اسالمي

Page 6: .ﻲﻛﺮﺗdaneshnameh.srbiau.ac.ir/article_4085_f13108317101... · 35 2:ﺪﻳﻮﮔﻲﻣ ﻦﻴﻨﭼ نﺎﺘﺳاد ﻦﻳا ي هرﺎﺑرد ﺲﭙﺳ ،هداد ﻪﻣادا

38 دانشنامه

رؤيا -2اي پدرجان من در خواب يـازده سـتـاره و : زماني يوسف به پدرش گفت: فرمايد خداوند مي

ي رؤياهايـي كـه يـوسـف در روايات درباره 9. كنند خورشيد و ماه را ديدم كه بر من سجده مياند كه يوسف در زماني كـه پسـري ها چنين آورده اين روايت. گويند اش ديده سخن مي كودكي

. دوازده ساله بود، خوابي را ديد كه خداوند آن را در كتاب خود آورده است 10:كند وهب بن منبه اين آيه شريف را به شكل زير تفسير مي ها در حالي كه يوسف كنار پـدرش شبي از شب. خوابانيد يعقوب يوسف را در كنار خويش مي

او . آن شب، شب جمعه بـود . خوابيده بود، رؤيايي ديد كه خداوند آن را در قرآن ذكر كرده استيعقوب دست در گردن او انداخت و او را در آغوش گرفـتـه . بيمناك و ترسيده از خواب بيدار شد

) چه اتفاقي برايـت افـتـاده ( اي عزيز پدر، چه بر تو آمده است : ميان چشمانش را بوسيد و گفتاي پسرم خير است؟ چه : يعقوب گفت. اي پدرجان خوابي ديدم كه مرا آشفته كرده: يوسف گفت

هـا در خواب ديدم كه گويي درهاي آسمان باز شده است و نور از آن: چيزي ديدي؟ يوسف گفت) لبريـز از آب ( درخشند، و درياها پرآب ها مي كنند، و كوه ها نورافشاني مي تابيدن گرفته و ستاره

گويند و ديـدم گون تسبيح خداوند مي هاي گونه اند و امواج دريا اوج گرفته، ماهيان به زبĤن شدهام كه زمين از زيبايي و نور آن روشن شده و ديـدم كـه گـويـي يي پوشيده كه گويي من جامه

من در اين حال بودم كه يازده سـتـاره را . كليدهاي گنج زمين در ميان دستم قرار گرفته استهمسر يعقوب آنچه . همراه با ماه و خورشيد ديدم كه از آسمان فرود آمدند و بر من سجده كردند

را كه يوسف به پدرش گفت، بشنيد، يعقوب او را گفت آنچه را كه يوسف گفت پوشيده بـدار و ها برگشتند، گاه كه فرزندان يعقوب از چراگاه چشم اما آن: فرزندانم را از آن باخبر مكن، زن گفت

هـا بـا يعقوب او را به نهان داشتن آن امر كرده بود با خبر ساخت، آن ايشان را از اين رؤيا كه آنان مـادر . شنيدن اين سخنان خشمناك شدند و از شدت خشم بر يوسف، لرزه بر اندامشان افتاد

مقصود از خورشيد به غير از پدر مـا كسـي ( مقصود از خورشيد كسي جز پدر ما نباشد : را گفتندو مقصـود از ) مقصود از ماه كسي به غير تو نيست( و مقصود از ماه جز شما كسي نباشد ) نيست

خـواهـد بـر مـا است و مي 11يوسف پسر راحيل : ها گفتند آن. ستارگان نيز جز ما كسي نباشداز . من سيد و سرور شما هستم و شما بندگان من هستـيـد : گويد] ما را چنين[ فرمانروايي كند و 12.يوسف حسد ورزيدند اين رو ايشان به

دسيسه -3يـوسـف حسدورزي برادران يوسف به برادر خودشان ـ به سبب محبتي كه پدرشان نسبت به

يـوسـف ] وجـود [ ي راهي باشند تا بدان وسيله از داشت ـ منجر به اين شد كه ايشان در انديشه

Page 7: .ﻲﻛﺮﺗdaneshnameh.srbiau.ac.ir/article_4085_f13108317101... · 35 2:ﺪﻳﻮﮔﻲﻣ ﻦﻴﻨﭼ نﺎﺘﺳاد ﻦﻳا ي هرﺎﺑرد ﺲﭙﺳ ،هداد ﻪﻣادا

39 محبت پدرشان به ايشان معـطـوف ( خالص گردند و به اين وسيله اوضاع بر وفق مرادشان گردد

13: كند قرآن كريم اين مسأله در چهار آيه به اين صورت بيان مي). گردد. بـودنـد ] اهل تحقيق و تفكر[ كنندگان هايي براي سؤال به تحقيق يوسف و برادرانش نشانه«

نزد پدرمان از ما محبوب تر هسـتـنـد در ] بنجامين[ ها گفتند، يوسف و برادرش هنگامي كه آنسـخـت . [ به درستي كه پدرمان در گمراهي آشكار قرار دارد. حالي كه ما گروهي توانمند هستيم

به سرزمـيـنـي [ها پيشنهاد كرد يوسف را بكشيد و يا او را تبعيد كنيد يكي از آن]. در اشتباه است، تا محبت پدرتان به شما معطوف شود و پس از وي شما در ميان مردم گـروهـي ] ديگر افكنيد

خواهيد كاري انـجـام صالح خواهيد شد، يكي ديگر از آنان گفت، يوسف را نكشيد، بلكه اگر ميي اين ها او را بيابند، اگر انجام دهنده يكي از كاروان دهيد، او را در قعر چـاه بيندازيد، تا اين كـه

.كار هستيدها و روبيل، بزرگ ترين آن. اند هاي بعضي از برادران يوسف را براي ما نقل كرده مفسران، نام . يوسف است، يكي ديگر از ايشان شمعون، و ديگري يهودا، نام داشت توزترين آنان نسبت به كينه

او بود كه برادرانش را از كشتن يوسف بازداشت و از » ها بود يهودا بهترين و خردمندترين آن« ].نجات دهد[ها او را بيابد و شايد يكي از كاروآن. آنان خواست تا او را به ته چاه بيندازند

اجـازه [ كنند كه پدرشان را متقاعد كنند تا او يوسف را با آنان بفرستد برادران يوسف سعي مي دهند كـه از ، تا خوش باشد و بازي كند، آنان به پدرشان قول مي] دهد يوسف همراه آنان برود

او بيم آن دارد كـه . پدر از اين كه يوسف را با آنان بفرستد هراسناك است. يوسف مراقبت كنندبرادران يوسف در پاسخ به ايـن . در حالي كه آنان از يوسف غافل هستند، گرگ يوسف را بخورد

سپس آنـان . گويند كه آنان يك گروه هستند و گرگ را بر ايشان قدرتي نباشد دلنگراني پدر ميي قـرآن اين رويدادها در پنج آيه. اندازند برند و او را به ژرفاي چاه مي برادرشان را به صحرا مي

14.كريم آمده است 15:اند شكل زير بيان كرده ي فراواني را به گونه ها، جزئيات داستان ي اين آيه مفسران درباره بروند و در مورد فرستـادن يـوسـف ) ع( يعقوب ] حضرت[ ها اتفاق نظر يافتند كه پيش آن«

: همراه آنان به صحرا، با وي صحبت كنند، روبيل كه بزرگترين پسر يعقوب بود، برادران را گفـت يوسف، به شما اعتماد ندارد، اما بياييد تا ما پيش يوسف برويم و در حضور او بـه پدرتان، درباره«

كنيم، ميل به بازي و تفريح بازي مشغول شويم، هنگامي كه او ببيند ما چگونه شادي و بازي ميبـود، ] خـداونـد [ آنان به طرف يوسف رفتند، در حالي كه او نشسته و مشغول تسبيح . كند پيدا مي

ها را ديد، مشتـاق و خنده مشغول شدند، زماني كه يوسف آن) شوخي( آنان در حضور او به بازي اي برادرانم، آيا شمـا در : سپس به سوي آنان رفت و گفت. آن شد كه با آنان بازي و تفريح كند

اي يوسف، اگر تو ما را در حال بـازي . آري: ها گفتند كنيد؟ آن هايتان اين چنين بازي مي چراگاه

پژوهش تطبيقي داستان يوسف و زليخا در ادبيات اسالمي

Page 8: .ﻲﻛﺮﺗdaneshnameh.srbiau.ac.ir/article_4085_f13108317101... · 35 2:ﺪﻳﻮﮔﻲﻣ ﻦﻴﻨﭼ نﺎﺘﺳاد ﻦﻳا ي هرﺎﺑرد ﺲﭙﺳ ،هداد ﻪﻣادا

40 دانشنامهبدين وسيله آنان، او را . كردي كه تو هم بـا مـا باشي ديدي، حتما آرزو مي هايمان مي در چراگاه

و بـه ] تا با آنان به چراگاه برود[ ها خواست كرد به اين مسأله تشويق كردند تا جايي كه او از آنآنـان « 16. » اي برادرانم، به پيش پدر برويد و از او بخواهيد كه مرا با شما بـفـرسـتـد : آنان گفت

اي پدر، چرا براي محافظت از يوسف بر ما اعتماد نداري در حالي كه مـا خـيـرخـواه او : گفتند. » فردا او را با ما بفرست تا شادي و گردش كند و ما حتما از او مراقبت خواهـيـم كـرد . هستيم

شوم كه او را با خود ببريد در حالي كه بيم آن دارم كـه من اندوهگين مي« : يعقوب آنان را گفتيعقوب ايـن « : گويند ابن عباس و ديگر مفسران مي. » گرگ او را بخورد و شما از او غافل باشيد

را گفت براي اين كه او در خواب ديده بود كه يوسف باالي كوهي قرار دارد و ده گـرگ بـه او آن گاه زمين شكافتـه . كرد ها از او حمايت مي اما يكي از آن گرگ. اند تا او را بخورند حمله كرده

يعقوب اين خواب را شد و يوسف در آن وارد شـد، و پس از سه روز از آن بيرون آمد، هنگامي كهتـرسـم كـه مي« : ديد از خطر گرگ بر يوسف بيمناك بود، پس به همين خاطر ايشان را گفت

.»گرگ او را بخوردهستيم، پس اگر ] توانمند[ خورد در حالي كه ما يك گروه چگونه گرگ او را مي : آنان گفتند«

اي پيامبر خدا، چگونه گرگ او را : ها گفتند آن» . كار خواهيم بود چنين شود، به تحقيق ما زيانبخورد، در حالي كه شمعون در ميان ما است و زماني كه او خشمناك شود، خشم او فـروكـش

كه آنـچـه در شنود مگر آن نخواهد كرد تا وقتي كه فرياد كشد، هيچ زن بارداري فرياد او را نمييهودا همراه ماست، كسي كه اگر خشمگين شود، درندگان را . شكم دارد، بر زمين خواهد گذاشت

17.»...دو تكه خواهد كردآيد، پـدر هاي طوالني خداحافظي پدر با فرزندانش به شكلي تأثيرگذار مي پس از اين، صحنه

كند و در ميان فرزنـدان خـويـش در اين صحنه، آنان را نسبت به مراقبت از يوسف سفارش مي .كند ي خداحافظي نثار او مي گيرد و بوسه تنها يوسف را در آغوش مي

، ) بيرون شدنـد ( ها با يوسف به صحرا درآمدند زماني كه آن« : يابد اين داستان چنين ادامه مي كـرد، امـا خواهي مي دشمني خويش با او آشكار ساختند و او را بزدند، او از يكايك ايشان كمك

ها هر آنچه را آن. او هيچ يك از ايشان را بر خويشتن مهربان نديد. زدند ها او را همچنان مي آنها آنقدر يوسف را زدنـد آن. ي راه او كرده بود، از وي بگرفتند و به سگان خوراندند يعقوب توشه

پـيـش از : ها گفت يوسف سخت تشنه شد، و به آن] در اين هنگام. [ كه نزديك بود او را بكشنددر ايـن هـنـگـام، . ها به او آبي ندادنـد يي آب بنوشانيد، اما آن اين كه مرا بكشيد به من جرعه

زماني كه يوسف ديد هيچ يك از ايشان رحم و . فرشتگان از سر مهر بر يوسف به گريه درآمدنداي پدر عزيزم يعقوب، اي : شفقتي بر او ندارند شروع به فرياد زدن كرد و اين طور فرياد سر داد

ها آهنگ كشتن يوسف كردند، كه آن هنگامي. اند دانستي كه برادران با پسرت چه كرده كاش مي

Page 9: .ﻲﻛﺮﺗdaneshnameh.srbiau.ac.ir/article_4085_f13108317101... · 35 2:ﺪﻳﻮﮔﻲﻣ ﻦﻴﻨﭼ نﺎﺘﺳاد ﻦﻳا ي هرﺎﺑرد ﺲﭙﺳ ،هداد ﻪﻣادا

41 شما با من عهد كرديد كه او را نكشيد، در نتيجه همه توافق كردند كه او را : يهودا آنان را گفت

پس او را به سوي چاه بردند، تا اين كه وي را به چاه فرو افكنند، اين چاه ميـان . در چاه بياندازندي راه، بين طبريه و قدس قرار داشت، مدين و مصر بود، همچنين گفته شده كه اين چاه در ميانه

آور و آن چاه بـيـم . ي يوسف واقع شده بود هاي آنجا كه در سه فرسخي خانه در يكي از واديتاريك بود، ته آن چاه پهن و باالي آن تنگ بود، و به سبب گشادي ته آن هر كس كه در آن

. آب اين چاه شـور بـود . بود گشت و او را امكان باال آمدن از چاه نمي شد، هالك مي افكنده ميزماني كـه بـرادران . شد ناميده مي) ها غم( سام فرزند نوح اين چاه را حفر كرده بود و چاه احزان

ي چاه آويزان بود، سپس برادران دست يوسف را يوسف خواستند او را در چاه بيافكنند، او به لبهيوسف ايشان را گفت، اي برادرانم، پيراهنم را به مـن . به گردنش ببستند و پيراهن او را درآوردند

دستان مرا بگشاييد تـا . بازگردانيد تا اين كه خود را در چاه بپوشانم و پس از مرگم كفن من باشدخورشيد و ماه و يـازده : آنان او را گفتند. ها، جانوران درون چاه را از خود دور كنم ي آن به وسيله

ي طنابي سپس او را به وسيله. انيس تو باشند] در چاه[ ستاره ديگر را بخوان كه تو را بپوشانند و ها ريسمان را بريدند تا يوسف به به درون چاه فرستادند، زماني كه يوسف به وسط چاه رسيد، آن

نرم قرار داد و آن را براي يـوسـف ي قعر چاه بيافتد و بميرد، اما خداوند بر سطح آب يك صخرهسپس برادرانش او را صدا زدند، . يوسف روي آن صخره ايستاد و شروع به گريستن كرد. باال برد

ها خواستند با شان بداد، اما آن او گمان برد ايشان را بر وي دلسوزي رسيده است، از اين رو پاسخشما با من پـيـمـان : زدن بر وي او را بكشند، ولي يهودا مانع اين كار شد، و ايشان را گفت سنگ

زماني كه يوسف به درون چاه انداخته شد، چاه براي او روشـن « : اند گفته. بستيد كه او را نكشيديي را پـيـش خداوند فرشته. نياز كرد طوري كه او را از خوراك و آب بي شد و آب آن گوارا شد، به

زماني كه ابراهيم در آتش انداخته شد، لباس از تن وي . او فرستاد، تا قيد و بندهاي او را بگشايدجبرئيل، پيراهني از ابريشم بهشت براي او بياورد و او را . كندند و او عريان به آتش انداخته شد

هنگامي كه ابراهيم بمرد، اسحاق وارث آن جامـه شـد، . درپوشاند، آن پيراهن پيش ابراهيم ماندهنگامي كه اسحاق درگذشت، يعقوب وارث آن پيراهن شد، زماني كه يوسف بزرگ شد، يعقـوب

، كه به سبـب ] حاسدان[ آن پيراهن را در افسوني قرار داد و آن را براي جلوگيري از چشم و نظر . كـرد آن بر يوسف بيمناك بود، در گردن يوسف بياويخت و هيچــــگاه آن را از يوسف دور نمي

يي پيش وي شد در حالي كه يـوسـف آن هنگامي كه يوسف برهنه در چاه انداخته شد، فرشتهتعويذ را در گردن داشت، فرشته آن پيراهن را بيرون آورد و آن را بر يوسف پوشاند، و خودش در

به بهشتي بـراي ] ي ميوه[ يك عدد اين فرشته « كنند كه چنين روايت مي. روز مونس يوسف بود 18»يوسف بياورد و آن را به او خوراند

يي از ميان گوسفندان برگرفته و آن را زماني كه برادران يوسف را در چاه بيانداختند، بره«

پژوهش تطبيقي داستان يوسف و زليخا در ادبيات اسالمي

Page 10: .ﻲﻛﺮﺗdaneshnameh.srbiau.ac.ir/article_4085_f13108317101... · 35 2:ﺪﻳﻮﮔﻲﻣ ﻦﻴﻨﭼ نﺎﺘﺳاد ﻦﻳا ي هرﺎﺑرد ﺲﭙﺳ ،هداد ﻪﻣادا

42 دانشنامهبرادران يوسف آن بره را كبـاب . ها پيراهن يوسف را به خون آن بره آغشته كردند آن. ذبح كردند

ي راه ها به سوي يعقوب بازگشتند در حالي كه او در ميانه كرده، گوشتش را بخوردند، سپس آنيـعـقـوب ها به هنگامي كه آن. آورند در انتظار آنان بنشسته بود كه ببيند چه هنگام يوسف را مي

يعقوب متوجه شد كـه . نزديك شدند، يك صدا با هم فرياد برآوردند و با صداي بلند گريه كردندهنگامي كه پسران در برابر پدر حضـور يـافـتـنـد، گـريـبـان . اند آنان به مصيبتي گرفتار آمده

اي فرزندان من شما « : هايشان را بدريدند و بگريستند، يعقوب وحشت زده، ايشان را پرسيد جامهدهـنـد كـه در اين هنگام بود كه، برادران به او خبر مـي . » را چه شده است؟ يوسف كجاست؟

ها يوسف را پيش وسايل خويش بگذاشتند و براي مسابقه رفتند، گرگ يوسف را هنگامي كه آن: يعقوب دادند، يعقوب سخت بگريست و ايشان را گفـت هنگامي كه ايشان اين خبر را به« . خورد

يعقوب با ديـدن آن . پيراهن او را به من نشان دهيد، و آنان پيراهن يوسف را به پدر نشان دادندبه خدا سوگند گرگي شكيباتر از اين گرگ نديدم كه فرزندم را خورده، اما گريـبـان : پيراهن گفت

ي او را ندريده و هيچ پارگي بر پيراهن او به جا نگذاشته است، سپس يعقوب فريادي برآورد جامهاو وقتي به هـوش بـيـامـد، . و بي هوش بر زمين افتاد، پس از زماني دراز يعقوب به هوش آمد

سپس پيراهن يوسف را بگرفت و شروع به بوييدن آن كرد و آن را بر چهـره و . سخت بگريست 19.ماليد چشمانش مي

يعقوب فرزندان خويش را) به دروغ متهم كردن(تكذيب كردن -4

20:در قرآن كريم در اين باره چنين آمده است اي جز صبر جميل نيست و مرا چاره. نفس اماره كار شما را در نظرتان خوب جلوه داد: گفت«

.»جويم كنيد از او ياري مي ، كه بر آنچه كه شما تعريف مي]تنها كسي است[خداوند 21:پيرامون اين آيه تفسيرهايي به شرح زير آمده است

: هاي خود بازگشتند، يكي از آنان به ديگران گفـت فرداي آن روز، برادران يوسف به چراگاه« خواهيد كه او سخن شما را بـاور ديديد كه چگونه پدرتان ديشب شما را تكذيب كرد، پس اگر مي

به آن چاه برويم و يوسف را از آن خارج سازيم و او را قطعه قطـعـه . كند و از سرزنش رها شويداي برادارانم، پس عهد و پيمان ميان من و شـمـا : يهودا به آنان گفت. كرده، پيش يعقوب آوريم

گوييد عمل كنيد، آنچه را كه بر سـر يـوسـف شود؟ به خدا سوگند، اگر شما به آنچه مي چه ميسـپـس . كه زنده هستم دشمن شما خواهم ماند آورديد، براي يعقوب بازگو خواهم كرد و تا زماني

اگر شما راست : برادران او را ترك كردند، و شبانگاه پيش پدرشان بازگشتند، يعقوب آنان را گفت. گوييد كه گرگ يوسف را خورده است، پس آن گرگ كجاست، گرگ را نزد مـن بـيـاوريـد مي

ها را برداشتند و به سوي صحـرا هايشان رفته، آن ها و چوب دستي پسران يعقوب به طرف طناب

Page 11: .ﻲﻛﺮﺗdaneshnameh.srbiau.ac.ir/article_4085_f13108317101... · 35 2:ﺪﻳﻮﮔﻲﻣ ﻦﻴﻨﭼ نﺎﺘﺳاد ﻦﻳا ي هرﺎﺑرد ﺲﭙﺳ ،هداد ﻪﻣادا

43 ها گرگي را شكار كردند و دست و پاي حيوان را محكم بستند و گرگ را پيـش آن. به راه افتادند

گرگ را باز كنيد، پسران فرمـان پـدر را : يعقوب گفت. يعقوب آورده و در حضور او نگاه داشتندجلو بيا، گرگ از كنار آن افراد گذشـت تـا در مـقـابـل : انجام دادند، يعقوب به آن گرگ گفت

اي گرگ، پسرم، نـور چشـمـم، : سرافكنده بايستاد، يعقوب گرگ را گفت) ع( يعقوب ] حضرت[ گفته . ي دلم را خوردي و براي من اندوهي دراز و دردي جانكاه بر جا نهادي محبوب قلبم و ميوه

اي پيامبر خدا قسم به ريش سفـيـد : گرگ به سخن درآمد و يعقوب را گفت] در اين لحظه[شده . ام، زيرا گوشت و خون شما، شما گروه پيامبران بر ما حرام اسـت تو، من هرگز پسر تو را نخوردهي من دروغ گفته شده، من گرگي غريـب از كشـور ام و درباره من مورد ظلم و ستم قرار گرفته

من بـه : چه چيز تو را به سرزمين كنعان كشاند؟ گرگ پاسخ داد: يعقوب او را پرسيد. مصر هستمدر ايـن . اينجا آمدم تا خويشاونداني را كه در اين سرزمين دارم، ديدار كنم و به ايشان بپيـونـدم

اين كار را در نـظـر [ شما را وسوسه كرد ] تان اماره[ بلكه نفس « : هنگام يعقوب به پسرانش گفت .»اي جز صبر جميل نباشد و مرا چاره] شما خوب جلوه داد

شود يوسف به عنوان برده به سرزمين مصر برده مي -5

پـردازد هاي رهگذر مي كند، و به تصويرگري يكي از كاروآن پس از اين داستان ادامه پيدا مي به صـحـنـه ( شوند يابد؛ در اين لحظه برادران يوسف ظاهر مي كه در آن چاه بر يوسف دست مي

ها مالك او هستند و از يكي از افـراد اي فراري است و آن كنند كه يوسف برده و ادعا مي) آيند ميكاروان بهاي او را دريافت كرده و با اين ادعا كه يوسف دروغگو و دزد است، او را از يـوسـف

شود، چون او از كنار قـبـر در راه مصر، يوسف، براي مدتي از صاحبش پنهان مي. دارند برحذر ميكند و از آنچه كه بر سـر او مادرش گذشت، يوسف در آنجا درنگ كرده و با مادرش درد دل مي

زنند و به سپس كاروانيان يوسف را پيدا كرده، او را كتك مي. كند آمده است نزد مادر شكايت ميهمـسـر . كند خرد و سفارش او را به همسرش مي قطفير، عزيز مصر، يوسف را مي. برند مصر مي

گـيـرد، شود و پس از آنكه عشق يوسف قلب او را فرا مـي عاشق يوسف مي) زليخا( عزيز مصر .آيد زليخا درصدد فريفتن يوسف برمي

اي موجه براي اين مسأله بيان كند، از اين رو قطفير را داستان به نحوي سعي دارد كه بهانه جزئيات فراواني وجود دارد كـه . 22كند كه از نظر نيروي جنسي ناتوان است به مردي توصيف مي

يابي بر يوسف پردازد كه همسر عزيز مصر براي دست هايي مي هاي تحريك و اغواگري به صحنهالبته خداوند يوسف را از درافتادن به گناه نگه داشت، همسر عزيز مصر يـوسـف 23. دهد انجام مي

گنـاهـي يـوسـف ي آن زن به بي را متهم كرد كه به او حمله كرده است، اما شاهدي از خانوادهسپس همســر عزيز مصر، زنـانـي را كـه نيكنامي وي را . خبر اين رســوايي پيچيد. شهادت داد

پژوهش تطبيقي داستان يوسف و زليخا در ادبيات اسالمي

Page 12: .ﻲﻛﺮﺗdaneshnameh.srbiau.ac.ir/article_4085_f13108317101... · 35 2:ﺪﻳﻮﮔﻲﻣ ﻦﻴﻨﭼ نﺎﺘﺳاد ﻦﻳا ي هرﺎﺑرد ﺲﭙﺳ ،هداد ﻪﻣادا

44 دانشنامهيوسف دسـتـور آورد، و به دار كرده بودند به خانه خويش دعوت كرد و ميوه براي آنان مي خدشهپس آن گاه كه آن زنان او را ديدند، زيبايي او را فراتر از وصـف « . دهــد تا بر آنان وارد شود مي

او در زندان دوسـتـانـي پـيـدا . شود يوسف راهي زندان مي. » 24يافتند و انگشتان خود را بريدندخبر درستي تعـبـيـر . كند ها را تعبير مي بينند كه يوسف آن هايي مي كند، دو تن از آنان خواب مي

يوسف را براي تعبير خوابي كه ديده بـود، به همين سبب پادشاه. خواب او به گوش پادشاه رسيدهاي آن سرزمـيـن دار گنجينه گرداند، سپس او را امانت خواند و او را به خويش نزديك مي فرا ميقحطي برادران . ي امور مصر را بر عهده گيرد هاي سخت قحطي اداره دهد، تا او در سال قرار مي

ها كـاالي تـجـارتـي آن. آنان از سرزمين كنعان به مصر آمدند. كشاند يوسف را به سوي او مي] درباره اين موضوع در داسـتـان [ هاي متعددي خريدند، صحنه فروختند و گندم مي خويش را مي

برادري را كه پدر از بيـم . خواهد تا برادرش را به حضور وي آورند يوسف از ايشان مي. وجود دارد. اين كه آنچه ايشان بر سر يوسف آورده بودند، بر سر وي بياورند، پيش خود نگه داشـتـه بـود

خواهند كه اجازت بدهد تا برادرشان همراه پسران، پيش پدر بر اين امر پافشاري كرده، از وي مياو . انـديشـد اي مي آنان به مصر برود، در آن وقت يوسف براي نگه داشتن برادرش نزد خود چاره

دهد، بـرادران بـه نوشيد، در بار سفر برادرش قرار مي مي] آب[ جام گرانبهايي را كه پادشاه از آن آن ظرف را نزد بـرادر مـهـربـان ] ماموران[ گيرند، شوند و مورد بازرسي قرار مي دزدي متهم مي

كنند كه به جاي اين جوان يكي از درخواست مي] عزيز مصر[ برادرها از يوسف . يابند يوسف مياما يوسف از پذيرش درخواسـت آنـان . ها بدگمان نشود ايشان را دستگير كنند، تا پدرشان به آن

بـرادران، پـيـش . كاري دستگير كند گناهي را به جاي گناه تواند بي كند، چه او نمي خودداري مي] شـعلـه [ در اين هنگام . كنند گردند و هرآنچه را كه پيش آمده براي او بازگو مي پدرشان باز مي

يعقوب بر يوسف و بـرادرش . خواند ها را دروغگو مي شود و آن ها و اندوهان پدر برافروخته مي غميوسف بـا احـتـرام و . شوند گريد، سپس فرزندان به همراه پدر و مادرشان رهسپار مصر مي مي

. كند و آشنايي ميان عزيز مصر و پدر و برادرانش انجام مي گيـرد داشت از آنان استقبال مي بزرگاين زني كـه . ، او با يوسف ازدواج مي كند] انجامد كه بدين جا مي[ اما ماجراي همسر عزيز مصر

هاي گوناگوني دارد كه مشهورترين آن ها او نام نام او نه در قرآن آمده و نه در تورات، در روايتهـا گوني وجود دارد كه طبري آن هاي گونه پيرامون ازدواج او با يوسف روايت. ها، زليخا است نام

:گونه آورده است خويش اين» مجمع البيان في تفسير القرآن«را در تفسير يوسف به خانـه وي . ي امور مصر را به يوسف سپرد گفته شده است كه پادشاه بزرگتر، اداره

گفته شده اسـت كـه در آن . او يوسف را جانشين وي بكرد. بشد و پادشاه قطفير را عزل كردآن گاه كه يوسف . ها قطفير درگذشت و پادشاه همسر وي، راعيل را به ازدواج يوسف درآورد شب

: درتفسير علي بن ابراهيم بن هاشم چنين آمده است. 25با وي هم بستر شد، وي را باكره يافت

Page 13: .ﻲﻛﺮﺗdaneshnameh.srbiau.ac.ir/article_4085_f13108317101... · 35 2:ﺪﻳﻮﮔﻲﻣ ﻦﻴﻨﭼ نﺎﺘﺳاد ﻦﻳا ي هرﺎﺑرد ﺲﭙﺳ ،هداد ﻪﻣادا

45 هاي قحطي بمرد، همسر عزيز فقير و نيازمند شد، به طوري هنگامي كه عزيز مصر در سال«

رسيد اگر كه بر سر راه عـزيـز تو را زياني نمي: مردم او را بگفتند. كرد كه او از مردم گدايي ميدر آن وقت يوسف را عزيز مي ناميدند و آنان هر پادشاهي را به اين نام مي خواندند، . نشستي مي

ها دست از او برنداشتند تا اينكه زليخا بر سـر راه يـوسـف از او آزرمناكم، اما آن: زليخا بگفتپا خواسـت و او را بنشست، آن هنگام كه يوسف همراه موكب و حشم خويش برسيد، زليخا به

پاك و منزه است كسي كه پادشاهان را به سبب معصيت برده كند و بردگان را بـه : چنين بگفت. و نام او زليخا بـود ! بله: اين تو هستي؟ گفت: يوسف او را گفت. سبب فرمانبرداري پادشاه گرداند

دست از من بدار آيا پس از ايـن : آيا تو به من ميل داري؟ زليخا پاسخ بداد: يوسف زليخا را گفتيوسف او را امر كـرد ! بله: زليخا گفت. نه: كني؟ يوسف پاسخ داد كه نوميد شدم، مرا مسخره مي

در حالي كه زليخا پيرزنـي ] در اين زمان[ ي يوسف بشد و كه به خانه وي برود، زليخا سوي خانهاي پيامبر خدا مرا سـرزنـش : آيا تو با من چنين و چنان نكردي؟ گفت: بود، و يوسف او را گفت

آن چيـسـت؟ : گفت. مكن، چه من به باليي دچار شدم كه تاكنون كسي به آن مبتال نشده استمـن . من به عشق تو دچار شدم و خداوند تاكنون نظير تو را در اين دنيا خلق نكرده اسـت : گفت

و مـن گـرفـتـار . دچار اين بال شدم، با وجود اين كه زني زيباتر و ثروتمندتر از من در مصر نبوداز : خواهي؟ گـفـت چه مي: سپس يوسف او را پـرسيد. همسـري شدم كـه ناتواني جنسي داشت

يوسف از خداوند اين درخواست بكـرد و خـداونـد . خداوند بخواه كه جوانيم را به من بازگرداند .26سپس يوسف با زليخا ازدواج كرد، و او هنوز دوشيزه بود. جواني وي بدو بازگرداند

دارد كـه يوسف اظهار مي. هاي داستان پيرامون جام آب خوري پادشاه است يكـي از صحنه . ها بر يوسف وارد شدند، يوسف آن جام بخواسـت هنگامي كه آن« . ظرف او ويژگي جادويي دارد

ايـن : سپس آن را به گوشش نزديك كرد، و گفت. يي بنواخت او بر آن ظرف با سر انگشت ضربهشما همراهي يكي ديگر از برادرانتان روانه شديد، . دهد كه شما دوازده مرد بوديد جام مرا خبر مي: هنگامي كه بنيامين اين قصه بشنيد برخاست و بر يوسف سجده كرد و گـفـت . اما او را فروختيد

يـي اي پادشاه راجع به برادرم از جام خود بپرس كه او كجاست؟ ديگر بار، يوسف بر جام ضربـه خواهي بـا هر كاري مي: بنيامين گفت. او زنده است و به زودي او را خواهيد ديد: بنواخت و گفت

سـپـس : گـويـد مي] راوي. [ دهد من بكن، اگر او از حال من خبردار شود، به زودي مرا نجات مياي پادشاه، مـن : بنيامين گفت. او سپس وضو گرفت و بيرون رفت. يوسف داخل شد و گريست

اي بنوازي، تا او تو را از حقيقت امر باخبر سازد كه چه كسـي خواهم كه بر جام خويش ضربه مييي بـزد و او را دگر بار يوسف بر جام ضربه. اين جام را دزديده است و در بار من گذاشته است

كنيد كه صاحب من كيست؟ در چگونه مرا سؤال مي: گويد جام من خشمگين است و مي: بگفتپسران يعقوب طوري بـودنـد كـه اگـر : اند گفته. حالي كه شما ديديد كه من با چه كسي بودم

پژوهش تطبيقي داستان يوسف و زليخا در ادبيات اسالمي

Page 14: .ﻲﻛﺮﺗdaneshnameh.srbiau.ac.ir/article_4085_f13108317101... · 35 2:ﺪﻳﻮﮔﻲﻣ ﻦﻴﻨﭼ نﺎﺘﺳاد ﻦﻳا ي هرﺎﺑرد ﺲﭙﺳ ،هداد ﻪﻣادا

46 دانشنامهشدند هيچ كس را ياراي ايستادن در برابر ايشان نبود، در ايـن هـنـگـام روبـيـل خشمگين مي

زنم كه هيچ كني وگرنه فريادي مي اي پادشاه، به خدا سوگند ما را رها مي: خشمگين شد و گفت] از شدت خشـم . [ اش سقط شود بچه] از بيمناكي[ زن بارداري در مصر باقي نماند، مگر اين كه

بلندشو و در كنـار : يوسف به پسرش گفت. اش بيرون زد موهاي بدن روبيل راست شد و از جامهشدند و ديگـري يكي از پسران يعقوب خشمگين مي هنگامي كه. روبيل بايست و او را لمس كن

: در اين لحظه روبيل پرسيد. نشست كرد، خشم و عصبانيت برادر خشمناك فرو مي او را لمس مييعقوب كيـسـت؟ روبـيـل : يوسف گفت. اي از نسل يعقوب هست اين كيست؟ در اين شهر زاده

اهللا پسـر اهللا پسـر ذبـيـح او اسرائيل. ياد نداري اي پادشاه، يعقوب را به: خشمگين شد و گفت 27.اهللا است خليلهـم يي بـه يابيم كه اين داستان حماسه هنگامي كه در اين موضوع داستان بيانديشيم، درمي

ي اسرائيــــــل يك حماسه رود كه اين حماسه در ميان قوم بني پيوسته است و بيشتر گمان ميي يوسف برساخـتـه و اند، آن را پيرامون سوره مردمي بوده است و برخي از آنان كه اسالم آورده

اند و بسياري از مسلمانان آن را به عنوان يـك الي تفسير اين سوره گنجانده سپس آن را در البهمسلمانان تا زماني كه اين مطالب حرامي را حالل نكرده و يا حاللي . اند حقيقت تاريخي پذيرفته

انـد، هايي كه اهل كتاب براي ايشان بازگو كرده را حرام نساخته، چندان در مورد حقيقت داستان .انديشيدند نمي

يوسف و زليخاي فردوسي

هاي گـونـاگـون آن فردوسي پس از آن كه مشاهده كرد عناصر متعدد اين داستان و صحنه .پردازي شاعر است، اين داستان را به نظم درآورد اي فراخ براي شعرسرايي و خيال زمينههـاي او صحنـه . فردوسي تا حد امكان به ترتيب اين داستان در قرآن كريم پايبند بوده است

فردوسي به ترتيـب . آورد صورت شعر درمي ها پرداخته شده به داستاني را كه در تفسير آيات بدآنرويدادها براساس قرآن پايبند بوده، اما او هم زمان با آن به روش خود در سرايش شاهنامه نـيـز

ي رويدادهـايـي را كـه او يوسف و زليخا، همه شاعر تالش كرده تا منظومه. پايبند بوده استي زندگي يوسف از والدت تا مـرگ او او همه چيز را درباره. يوسف يافته، در بر بگيرد ي درباره

بينيم فردوسي بـا واقعيت آن است كه مي. ي خويش گنجانده است گردآوري كرده و در منظومهي پادشاهان در شاهنامـه پردازد كه در سرايش سيره ي مبسوط به داستان يوسف مي همان شيوه

. انجام داده استاو پـس از آن . ي خداوند و قدرت او آغاز كرد ي خويش را با سخن درباره فردوسي منظومه هاي داستـانـي ها مقدماتي است كه ما در منظومه اين. آورده است) ص( هايي در مدح پيامبر بيت

Page 15: .ﻲﻛﺮﺗdaneshnameh.srbiau.ac.ir/article_4085_f13108317101... · 35 2:ﺪﻳﻮﮔﻲﻣ ﻦﻴﻨﭼ نﺎﺘﺳاد ﻦﻳا ي هرﺎﺑرد ﺲﭙﺳ ،هداد ﻪﻣادا

47 كند كه اين منظومه را به او تقديـم سپس شاعر پادشاهي را مدح مي. بينيم نظير آن را فراوان مي

فصلي در بـيـان « پس از آن فصلي با اين عنوان . نامد مي» پادشاه اسالم« داشته است و او را .آيد مي 28»فضل فرزندان آدم بر حيوانات

تفسير طبري و ديگر تفاسير به بيـان . كند ي يوسف را بيان مي سپس شاعر سبب نزول سوره » هـا بهترين داسـتـان « ي يوسف به عنوان همچنين سوره. اند يوسف پرداخته سبب نزول سوره

آموزي از ايـن سـوره ي عبرت ي زير به جنبه ، همچنان كه قرآن كريم با ذكر آيه29توصيف شدهيوسف و برادرانش براي اهـل ] داستان[ در « 30: فرمايد اشاره داشته، خداوند متعال در اين باره مي

.»هايي بود تحقيق و جويندگان حقيقت نشانهگويد كه پيش از وي ايـن قصـه را بـه نـظـم سپس فردوسي از دو شاعري سخن مي

گويد كه پيش از ايـن ي سبب سرايش اين داستان سخن مي او پس از آن درباره. 31اند درآوردهبرخي از سخنان او را در اين زمينه آورديم و توضيح داديم كه او با سرودن اين داستان قصد آن

هاي بـاسـتـان داشته تا بدين وسيله جبران نيمي از عمر خويش را بكند كه در سرايش اسطورهآيد و سرايـش ايـن آموزي مي هايي در پند و اندرز و عبرت پس از اين بيت 32. سپري كرده است

پردازد كه با تـولـد حضـرت سپس شاعر به داستاني مي. انجامد طول مي بيت به 336مقدمات تا او . آورد بيت به نظـم در مـي 458ي حضرت يعقوب را در فردوسي سيره. شود يعقوب آغاز مي

شود كه منظومـه اين مسأله زماني انجام مي. گويد ي تولد حضرت يوسف سخن مي سپس درباره 33:گويد او در اين باره مي. بيت رسيده است 794فردوسي به

آزاده بگرفــت بــــار» راحيـل«كــه يــزدان ز آغــاز كــــار شنيــدم كــه ]بپرداختيم[ز چون و ز چندش پرداختيم يي ساختيــم، بــگويش كه مـا هديــه شــود شادمـــان ديــن و دنيا به تــو ي مـا بـه تـو، بـه نـه مـه رسـد هديـه

در تولد يوسف

سبك جبــرئيــل آمــــد از پـــادشـاه دگر چــون شد از مــــام يوسف جـدا، رســانيــد هــم تهنيت، هـم ســـالم يـعـقـوب پيغـمبــر نيــــك نـام بــه

ي زيبايي او سخن پردازد و به تفصيل درباره از اين پس شاعر به توصيف زيبايي يوســف مي 34:ها، اين شعرها است ي اين توصيف از جمله. گويد مي

جهان از كران تا كران، نـور يافـت چــو ديدار وي بــر زميــن بـر بتافـت، وزو نـور بـر هفـت كشــور فتــاد خورشيــد زاد، »راحــيل«تـو گفتــي ز

كه از درج رخســارش آبــاد بـود بــه ديــدار يوســف چنــان شاد بــود،

پژوهش تطبيقي داستان يوسف و زليخا در ادبيات اسالمي

Page 16: .ﻲﻛﺮﺗdaneshnameh.srbiau.ac.ir/article_4085_f13108317101... · 35 2:ﺪﻳﻮﮔﻲﻣ ﻦﻴﻨﭼ نﺎﺘﺳاد ﻦﻳا ي هرﺎﺑرد ﺲﭙﺳ ،هداد ﻪﻣادا

48 دانشنامه ...توانگر شدي چشمش از رنگ و نور زن و مــرد، هر كــس بديــدي ز دور، ز دل صبر بردي، ز تن هوش و حال رخ روشنــش كــيمــيــاي جــــالل، بسـا شــرم كز روي او داشتـــــي پــري گر بــدو ديــده بــگمــاشتــي

دهد، ي او ادامه مي يعقوب و خانواده] حضرت[ ي ي سيره سپس شاعر سخن خويش را درباره . بيت رسيـده اسـت 1190به جا منظومه رسد، در حالي كه تا اين تا اين كه به رؤياي يوسف مي

فردوسي همچنيـن بـه ايـن . گويد ها به تفصيل سخن مي شاعر در توصيف رؤياها و تفسير آنجا داستان بـا در اين. يوسف رؤياي خويش را براي پدرش بيان كرد پردازد كه چگونه موضوع ميي برادران را هنگامي كه شاعر داستان دسيسه. يابد ي يوسف در قرآن كريم پيوند مي آغاز سوره

كند كه چگونه آنان قصد كشتن او را داشتند، و پيش پدرشـان در مورد برادرشان يوسف بيان مي. بيت رسيده اسـت 1300ي يوسف و زليخا به شوند تا يوسف را با ايشان همراه كند، منظومه مي

35:سرايد فردوسي در اين باره چنين مي ز سر جاي هوش و ز دل جـاي پاك دگــر روز بــر وعـده رفتنــد پـــاك، چو اختر كه باشــد بـه گـرد قـمـر نشستنــد نــزديــك مشــفق پــدر، ...ي كــردگــار بدان فرخــي بنــده ستــايــش گـرفتنــد از آغــاز كــار، ســـپــهر وفـــا آفـتـــاب هـنـر بــدان اي همــايـون فــــرخ پــدر، چــــو يوسف نباشد دگر آدمــــي كه زيــر فلــك، بــر بســاط زمــي، كه مهرش دل هر دو عالـــم خريد 36خدايش چنين خود بـــه روي آفريـد، هاي ما، جمله پيش وي است كه دل دل ما شب و روز پيــش وي اســت، ...ز خانش برون كي گـذاري همـي تــو او را ز مــا بــــازداري هـمــي، ...كه صحرا كنون جنه االكبرســت مــر او را بــا ما به صحــرا فرســت، ز بازيدن و لهو خندان شـــــويم زمانــي بــر گــوسفنــدان بــويـــم، ها بياراستـــه دشت و روي به گل بهار است و گيتي پر از رنگ و بــوي، به ديبا بتفته همه خاك و سنــگ زميــنها چو ديــباي فيــروزه رنــگ،

در اين هنگام شاعر . رسيم سپس به ماجراي برون شدن يوسف همراه برادرانش به صحرا مي 37:سرايد او در اين باره چنين مي. بيت از منظومه خويش را سروده است 1500

سمع كن به گوش و دلت يك زمان ي يــوسف مــهـربــان، كنون قصــه قضا با وي از شوربختي چه كـــرد ببيـن تـا روانــش چه تيمــار خــورد، بـه گفتارهــاي خــوش دلنــــواز ببــردنــد وي را زمانــي بـــه نـــاز ي شــترم ايشان دريد جهـان، پرده چنيـــن تــا ز يعقـوب شــد ناپديــد، ها به وي بركشـيدند پــاك زبــĤن ز پشتــش فكنـدنـد بــر روي خـاك،

Page 17: .ﻲﻛﺮﺗdaneshnameh.srbiau.ac.ir/article_4085_f13108317101... · 35 2:ﺪﻳﻮﮔﻲﻣ ﻦﻴﻨﭼ نﺎﺘﺳاد ﻦﻳا ي هرﺎﺑرد ﺲﭙﺳ ،هداد ﻪﻣادا

49 ورا دزد خواندند و نــاراست گـوي به يـك بارگي خيــره كردنــد روي،

...يي ز آسمان، چو نيك اختري ديده !اي بـد نشــان: بـدو هريــكي گفت يابد تا ميزان بيم و اندوهي كه به يوسف در رسيده و زاري و پس از اين نيز داستان ادامه مي

دهد كه چگونه يوسف با زاري شاعر نشان مي. التماس او را در مقابل برادرانش به تصوير درآورد 38:گويد به برادرش شمعون و سپس به برادر ديگرش روبيل پناه برد و چنين مي

تو گويي كه زو داشــــت كين كهن چــو روبيــل بشنيد از او اين سخن زدش يك طپانچه به رخسار و چشم سبك دست بگشاد از كين و خشــم

دوچشمش برون خواست جستن بـدر كــه از زخــم آن مــرد بيـدادگــر، سپس داستان يوسف و زليخاي فردوسي، توسل جستن يوسف به ديگر بـرادرانـش را بـه

دهد كه چگونه ايشان نيز همچون شمعون و روبيل او را از خـويـش كشد و نشان مي تصوير ميبيت به 200يوسف تقريبا در ها را نسبت به دلي برادران و آزاررساني آن شاعر سنگ. نوميد كردند

او بـا پـدر . گـيـرد يوسف را فرا مي] وجود[ در اين هنگام دلتنگي براي پدر . آورد تصوير در مي 39:گويد خويش شروع به نجوا كرده، چنين مي

كه كار من آمد ز گيتي بـــــه ســر !بـــدرود باد اي پـــدر: چنيــن گفــت بــريدند پــاي مــن از كـــوي تـو گسستــه شــــد اميـــدم از روي تــو، مـــرا آيــت دوري آمـــــوختنـــد ز ديـــدار تــو چشــم مــن دوختـنــد، هر دو ســـوخت! مرا و تو را اي پدـر جهــان آتــش مــرگ مــن بر فروخت، به مرگ من اكنون تــــرا صبـر بـاد جــواني و جــانم شــد از مــن به بــاد،

يابد، اما فردوسي در آن را بيان داشتيم ادامه مي] پيش از اين[ يي كه سپس داستان به شيوه در نتيجه اين منظومه از . كند به اختيار خويش عمل مي] ي داستان[ ها به تصوير درآوردن صحنه

اين كه تنها رويدادهاي داستان يوسف را به نظم درآورده باشد، بسيار دور است، بلكه اين داستان بياني است كه شاعر به رويدادهاي داستان بخشيده، اين داستان ] گون گونه[ هاي سرشار از شكل

. ها آكنده است، بيانگر توانمندي شاعر اسـت همچنين در صورتگري احساساتي كه داستان بدانبرادران يوسف، پس از بيرون بردن يوسف به صـحـرا ] رفتار[ ي فردوسي هنگامي كه به صحنه

يعقـوب را او همچنين اندوه. كند ورزي و حسدورزي را به نيكي تصويرسازي مي پردازد، كينه مييـوسـف و ديـگـر فردوسي در تصويرگري از عشق زليخا به . به نيكي به تصوير درآورده است

ي جزئيات اين داستان توجه نشان داده، و او به همه. هاي داستاني نيز نوآوري كرده است صحنهبه طوري كـه . شود، به تصوير درآورده است هايي را كه به اين داستان مربوط مي ي صحنه همه

طـور اش را پيش وي گذرانده و همين ي كودكي داستان خواهر يعقوب كه يوسف بخشي از دوره

پژوهش تطبيقي داستان يوسف و زليخا در ادبيات اسالمي

Page 18: .ﻲﻛﺮﺗdaneshnameh.srbiau.ac.ir/article_4085_f13108317101... · 35 2:ﺪﻳﻮﮔﻲﻣ ﻦﻴﻨﭼ نﺎﺘﺳاد ﻦﻳا ي هرﺎﺑرد ﺲﭙﺳ ،هداد ﻪﻣادا

50 دانشنامهي ي او به نگهداشتن يوسف پيش خودش، مورد توجه شاعر قرار گرفته و آن را در مقدمه عالقه

گذارد كـه فردوسي همچنين داستان خطاي يعقوب را نيز فـرو نمي. 40ي بيان كرده است منظومه 41.يي شيرخواره را در برابر مادرش ذبح كرد گوساله

شود، مثل داستان گرگي كه پسران يعقوب او را پـيـش هاي شگفتي كه روايت مي صحنه پدرشان آوردند، با اين ادعا كه آن گرگ يوسف را خورده است، نيز مورد توجه شاعر قرار گرفتـه،

ي سخن آن كـه خالصه. از اين رو شاعر بدان پرداخته و به نيكي آن را تصويرگري كرده استكه هر نكته كوچك و بزرگي را كه بدان مـربـوط گذارد مگر آن شاعر داستان يوسف را فرو نمي

ي يوسف و زليخاي فردوسي، از ايـن جـهـت بر اين اساس منظومه. آورد شود، به نظم درمي ميپردازد و نقش زليخا در اين منظومه چنان نيست كه در قهرماني يوسف مي يي است كه به حماسه

در اين منظومه هر چيزي پيرامون تنها قهرمان داسـتـان . داستان با يوسف مشاركت داشته باشدي يـوسـف و يعني يوسف است، از اين رو اين داستان آن چنان كه برخي از پژوهشگران قصه

يي قـهـرمـانـانـه اند، داستاني عاشقانه نيست، بلكه اين داستان حماسه زليخا، آن را توصيف كردههايي است كه با زندگي يوسـف است، اما نقش زليخا در اين منظومه، به عنوان يكي از شخصيت

. اي از رويدادهايي كه براي يوسف پيش آمده، تأثيري شگرف داشته اسـت ارتباط دارد، و در پارهي فردوسي در شاهنامه است، چه او در اين توجه دقيق نسبت به جزئيات داستاني يادآور شيوه

هايـي شاهنامه تمامي جزئيات مربوط به قهرمانان خود و همچنين تمامي جزئيات مربوط به دوره . كند را كه در شعر خود بدان پرداخته، بيان مي

اي در به تصوير درآوردن فريـفـتـن ي يوسف و زليخاي فردوسي جذابيت شاعرانه در منظومه ي مشهور برانگيزي كه طبري برخي از جزئـيـات ي زليخا وجود دارد، چه صحنه يوسف به وسيله

اي ي فردوسي از گونه آن را در تاريخ خود و همين طور در تفسير خويش بيان كرده، در منظومهچه در اين صحـنـه . خيالي برخوردار شده كه شاعر آن را از خويش ابداع كرده است تصويرسازي

شود در حالــي كـه زلـيـخـا ســازد و يـوسف بر وي وارد مي زليخــــا اتــــاقي از آينه بـرمينشانـد، او يوسف را در كنار خويش مي. دهد هاي اندام او را نشان مي اي پوشيده كه زيبايي جـامه

اي جز ديدن تصوير زليخا ندارد، و در اينجاست كـه شـاعـر در نگرد چاره يوسف هر جا كه ميبرانگيزي نوآوري كرده است، فردوسي همچنين در به تصوير درآوردن ايستادگي توصيف صحنه

.ها نيز دست به نوآوري زده است يوسف در برابر اين اغواگريكـه ديدار زليخا با يوسف پس از آن . كند ها را به داستان اصلي وارد مي فردوسي برخي آرايه

اين منظومه هنـگـامـي پـايـان . يوسف، عزيز مصر شده بود، مورد توجه شاعر قرار گرفته استفردوسي به زيبايي اين مسأله را بيـان كـرده . اند يابد كه يوسف و زليخا زوج خوشبختي شده مي

توجيـه كـرده » يوسف و زليخا« ي خويش را با عنوان او بدين صورت نامگذاري منظومه. است . است

Page 19: .ﻲﻛﺮﺗdaneshnameh.srbiau.ac.ir/article_4085_f13108317101... · 35 2:ﺪﻳﻮﮔﻲﻣ ﻦﻴﻨﭼ نﺎﺘﺳاد ﻦﻳا ي هرﺎﺑرد ﺲﭙﺳ ،هداد ﻪﻣادا

51 ي اين بحث به شك و ترديدهايي كه پيرامون انتساب اين منظومه بـه فـردوسـي در مقدمه

ي يوسف و زليخا نسبـت وجود دارد، اشاره كرديم، يكي از داليل اين ترديدها آن بود كه منظومهكارگيري واژگان عـربـي در ايـن تري برخوردار است، چه به به شاهنامه از سطح شعري پايين

منظومه بسي فراتر از كلمات عربي شاهنامه است، چنين داليلي موجب ترديد در صحت انتسـاب هاي شـاهـنـامـه بـر ي داستان گردد، زيرا داستان يوسف به همان شيوه اين اثر به فردوسي نمي

ساخته شده است، همچنان كه داستان يوسف و زليخا نيز به سان كتاب شاهنامه در بحر متقارب . ي پاياني اين داستان نياز به پژوهـش و مـطـالـعـه دارد سروده شده است، چه بسا كه صحنه

يوسف است، اي كه پس از ازدواج زليخا با يوسف، نمايانگر دگرگوني عشق زليخا نسبت به صحنهاي را در خود دارد ي صوفيانه اين تصويرگري، بذر انديشه. زيرا كه ايمان قلب او را پر كرده است

ي آيا امكان دارد كه اين انديشه در اواخر سـده . ي زليخا رشد كرد كه از اين زمان به بعد دربارهي پنجم هجري پديد آمده باشد؟ ما تصويري از اين انديشه را در كـتـابـي چهارم يا اوايل سده

داستـــان زليخا و يوسف پس از ازدواج . يابيم مي» القلوب ة مكاشفـ« منسوب بــه غزالي با نام 42:زليخا با يوسف در باب عشق، در اين كتاب چنين آمده است

بخش، اما اگر اين ميـل اسـتـوار گـردد و عشق عبارت است از تمايل طبع به شي لذت« بيني كه از عشق يوسف بدان پايه رسيد كه دارايـي ، آيا زليخا را نمي... نيرومند، عشق ناميده شود

و زيبايي خويش از كف بداد، او را بار سنگين هفتاد شتر بود كه تمامي آن را در راه عشق يوسف بخشـيـد كـه بندي مي امروز يوسف را بديدم، او را گردن: گفت هر آن كس كه مي. هزينه بكرد

گشت، تا اين كه او را هيچ مالي باقي نماند، او هر چيزي را بـه نـام يـوسـف نياز مي بدان بيناميد، و هر چيزي به جز يوسف را از شدت عشق فراموش بكرد، او آن گاه كه سر خويش بـه مي

ديد، روايت شده كه آن گاه كه برد، نام يوسف را نوشته شده بر ستارگان مي سوي آسمان باال ميزليخا ايمان بياورد و با يوسف ازدواج بكرد، از وي دوري گزيد و به عبادت و نيايش بپرداخـت و

كه خـداونـد را اي يوسـف مـن پيش از آن: و بگفت... خويشتن وقف خداونـد بلنـد مرتبـه بكرد،اما آن گاه كه او را بشناختم، عشق او جايي براي عشق ورزي به . ورزيدم بشناسم به تو عشق مي

.»ديگران باقي نگذاردهاي آن در پـايـان ي داستان زليخا است كه نخستين نشانه اين كلمات بيانگر شكل پيشرفته

گـيـري ي فردوسي پديدار شد؛ هنگامي كه فردوسي پس از ازدواج زليخا با يوسف، كناره منظومهي ي صـوفـيـانـه پس از فردوسي اين داستان باشيوه. زليخا را از يوسف به تصوير درآورده است

در ميان شاعراني كه به داسـتـان يـوسـف و زلـيـخـا . آشكاري مورد بررسي قرار گرفته استاند، عبدالرحمان جامي شاعري است كه اين داستان را به واالتريـن سـطـح ادبـي آن پرداخته

.بركشيده است

پژوهش تطبيقي داستان يوسف و زليخا در ادبيات اسالمي

Page 20: .ﻲﻛﺮﺗdaneshnameh.srbiau.ac.ir/article_4085_f13108317101... · 35 2:ﺪﻳﻮﮔﻲﻣ ﻦﻴﻨﭼ نﺎﺘﺳاد ﻦﻳا ي هرﺎﺑرد ﺲﭙﺳ ،هداد ﻪﻣادا

52 دانشنامه

يوسف و زليخاي عبدالرحمان جامييوسف متمركز ] شخصيت[ طور اساسي توجه خود را بر يوسف و زليخاي فردوسي، به منظومه

اي به اين داستان پرداخته كه با جزئياتي كه راويان پيرامـون ايـن فردوسي به گونه. كرده استجزئياتي كه كتابهاي تفسير قرآن آكنده از آن است، اما جامـي -دارد اند، سازگاري داستان آورده

اي كه يوسف و زليخا شاعري است كه به شكلي هنرمندانه به اين داستان پرداخته است، به گونهي جامي زليخا صرفا شخصيتي نيست كه در زنـدگـي هر دو قهرمان داستان هستند، در منظومه

اين داستان . يابيم يوسف گذر كرده، بلكه ما در داستان جامي زليخا را قهرمان حقيقي داستان مياين امـر سـبـب . كند، به رخدادهاي زندگي زليخا نيز توجه دارد يوسف توجه مي همچنان كه به

تـريـن تقريبا مهم. هاي شگرف بزند ها و خيال پردازي شده تا جامي دست به بسياري از نوآوريپروري شاعر الـهـام ي زليخا بيان داشته، از خيال كه جامي درباره هاي اين موضوع داستاني جنبهيوسف و زلـيـخـاي خـود ي گيرد، اما جامي بسياري از جزئياتي را كه فردوسي در منظومه مي

ي خويش حذف كرده، به ويژه مطالبي را كه پيرامون نـيـاكـان ي يوسف آورده، از منظومه درباره . يوسف، كودكي او و پرورش آغازين وي است

ي ي فردوسي آن است كه جامي منـظـومـه ي جامي و منظومه نخستين فرق ميان منظومه او . دهـد اي متمركز ساخته كه يوسف و زليخا را به هم پيوند مي ي صوفيانه خويش را بر انديشه

ي خود را در هاي صوفيانه اين عشق را با اسلوبي صوفيانه به تصوير درآورده و بسياري از انديشهي يوسف و زليخاي جامي مرواريدي درخشنده از واقعيت اين است كه منظومه. آن گنجانده است

اي است كه جامي آن ي داستاني عاشقانه ترين منظومه مرواريدهاي ادبيات پارسي است و دلكشهاي يوسف و زلـيـخـا، همچنان كه تأثير هنري اين منظومه بر ديگـــر منظومه. را سروده است

هـاي شود، بلكه از ادبيات پارسي درگذشته و به ادبيات ديگر، ملت محدود به ادبيات پارسي نمي . مسلمان نيز در رسيده است، به ويژه به ادبيات تركي و ادبيات مسلمانان هندو

سـروده ) مفاعلتن مفاعلتن فعولـن ( يوسف و زليخاي خويش را در بحر وافر ي جامي منظومه : 43گويد است، او اين منظومه را با سخن درباره عشق آغاز كرده و چنين مي

غم عشق از دل كس كم مبادا ز عـالــم روي آور در غــم عشــق دل بي عشـــق در عالم مبـادا كه بـاشد عالمي خوش عالم عشـق

ي آفـريـنـش است، به سخن درباره» وحدت وجود« ي جامي با اسلوبي كه مبتني بر انديشه .44پردازد عالم مي

او هـمـه . شـود حق همان وجود مطلق است كه كسي جز او به وجود حقيقي توصيف نمي حق همچنين همان خير مطلق است و جمال مطلق صفتي از . مـوجودات را در ذات خويش دارد

پردازد، به نظر جـامـي ي آفرينش جهان مادي مي سپس شاعر به سخن درباره. صفات خير باشد

Page 21: .ﻲﻛﺮﺗdaneshnameh.srbiau.ac.ir/article_4085_f13108317101... · 35 2:ﺪﻳﻮﮔﻲﻣ ﻦﻴﻨﭼ نﺎﺘﺳاد ﻦﻳا ي هرﺎﺑرد ﺲﭙﺳ ،هداد ﻪﻣادا

53 اين انديشه مبتني بر حديثي قدسي است كـه . است] حق[ مخلوقـــــات تجلي ] آفرينش[ بنيان

كند كه پيامبر از پروردگار چنين روايـت اند اين حديث تصريح مي صوفيه بسيار آن را بازگو كردهمن گنجي نهان بودم، و دوست داشتــــــم كه شناخته شوم، پس خلق را بيافريدم تا « : كند مي

45»شناخته شومكـرده و خداوند پيش از آفرينش زمان به تنهايي بوده است، جالل و شكوه از او فيضـان مي اشراق جمال مطلق در آنجا بوده و هيچ چشمي آفريده نشده بـوده . اي او را نديده بوده است ديده

هيچ قلبي آفريده نشده بوده تا از سر وجد و . است تا به اين جمال كه فراتر از وصف است، بنگرداو تنها جمال بود و در آنجا كسي نبوده كه ببيند و يـا . ي جمال او به هيجان آيد اشتياق مشاهده

تمايـل ( هاي آن هرگونه كه باشد ــ رو سوي تجلي دارد ــ جلوه) زيبايي( اما جمال . عشق بورزد، پس صورت زيبا در حجاب در نگنجد و دوست دارد كه ديده بشود و ايـن ) به تجلي كردن داردي پاك دوست ندارد كه پوشيده از ديـده ي پاكي كه در خاطر آيد، اين انديشه چنين است انديشه

هاي هنر به بيـان انـدر ي ديگر جلوه باقي بماند، بلكه خواهان آن است كه با زبان و يا به وسيلههاي جمالي جـز اين از آن رو باشد كه تجلي يافتن از صفات جمال مطلق باشد و اين جلوه. آيد

پرتوي از آن جمال مطلق نباشد، زيرا كه جهان مادي از اشتياق جمال مطلق به سوي تـجـلـي .يافتن نشأت گرفته است

هـاي ي جامي همان عشق صوفيانه است، در حـالـي كـه روايـت خاستگاه اصلي منظومه گوناگون داستان يوسف نيز تهي از برخي تصويرهايي نيست كه براي پرداختن به شعر صوفيانـه

ي تجلي و زيـبـايـي ها روايتي است از كعب االحبار درباره از جمله اين تصويرگري. مناسبت دارد :گويد يوسف از آغاز خلقت كه چنين مي

ي خداوند بلند مرتبه فرزندان حضرت آدم را به مانند ذراتي به او نشان داد، خداوند هـمـه « ي ششم يوسف را به او نشان داد كـه يك به حضرت آدم نشان داد و در طبقه پيامبران را يك به

ي جالل بر شرف بر تن بكرده، رداي كرامت بپوشيد، و جامه) قباي( ي تاج وقار بر سر نهاده، جبهدر سمت راست او هفتاد هزار پادشـاه و در . تن كرده و در دست عصاي پادشاهي بگرفته است

هاي پـيـامـبـران قـرار ، در پشت سر وي امت] اند ايستاده[ سمت چپ وي نيز هفتاد هزار پادشاه ي تسبيح و تقديس پروردگار سر مي دهند، در برابر او درخت سعادت قـرار اند، آنان زمزمه گرفته

) گـردد مي( دهد دارد كه هر جا كه او مي رود، درخت نيز با وي مي رود، و درخت تغيير جهت ميپـروردگـارا ايـن مـرد : گردد، آن گاه كه آدم، يوسف را بديد، بـگـفـت با وي، هر گاه كه او مي

ي واال بركشـيـدي؟ منش كيست كه نهايت كرامت را بدو ارزاني داشتي و او را بدين درجه بزرگام مـورد اي آدم، اين پسر تو است كه به سبب آنچه بدو ارزاني كـرده : پروردگار او را پاسخ بداد

دو سوم زيبايي فرزندانم را بـه او : آدم بگفت. او را پيشكشي ده: اي آدم. حسد واقع شده است

پژوهش تطبيقي داستان يوسف و زليخا در ادبيات اسالمي

Page 22: .ﻲﻛﺮﺗdaneshnameh.srbiau.ac.ir/article_4085_f13108317101... · 35 2:ﺪﻳﻮﮔﻲﻣ ﻦﻴﻨﭼ نﺎﺘﺳاد ﻦﻳا ي هرﺎﺑرد ﺲﭙﺳ ،هداد ﻪﻣادا

54 دانشنامهاي : سپس آدم يوسف را در آغوش بگرفت و ميان چشمانش را بوسيد و او را گـفـت . بخشيدم

. پسرم، غمگين مشو كه تو يوسف هستي، پس نخستين كس كه او را يوسف بناميد، آدم بـود يوسف بخشيد و يك سوم آن را در ميان ديگر بنـدگـان خداوند بلند مرتبه دو سوم از زيبايي را به

خويش قسمت بكرد، روزي كه خداوند بلندمرتبه، يوسف را آفريد، يوسف شبيه آدم بود، خـداونـد . آدم را صورت بخشيد و از روح خويش در وي بدميد، پيش از آن كه به معصيت گـرفـتـار آيـد

پروردگار آن روز كه آدم را بيافريد، او را زيبايي و جمال و جالل بخشيد، امـا آن گـاه كـه او اما هنگامي كه آدم تـوبـه . يوسف عطا كرد ها از او بگرفت و آن را به نافرماني بكرد، اين نعمت

بكرد، خداوند يك سوم آن زيبايي را كه از او بازستانده بود، به او ببخشيد، و اين از آن رو بود كه پروردگار بلندمرتبه دوست داشت كه بندگان ببينند كه بر آنچه بخواهد قادر است، پس يوسف را آن پايه از زيبايي و جمال عطا فرمود كه به هيچ يكي از مردمان آن را عطا نكرده است، سـپـس

شـد، خـبـر يوسف عطا بفرمود و او را بنا به آنچه در خواب ديده مي خداوند دانش تعبير رؤيا بهداد كه به زودي چنين و چنان خواهد شد، پيش از آنكه آن امر رخ داده باشد، خداوند اين علم مي

ها را به آدم بياموخت، و زيبايي يوسف به سان درخشش به او عطا بفرمود همچنان كه تمامي نام 46».روز بود

ي خويش قـرار ي آغازي براي داستان يوسف و زليخا در منظومه جامي اين موضوع را نقطه كند كـه بـه سـان ي تجلي زيبايي يوسف آغاز مي او داستان خود را با سخن درباره. داده است

گري جمال يوسف چـنـان شمعي است كه شبستان غيب را روشن ساخته و قلب آدم بدان جلوهتجلي جمال يوسف ــ در حالي كه او هنوز در . بسوزد] ي جمال شمع از جلوه[ بسوخت كه پروانه هـاي برد ــ و تجلي اين زيبايي در مقابل آدم در نهاني غيـب، تصـويـرسـازي عالم ذر بسر مي

اي است كه بازتاب آن در آغاز داستان يوسف، آن گونه كه جامي آن را بـه تصـويـر صوفيانهرسد كه يوسف پس از آن كـه در هنگامي سخن جامي به اينجا مي. 47شود درآورده، ديده مي

آن گاه شاعر بـه . آيد ضمير غيب مقدر شده بود، از عالم غيب به عالم شهادت، يعني اين دنيا مياو سخن خود را با ذكر نسـب زلـيـخـا آغـاز . پردازد ي زليخا مي طور ناگهاني به سخن درباره

او . گويد كه او دختر پادشاهي بزرگ در سرزمين مغرب است كه طيموس نام دارد و مي 48كند ميهـا و زليخا در كاخ. مندي بسياري زيست دختري نازپرورده و زيبا بود كه در خوشبختي و اقبال

او را با عشق و اندوهـان . كرد، دلش را هيچ باري ننشسته بود ها با همساالن خويش بازي مي باغبيـنـد كـه هـيـچ آن هيچ آشنايي نبود، تا اين كه شبي در خواب جواني بس دلكش و زيبا مي

افتد، عـاشـق او اش فراتر از زيبايي انساني است، همين كه چشم زليخا بر اين جوان مي زيباييور گردد، اين عشق چنان در وجود زليـخـا شـعلـه ي عشق در دلش فروزان مي شود و زبانه مي . توان آن را به جنون عشق توصيف كرد گردد كه مي مي

Page 23: .ﻲﻛﺮﺗdaneshnameh.srbiau.ac.ir/article_4085_f13108317101... · 35 2:ﺪﻳﻮﮔﻲﻣ ﻦﻴﻨﭼ نﺎﺘﺳاد ﻦﻳا ي هرﺎﺑرد ﺲﭙﺳ ،هداد ﻪﻣادا

55 دهد و چنين نيست كـه با اين شيوه، جامي از آغاز دو قهرمان داستان را در كنار هم قرار مي

فروشـان فـروخـتـه آيد و در بازار برده زليخا تا آن گاه كه يوسف به عنوان يك برده به مصر مي يوسف بشارت داده شده بود و با تمام وجود خود بـه شود، او را نشناسد، بلكه زليخا در رؤيا به مي

.ورزيد يوسف عشق مياو در آغـاز . اين دختر زيباي شادخوار نازپرورده، از رهگذر عشق به دختري ديگر بدل شـد

گونـه كـه همان. ساالن خود سرگرم شود تالش كرد تا احساسات خويش را پنهان سازد و با همي زليخـا كـه از ور شده بود، دايه كرد، اما قلب او با آتش عشق شعله پيش از اين رؤيا چنين مي

يابد كه چيزي حال زليخا را به ناگاه دگرگون كرده، پس از كودكي او را پرورش داده بود، در مي . 49برد تالش فراوان او به رؤيايي كه زندگي زليخا را دگرگون ساخته پي مي

كـار نمايد، زليخا نهايت تالش خود را بـه براي بار دوم آن جوان زيبا در رؤيا بر زليخا رخ مي دهند كه اين جوان آدمـي زادي اسـت كـه از ي او بداند، او را خبر مي برد تا چيزي درباره مي

و اين كه زليخا هرگز به مـردي جـز وي اجـازه . صداقت عشق زليخا به خويشتن آگاه استاين رؤياي دوم دختر را به جـنـون . نزديكي با خويشتن را ندهد و آن جوان نيز عاشق زليخاست

بـنـدنـد، اش از بيم بر وي، او را زنجيرهايي زرين برمي كند، بدين سبب خانواده دچار مي] عشق[كند كه نمايد، زليخا نيز از او درخواست مي سپس اين جوان براي بار سوم در رؤيا بر زليخا رخ مي

دهد كه عزيز مصر است، ايـن خـبـر او را از نام و زادگاه خويش باخبر سازد، جوان او را خبر ميشود و كند، و به سبب آن عقل و خرد خويش بازيافته، جنون وي درمان مي زليخا را شادمان مي

ساالن خويش شادي و نشـاط از سـر گردد، او همراه هم از زنجيرهاي طاليي خويش آزاد مي 50.كند گيرد، هر چند كه او در عقل و قلب، در رؤياي ديدار عزيز مصر زندگي مي ميدر اينجا توانمندي شاعر را در بر ساختن داستان عاشقانه ميان يوسف و زلـيـخـا احسـاس گونـه همان. ي خويش بهره گرفته است هرچند كه او در اين داستان از اسلوب صوفيانه. كنيم مي

كه ما توانايي شاعر را به تصوير درآوردن رسيدن اين دختر زيبا به كاخ قطفير، عزيز مصـر كـه بينيم، در حالي كه او در رؤياي خويش عزيز مصر را يوسف جـوان و پيرمردي ناتوان است، مي

.ديد زيبا ميكنـد كـه بـه گري مي يابد تا اين كه شاعر فرستادگان پادشاهان را تصوير داستان ادامه مي

فرستنـد، آيند، پادشاهان بسياري فرستادگان خويش را به كاخ طيموس مي خواستگاري زليخا ميپذيرد، چه عزيز مصر كه او به وي وعده داده شده بـود، در اما زليخا هيچ يكي از ايشان را نمي

كند تا رؤياي دختر خويش را تـحـقـق تالش مي] دختر[ پدر عاشق . ميان اين خواستگاران نبودكند كه وي را فرستد و او را با خبر مي يي نزد عزيز مصر مي بخشد، بدين سبب طيموس فرستادهها او را خواستگارند، امـا ي سرزمين همتاست، پادشاهان همه تك دختري است كه در زيبايي بي

پژوهش تطبيقي داستان يوسف و زليخا در ادبيات اسالمي

Page 24: .ﻲﻛﺮﺗdaneshnameh.srbiau.ac.ir/article_4085_f13108317101... · 35 2:ﺪﻳﻮﮔﻲﻣ ﻦﻴﻨﭼ نﺎﺘﺳاد ﻦﻳا ي هرﺎﺑرد ﺲﭙﺳ ،هداد ﻪﻣادا

56 دانشنامهقلب او به سرزمين مصر تعلق دارد، از اين رو ازدواج وي با دخترش را به عزيز مصر پيـشـنـهـاد

گري زيـبـايـي ارائـه شاعر در اين جا صورت. كند كند، شادي قلب عزيز مصر را تسخير مي ميديد، بدين سبب عزيـز مصـر را در رؤيا نيز نمي زيرا چنين پيرمردي اين چنين شادماني. كند مي

اي از جانب خويش نـيـز، بـا او فرستاده. كند ي طيموس را با هدايايي ارزشمند روانه مي فرستادهكنـد و ي عزيز مصر را ديدار مي داشت و احترام فرستاده كند، طيموس با بزرگ ايشان همراه مي

او خدم و حشم بسياري بـا ايشـان هـمـراه . فرستد اش با وي مي دختر خويش را همراه با دايههنگامي كه زليخا با همراهان خود به . شود سازد و دختر با احساس خوشبختي راهي مصر مي مي

هاي مصر رسيد، قطفير همراه با كارواني كه سپاهيان مسلح او نيز آنـان را هـمـراهـي بلندياي در از اين رو كنيزش روزنه. زليخا مشتاق ديدار عزيز مصر بود. كرد به استقبال زليخا رفتند مي

اما زليخا پيرمردي فرتوت را بديد كه كامال با آن . خيمه باز كرد، تا او از آنجا عزيز مصر را ببيندكرد، و چقدر سخت بود تحمل اين نومـيـدي كـه جوان زيبايي كه در خواب ديده بود، فرق مي

شتافت كه عشق او، وي را زليخا بدان دچار بود، زيرا كه او به سوي محبوب زيباروي خود ميبيند، هر چند كه اين پيرمرد آرمان و تمنا و ها بيمار كرده بود، اما اكنون او اين پيرمرد را مي سال

زليـخـا در مـيـان . رساند اش مي ي زليخا نبود، اما او كسي است كه زليخا را به خواسته خواستهكنند، سپس زليخـا مصريان به نيكي از او استقبال مي. شود موكبي كارواني باشكوه وارد مصر مي

كند كه از تمامي مظاهر جاه و مقام شود و در آنجا در حالي زندگي مي به كاخ عزيز مصر برده ميي محبوب خودش است كه او را در رؤيـاهـايـش و توانگري برخوردار است، اما قلب او دل بسته

.بديده و با وي پيمان وفاداري بسته استبينيم كه چگونه جامي در توصيف عزيز مصر در داستان اصلي از مشكل ناتواني جنسي او مي كند تا شاعر بتواند شرايطي را فراهم سـازد كـه اين مسأله شاعر را ياري مي. گرفته است بهره

.داري با محبوب خويش به تصوير درآورد وفاداري زليخا را به پيمانهايي ندارد كـه پـيـرامـون ي زليخا ذكر شد، ريشه در داستان اين جزئياتي كه تاكنون درباره

ها نيز براي آن پـايـه و همچنان كه ما در ديگر داستان. يوسف روايت شده است تفسير سورهبيشترين گمان آن است كه اين جزئيات همه از نوآوري شاعر باشد كه قصـد . بينيم اساسي نمي

تر از آنچه باشد كه در آن ميراث اي توصيف كند كه دقيق آن داشته تا قهرمان داستان را به شيوهشايد زليخا از نظر جامي نماد نفسي اسـت . كه شاعر در دسترس داشته، آمده بوده است داستاني

ها و رؤياهايـش وسيله عشق و محبت به پاكي و خلوص برسد، اما خواسته كند تا به كه تالش ميي عشـق برد تا اين كه به واسـطـه سر مي او در مبارزه و تالش به. افكند او را به لغزش درمي

ي ي آن شور و اشتياقي كه مايه يابد كه انگيزه او درمي. يابد حقيقي به پـاكي و خلوص دست ميها در واقع همان محبت و عشق آرماني نبود، اين امـر گشت، شهوت بود، آن خواسته رنج وي مي

Page 25: .ﻲﻛﺮﺗdaneshnameh.srbiau.ac.ir/article_4085_f13108317101... · 35 2:ﺪﻳﻮﮔﻲﻣ ﻦﻴﻨﭼ نﺎﺘﺳاد ﻦﻳا ي هرﺎﺑرد ﺲﭙﺳ ،هداد ﻪﻣادا

57 او براي رسيدن به ايـن . سر برد دارد تا خواهان زيبايي برتر باشد و در رؤياي آن به زليخا را وا مييابد مگر آن كـه بـه ي خويش دست نمي كرد و جوياي آن بود، اما او به خواسته رؤيا تالش مي

اين نمادي . يابد زليخا به واالترين حالت پاكي و صفا دست مي. مقام پاكي و خلوص رسيده باشدي هيچ ضعف و سستي در بيان داستـانـي اثـر دريافت و مايه] از اين داستان[ توان است كه مي

يكديگـر شود، زيرا اين داستان با مهارت و توانمندي، دو قهرمان داستان را پيش از ديدار، به نمي .آورد آيد، به تصوير درمي دهد و رخدادهايي را كه پس از ديدار ميان آن دو پيش مي پيوند مي

ي عزيز مصر ــ رخدادهاي داستان يوسف را از سـر شاعر ــ پس از رساندن زليخا به خانه گويد كه قرآن كـريـم او از آغاز حسدورزي برادران بر يوسف و رؤياي يوسف سخن مي. گيرد مي

يازده سـتـاره و اين پيامبر در آغاز عمر خويش در خواب بديد كه. نيز آن رؤيا را بيان كرده استكند كه چگونه اين رؤيـا سـبـب شاعر بيان مي. اند خورشيد و ماه در برابر او به سجده در افتاده

سازي برآمدند تا يوسف را از پـدرش فزوني حسد برادران گشت و چگونه برادران يوسف به چارهدور بسازند و اين كه چگونه آنان پيش پدر خويش برفتند تا از او بخواهند كه يوسف را هـمـراه

كه چگونه ايشان، بـرادر خـويـش، ] دهد شاعر همچنين به ما خبر مي[ ايشان روانه صحرا كند، يوسف را در چاه بيانداختند و چگونه كارواني به آن چاه رسيد و يكي از كاروانيان يوسف را از چاه

دهد كه چگونه مالك تاجر يوسف را بخريد و او را با خويشتن به مصر جامي توضيح مي. برگرفتبرد، و آن گاه كه پادشاه مصر اين خبر بشنيد، عزيز مصر را براي استقبال از مالـك و يـوسـف

51.بفرستادمالك يـوسـف را بـراي . گيرد رسد و با آب نيل غبار سفر از تن برمي يوسف به رود نيل مي

در اينجا شاعر ساختار داستان را متوقف . خرد دارد، زليخا با بهاي بسيار او را مي فروش عرضه ميكند، ايـن كند و داستان دختري بزرگ زاده، سخت زيبا و بسيار توانگر را وارد اين داستان مي مي

شود اين دختر، خويشتن را بزرگ بدارد، اين دختر يوسف را به سبب اخباري كـه صفات سبب ميخواست كه برتري خويش را در زيبايي و شـكـوه داشت، اما مي ي او شنيده بود، دوست مي درباره

اي گرانبها و باشكوه پوشيد و در ميان موكبي برون شد، در حالـي بر وي بنماياند، از اين رو، جامهكه همراهاني آراسته و نيك منظر او را در برگرفته بود، رهسپار ميداني شد كه يوسف در آنجا بـه

هنگامي كه دختر به محل گردهمايي مردم رسيد، دريافت كه با وجـود . فروش گذاشته شده بوددهد، و تمامي ديدگـان رو سـوي كس به او توجهي نشان نمي پروايي تمام او، هيچ زيبايي و بي

اند، همين كه نگاه او نيز بر يوسف افتاد، زيبايي يوسف ي جمال يوسف شده يوسف دارند و شيفتهاو را مبهوت كرد و او نيز بدو توجه كرد و با وي به سخن درآمد، در حالي كه شگفتي خويش را

كرد، يوسف نيز با لطافت و مهرباني او را پاسخ داد و گفت كه او تنهـا از زيبايي يوسف آشكار ميبـا [ اي از آن زيبايي برتر است و با وي از فضيلت و فروتني و سركوبي نفس سخن بگفـت، آينه

پژوهش تطبيقي داستان يوسف و زليخا در ادبيات اسالمي

Page 26: .ﻲﻛﺮﺗdaneshnameh.srbiau.ac.ir/article_4085_f13108317101... · 35 2:ﺪﻳﻮﮔﻲﻣ ﻦﻴﻨﭼ نﺎﺘﺳاد ﻦﻳا ي هرﺎﺑرد ﺲﭙﺳ ،هداد ﻪﻣادا

58 دانشنامهاو . آن دختر نيز خودپسندي كنار بگذاشت و از دارايي خويش دست بكشيـد ] شنيدن اين سخنان

گيري كرد و اتاقي كوچك در ساحل رود نيل براي خويشتن بساخـت از جاه و مقام خويش كناره 52.و باقي عمر خويش را در آنجا در عبادت خداوند سپري كرد

برد كار مي گردد و همه تالش خويش را به ي خود شادمان مي زليخا از رسيدن يوسف به خانه گـمـارد، تا وسايل آسايش و راحتي او را فراهم سازد، او خود به خدمت يـوسـف هـمـت مـي

ي رنج و او روزي از يوسف درباره. دارد ها را به او تقديم مي ها و برترين خوراك گرانبهاترين جامهزلـيـخـا بـا . ي ايشان به چاه انداخته شـد شنود كه چگونه به وسيله محنت وي از برادرانش مي

يابد كه اين واقعه، به گاه رخداد در وجود او بازتاب داشته و در آن لحظه او شنيدن اين خبر درميشناخته، و هنگامي كه يوسف او را رنـج احساس اندوهي ژرف داشته كه هيچ دليلي براي آن نمي

آورد كه در همان زماني كه يوسف در درد و ياد مي دهد، زليخا به و عذاب خويش در چاه خبر مي 53.برده، او نيز احساس غم و اندوه داشته است رنج بسر مي

داستـــان يوسف و زليخا با اين شيوه كه مبتني بر پيوند معنوي زليخا با يوسف است، ميـان .كند زليخا و يوسف، پيش از آن كه زليخا يوسف را ديدار كرده باشد، ارتباط برقرار مي

اي از وقت خويش را به شباني بپردازد، چه همـه كند كه پاره يوسف نزد زليخا ابراز عالقه مي كـنـد و اند، زليخا خواسته او را اجابت مي اند و شبانان مردم بوده پيامبران خدا به اين كار پرداخته

54.كند اي گوسفند گرد آورند و يوسف را مسؤول نگهداري آن گله مي دهد تا گله فرمان ميبرد، به وصال يافتـن يـوسـف مشـتـاق زليخا پس از آن كه با يوسف در يك خانه بسر مي كند، چه او پيامبري پاكدامن است و هنگامي ي او را اجابت نمي شود، اما يوسف هرگز خواسته مي

دارد كه ديدگانش را از زلـيـخـا كند، شرم و آزرم يوسف را وا مي كه زليخا مشتاقانه به او نگاه ميداري، اين خويشتن. جويد شود، يوسف از او دوري مي برگيرد؛ و آن گاه كه زليخا به او نزديك مي

سـازد و برد، با خبر مي ي خويش را از آنچه از آن رنج مي كند، از اين رو او دايه زليخا را بيمار ميخواهد كه يوسف را از حال وي با خبر كند، شايد كه يوسف با وي مهرباني كـنـد، امـا از او مي

زليخا پيـش وي . رود ماند، سپس زليخا خود نزد يوسف مي ي او در تالش خويش ناكام مي دايهدهد، يوسف نيز براي وي دارد و گريه و زاري سر مي پرده از عشق نهاني و سوزان خويش برمي

55.كند ي وي را اجابت نمي گردد، اما خواسته اندوهناك ميي يابد كه اين گونه به خـواسـتـه رود، و درمي كنان پيش يوسف مي آن گاه كه زليخا التماس

سازي وي آنچه را كه امـيـد وي انديشد، شايد كه چاره سازي مي يابد، به چاره خويش دست نميفرستد آن را برايش تحقق نبخشيده، عملي سازد، از اين رو او يوسف را به بوستان مي] يوسف به[

. كـنـد انـد، با يوسف همراه مي و صد كنيز زيباروي كـه هيچ يك به ازدواج هيچ مردي در نيامدهخـواهـد كـه زليخا از دختران مي. تواند از ميان ايشان هركس را كه بپسندد، برگزيند يوسف مي

Page 27: .ﻲﻛﺮﺗdaneshnameh.srbiau.ac.ir/article_4085_f13108317101... · 35 2:ﺪﻳﻮﮔﻲﻣ ﻦﻴﻨﭼ نﺎﺘﺳاد ﻦﻳا ي هرﺎﺑرد ﺲﭙﺳ ،هداد ﻪﻣادا

59 يكي از ايشان بتواند يوسـف را مـجـذوب اي بينديشند، شايد كه براي خوشايند يوسف هر چاره

، جاي آن دخـتـر را ) زليخا( خويش سازد، تا آن گاه كه تاريكي همه جا را فرا گيرد، همسر عزيز شـود و اين مكر و حيله نيز كارساز نمي. كند گري مقاومت مي بگيرد، اما يوسف در برابر اين فتنه

ي خـويـش جويي به دايه زليخا براي چاره. گردند اين دختران به زناني پارسا و با ايمان تبديل ميها بـه اتـاق ديـگـر سازد كه داراي هفت اتاق است و هر يك از اتاق اي مي برد، او خانه پناه مي

ها با تصويرهايي از يوسف و زليخا در وضعـيـت ديوارها، سقف و زمين اين اتاق. گردد منتهي ميشود، تا هنگامي كه زليخا يوسـف را وارد ايـن انگيزي مي ي فتنه گوناگون زينت يافته كه مايه

گرداند، تصوير خويش را با زليخا ببـيـنـد ها كرد و كنار او بنشست، اگر يوسف از زليخا رو بر اتاقايـن . 56» شـود بيند قلب نيز متمايل مي هنگامي كه ديده مي« اند يكديگر را در آغوش كشيده كه

هايي بر ديوارها و زمين و سقف آن نقش بستـه شود و نقاشي كاخ بزرگ با هفت اتاق ساخته ميدر يكي از . گون و جور واجور دارد هاي گونه انگيز و جذاب است و صحنه شده كه تصويرهايي دل

. بـوسـنـد شود كه با زليخا هم آغوش شده و يكديگر را مي ها عكس يوسف ديده مي اين صحنهآيد زليخا در حـالـي گردد و كاخ به شكل مورد نظر در مي هنگامي كه ساختن اين كاخ كامل مي

خواند و او را به اتاق نخسـت وارد ي خويش بر تن كرده، يوسف را فرا مي كه گرانبهاترين جامهبـنـدد و ايـن برد، زليخا در اتاق دوم را نيز مي كند، سپس در را بسته و او را به اتاق دوم مي مي

بـازد، امـا كند و در آنجا با او نرد عشق مي چنين است تا اين كه يوسف را به اتاق هفتم وارد ميبيند، از اين مي دوزد، ولي او عكس خويش را با زليخا در حالتي عاشقانه يوسف ديده بر زمين مي

بيند، سپس سر گرداند، اما بر ديوار نيز تصويري شبيه همان صحنه مي رو او ديده سوي ديوار ميافتـد كـه ي ديگري مي ، اما باز هم چشمانش به صحنه] نگرد سقف را مي[ خويش را باال گرفته

ي خـويـش پـنـاه بـرد و بـه روي سقف نقش بسته شده است، يوسف پيامبر به عزم و ارادهكند كه او به سبب جويد و زليخا را آگاه مي مندي خويش به آلوده نشدن به گناه توسل مي عالقه

، تسليم اغواگـري ] عزيز مصر[ ترس از خداوند و به جهت وفادار ماندن زليخا به همسرش قطفير گريزد، اما زليخا از اتاقي به اتاق ديگـر وي را دنـبـال وي نخواهد شد، يوسف از دام زليخا مي

كشـد و آن را از زليخا پيراهن يوسف را مي. رسد يوسف مي كند و در اتاق اول است كه به ميبيند، يوسف آنچه را كه از زلـيـخـا را مي] قطفير[ يوسف در بيرون اتاق عزيز . كند پشت پاره مي

كند، اما كودكي شيرخواره يوسف را متهم مي ولي زليخا با اقدامي خصمانه . كند سرزده، پنهان ميآيد كه زبان به سرزنش زليخا پس از اين، داستان زناني مي. دهد گناهي يوسف شهادت مي به بيكند كه چگونه زليخا ايشان را به ميهماني فرا خواند و به دست هر يك شاعر بيان مي. اند گشوده

از ايشان چاقويي بداد و فرمان داد تا يوسف بر ايشان وارد شود، زيبايي يوسف زنان را مـبـهـوت در اين لحظه زنان از زليخا عذر بخواستند و از يـوسـف . هاي خويش ببريدند ساخت و آنان دست

پژوهش تطبيقي داستان يوسف و زليخا در ادبيات اسالمي

Page 28: .ﻲﻛﺮﺗdaneshnameh.srbiau.ac.ir/article_4085_f13108317101... · 35 2:ﺪﻳﻮﮔﻲﻣ ﻦﻴﻨﭼ نﺎﺘﺳاد ﻦﻳا ي هرﺎﺑرد ﺲﭙﺳ ،هداد ﻪﻣادا

60 دانشنامهبرداري كند، چه در غير اين صورت به زندان خواهد افتـاد، ي زليخا فرمان خواستند كه از خواسته

يـوسـف بـه . خواندنـد اما زندان براي يوسف دلپذيرتر از آنچه بود كه آن زنان او را بدان فرا ميي خويش پشيمان بشد، او شبانه هـمـراه دوري او بر زليخا گران آمد، زليخا از كرده. زندان رفت

همچنان كه او بـه بـام كـاخ . نگريست يوسف مي رفت و دزدانه به ي خويش به زندان مي دايه 57.گريست نگريست و بر جدايي يوسف مي شد و به داخل زندان مي خويش بر مي

داستان يوسف در زندان، در اين قصه نيز همان داستان مشهوري است كه يوسف در زنـدان كند و خواب دو تن از مرداني را كه از نزديكان پادشاه بـودنـد به دوستانش مهرباني و نيكي مي

ي دل نـگـرانـي او بيند كه مايه پادشاه خوابي مي. آيد كند، خوابگزاري او راست مي تعبير ميمانند، يوسف خواب پـادشـاه پس از آن كه خوابگزاران پادشاه از تعبير خواب وي باز مي. گردد مي

گويد كه هفت سال پر نعمت در پـيـش كند و در خوابگزاري رؤياي پادشاه مي را برايش تعبير ميخواهد كه يوسف بـه پادشاه مي. رو دارد و در پي آن هفت سال سختي و قحطي فرا خواهد رسيدگناهـي او از كند، مگر آنكه بي خدمت او حضور يابد، اما يوسف از پذيرش اين امر خودداري مي

زليخا و زناني كه به ميهماني دعوت شده بودند براي آشـكـار كـردن . زني زنان تحقق يابد دروغكـار اسـت و شوند، سپس زليخا اعالن داشت كه او خود به تنهايي گناه حقيقت فرا خوانده مي

در اين هنگام يوسف در ميان كارواني با شكوه به . يوسف از آنچه بدو نسبت داده شده، مبرا است 58.گرداند شود و او را عزيز مصر مي رود، پادشاه مجذوب وي مي كاخ پادشاه مي

برد، در حالـي زليخا در تنهايي سختي بسر مي. ميرد پس از مدتي قطفير، عزيز سابق مصر مي كه عشق يوسف وجود او را فرا گرفته است، اما او ديگر آن زن زيباروي توانگر نيسـت، بـلـكـه

زار، اش را از دست بداده، موهايش سپيد گشته، ديدگانش نابينا شده و در آلونكي در بيشه داراييكند و هيچ چيزي جز گوش دادن به سر و صداي موكب يوسف، به گاه در سر گذرگاه زندگي مي

نشين يوسف گشته، اما يوسف وجود او را او راه. بخشد گذر از جايي به جايي دگر او را تسلي نمييابـد كـه زليخا در پايان كار درمي. كند و در رفت و آمد خويش به او توجهي ندارد احساس نمي

اش را بـه بخشد، زيرا او از آن بت خواست كه بينايي پرستيده، او را سودي نمي بتي كه آن را مياو سپس رهسپار راهي شـد كـه . وي بازگرداند و كاري كند كه يوسف به او توجه نشان دهد

ي كس به او توجـهـي نكرد، در اين لحظه او بـه كلبه گذشت، امـا هيچ موكب يوسف از آنجا ميكنان به درگاه خداوند يكتا رفت و آمرزش و رحمت او خويش بازگشت، آن بت بشكست و تضرع

او سپس با . سپس زليخا به همان راه بازگشت تا شاهد بازگشت موكب يوسف باشد. را طلب كردسـپـس . كـنـد شنود و به او توجه مي خواند، يوسف نيز صداي او را مي صداي بلند يوسف را ميشناسد، تا اين كه زليخا او را از حـال شود در حالي كه يوسف او را نمي زليخا به كاخ برده مي

خواهد كه بينايي و سوزاند، و از خداوند مي در اين جا يوسف بر او دل مي. سازد خويش باخبر مياش پـرسـش ي خواسته زيبايي و جواني زليخا را به او بازگرداند، پس از آن يوسف از زليخا درباره

Page 29: .ﻲﻛﺮﺗdaneshnameh.srbiau.ac.ir/article_4085_f13108317101... · 35 2:ﺪﻳﻮﮔﻲﻣ ﻦﻴﻨﭼ نﺎﺘﺳاد ﻦﻳا ي هرﺎﺑرد ﺲﭙﺳ ،هداد ﻪﻣادا

61 گويد كه آرزويش آن است كه يوسف كند، او سپس مي كند و زليخا در بيان خواسته ترديد مي مي

كند، اما او نـدايـي از با وي ازدواج كند و همواره در كنار يوسف باشد، يوسف اندكي ترديد ميدهد، زيرا زليخا از خشـنـودي خـداونـد شنود كه وي را به ازدواج با زليخا فرمان مي آسمان مي

شود، پس ديگر براي او جدايي و فراق در از عشق يوسف برخوردار مي] نيز[ برخوردار گشته و او كار نيست، اما قلب زليخا از عشق به زيبايي انساني كه در يوسف تجلي يافته فراتر رفتـه و بـه

سازد كه او روزها را اي مي خانه يوسف براي زليخا عبادت. يابد ورزي به زيبايي الهي راه مي عشقيابد، غم و اندوه بر قلب زلـيـخـا اين داستان با مرگ يوسف پايان مي. گذراند در عبادت حق مي

59.گذرد شود و او نيز از سر اندوه بر يوسف در مي چيره مياين امـر . كند هاي متعددي در موضوع شعر تعليمي دنبال مي جامي داستان خويش را با فصل

ها باشد، اما اين خاتمه تأثـيـر ها، مفهوم آن شگفتي نيست، چه مقصود اهل تصوف از اين داستان 60.داستان يوسف و زليخا را دوچندان ساخته است

در برابر داستاني قرار داريم كه با داسـتـان ] ي يوسف و زليخاي جامي در منظومه[بنابراين ما به حـق پـيـرامـون ] يوسف و زليخاي جامي[ اين داستان . يوسف و زليخاي فردوسي فرق دارد

شاعر بسياري از جزئيات مربوط به داستان يوسف و بـرادرانـش را از آن . يوسف و زليخا استاو . حذف كرده، و به نشان دادن شخصيت زليخا در كنار شخصيت يوسف توجه داشـتـه اسـت

جامـي در . ي صوفيانه بر زيبايي يوسف و عشق زليخا به وي پوشانده است هايي از انديشه جلوهاو ايـن . داستان خويش به تصويرگري احساسات پرداخته و به نيكي از پس اين كار برآمده است

داستان را ـ به طور كلي ـ داستان عشق و رنج قرار داده است و رخدادهاي آن را قالبي قرار داده . اسلوب جامي با اسلوب فردوسـي تـفـاوت دارد . ي خويش را در آن بريزد ي صوفيانه تا انديشه

رمزگرايي در . هاي بياني است صورت] هاي مختلف گونه[ اسلوب جامي آكنده از صنايع بالغي و اين شيوه برخالف اسلوب فردوسي است كـه از سـادگـي . اي آشكار است اسلوب جامي پديده

مـا . بـرخوردار است و تهي از ويژگـي نماديني است كـه شعر جامـي بدان شناخته شـده اسـت بينيم كه چگونه حتي بزرگترين شاعران ايراني هر يك با اسلوب و هـنـر خـاص همچنين مي

ي كار هر كدام چه بـوده كنيم كه نتيجه اند و مشاهده مي خويش به اين موضوع داستاني پرداختهپردازيم كه اين داستان ي عثماني مي ي دو شاعر ترك زبان دوره ما اكنون، به بحث درباره. است

هاي فارسي اين اثر بر هنر آنان چگونه بوده دهيم كه تأثير نمونه اند و نشان مي را به شعر درآورده .است

ي شاعر ترك زبان حمدي »يوسف و زليخا«

تخلص وي است و به اين نام شهرت يافته، به » حمدي« شاعر ترك زبان حمداهللا چلبي كه او از هم روزگاران شـاعـر بـزرگ ايـرانـي، . درگذشت. ه 941زاده شد و در سال . ه 852سال

پژوهش تطبيقي داستان يوسف و زليخا در ادبيات اسالمي

Page 30: .ﻲﻛﺮﺗdaneshnameh.srbiau.ac.ir/article_4085_f13108317101... · 35 2:ﺪﻳﻮﮔﻲﻣ ﻦﻴﻨﭼ نﺎﺘﺳاد ﻦﻳا ي هرﺎﺑرد ﺲﭙﺳ ،هداد ﻪﻣادا

62 دانشنامه 864الدين نام داشت و به سال عبدالرحمان جامي است، پدر او عالمي متصوف بود كه آق شمس

. ها شاعر ما حـمـدي بـود او داراي دوازده پسر شد كه كوچكترين آن. زندگي را بدرود گفت. هي ظاهرا اين شاعر ـ كه پدرش را در دوازده سالگي از دست داده بود ـ با بــرادرهايـــش رابطه

ي خود از حسدورزي و نيت بد آنـان » يوسف و زليخا« ي ي منظومه او در مقدمه. خوبي نداشتگويد پدرش او را از آزاري كه توسط ايشـان بـه وي همچنان كه شاعر مي. سخن گفته است

ي رسد كه اين شاعر فقير و تنگــدست بود، امـا منظـــومه به نظر مي. رسيد، آگاه ساخته بود ميبـرداري داشتني بود، به طوري كه او از نسـخـه ي او كاري موفق و دوست» يوسف و زليخا«

هـاي نسخه. آورد دست مي هاي اين منظومه و فروش آن به خواستارانش روزي خود را به عكسها يك اثـر خطي بسياري از اين منظومه وجود دارد كه شاهدي است بر آن كه اين منظومه قرن

بـه حـقـيـقـت » يوسف و زليـخـا « حمدي آثار داستاني بسياري سروده، اما . مردمي بوده استتوان گفت كه مثنوي يوسف و زليخاي او مشهـورتـريـن به طور مطلق مي. ترين اثر اوست بزرگ

.مثنوي به زبان تركي استيوسف احسـاس هـمـدردي كه نسبت به شود كه او به سبب آن يادآور مي شاعر در آغاز قصه هـا و دلـي كرد، سرايش اين منظومه را آغاز كرد، چرا كه شاعر نيز به سان يوسف سـنـگ مي

. ي جالب اين است كه اين شاعر نيز يازده بـرادر داشـت نكته. هايي از برادرانش ديده بود سختييـوسـف و « ي اي از منظومه گويد كه او ـ بعد از آغاز سرايش اين داستان ـ به نسخه شاعر مي

.ي شاعر بزرگ فارسي زبان هم روزگارش، عبدالرحمان جامي دست يافت»زليخاشـود و آن ها آغاز مي ها بدان ي مثنوي آغاز شد كه همه هايي سنتي اين منظومه با موضوع

ابـوبـكـر، [ و ثناي خلفاي راشديـن ) ص( سپاس و حمد خداوند و مدح و ستايش حضرت رسول ي او پردازد كه انگـيـزه آن گاه شاعر به بيان دليلي مي. است)] ع( عمر، عثمان و حضرت علي

خواهد كه هشيار گـردد و روزي را او از نفس خويش مي. براي سرايش اين داستان بوده استبيند، او سـپـس از شود؛ جايي كه هر آنچه انجام داده مي ياد آورد كه او بدون جسم برون مي به

كند كـه گويد و او را پيرمردي رنجور و ناتوان معرفي مي الدين سخن مي پدرش شيخ آق شمسي فرزند كوچك خـود غـمـيـن نگرد و از ديدن چهره به او ـ كه هنوز طفلي كوچك است ـ مي

:گويد گشته، چنين ميمن براي اين يتـيـم . شدم ها خوشبخت مي اگر اين كودك نبود از بيرون شدن از دنياي غم«

ترس و بيم آن پيرمرد تـحـقـق . »دلي برادرانش او را همچون يوسف بگرياند بيمناكم كه سنگيافت، هنگامي كه او بمرد و برادران با پسر كوچكش همان كردند كه پدر آن را از ايشان انتظـار

شود كه پدرش برفت، و او پس از مرگ پدر، يتيمي بود كه او را هـيـچ شاعر يادآور مي. داشتدار هاي بسيار برادران قلبش را جـريـحـه دلي تواني نبود، غم و اندوه او را فرا گرفته بود و سنگ

Page 31: .ﻲﻛﺮﺗdaneshnameh.srbiau.ac.ir/article_4085_f13108317101... · 35 2:ﺪﻳﻮﮔﻲﻣ ﻦﻴﻨﭼ نﺎﺘﺳاد ﻦﻳا ي هرﺎﺑرد ﺲﭙﺳ ،هداد ﻪﻣادا

63 يد، د هاي خود نمي هاي خود نهايتي يافت، اما او چنين پاياني براي غم يوسف براي غم. كرده بود

ي دانست چه حسادت برادران يوسف، انگـيـزه تر از برادران يوسف مي شاعر برادرانش را سنگدليوسف بود، اما او ـ آن جوان يتيم ـ چيزي نداشت كه به خـاطـر آن دلي ايشان نسبت به سنگ

يوسف بـه آرامـش شود كه او با انديشيدن به شاعر يادآور مي. مورد حسدورزي برادران قرار گيرد . ها رنج برده بود برد كه يوسف از آن يافت، چه او از همان چيزهايي رنج مي روح دست مي

. ي يوسف آمادگي داشته اسـت بينيم كه شاعر از نظر روحي براي سرودن قصه از اين رو مي شود، بلـكـه داسـتـان محدود نمي» يوسف و زليخا« توجه او به اين داستان به ماجراهاي ميان

شود كـه او شاعر همچنين يادآور مي. يوسف و برادرانش نيز مورد توجه شاعر قرار گرفته استاش ـ پيش از وي به زبان تركي روايت نشـده هنگامي كه دريافت كه اين قصه ـ با وجود زيبايي

اين قصه نيازمنـد پـرآوازه ] سرايش[ گويد شاعر مي. است، به سرودن اين داستان همت گماشتي هر دو جهان را پـر آورد كه آوازه ترين شاعران است، از اين رو او فردوسي يا جامي را مثال مي

جـام [ يـي از گويد كه او سرودن اين داستان را آغاز كرد، سپس به جرعه شاعر مي. كرده استدسـت او ي جامي به كند كه منظومه شعر جامي دست يافت، وي بدين وسيله اشاره مي] گواراي

ي وي از كند كه منظومــه حمدي اعتراف مي. مند شده است رسيـــــــده است و او از آن بهره .است] ي جامي از منظومه[اي جهات ترجمه، و از جهاتي ديگر تقليد پارهشود كه يوسف نبوت را از آنـان ي پيامبراني آغاز مي ي حمدي با سخني كوتاه درباره منظومه

ي زادگـاه اين پيامبران ابراهيم، اسحق و يعقوب هستند، سپس شاعر درباره. به ارث برده استيعقوب از بـرادرش جايي كه. يوسف همچون برادرانش سوريه است زادگاه. گويد يوسف سخن مي

يعقوب پس از تولد پسرانش به كنعان بازگشت و از نو سـازش . عيصو به آنجا گريخته بوده استبعد از بازگشت به كنعان راحيل مادر يوسـف . و همدلي ميان او و برادرش عيصو از سر گرفته شد

.آورد، از دنيا برفت وقتي فرزند دومش بنيامين را به دنيا مياو داستان تجلي اين زيبايي را بـر . گويد ي زيبايي يوسف سخن مي پس از اين شاعر درباره .شود كه ما پيش از اين بدان پرداختيم يادآور مي) ع(آدمايـنـاس . كنـد ـ خواهر يعقوب ـ را بيان مي» ايناس« اش سپس شاعر داستان يوسف و عمه

يـعـقـوب هنگامـي كـه . پس از مرگ مادر يوسف، راحيل، سرپرستي يوسف را به عهده گرفتاي جست تا بدان وسيلـه خواست تا يوسف را از او بگيرد، دوري يوسف بر او گران آمد، عمه چاره

او يوسف را به دزدي متهم كرد و تازماني كه بمرد سـرپـرسـتـي . يوسف را پيش خود نگاه دارد اش پيش پدرش يعقوب رفت، تا با وي يوسف پس از مرگ عمه. يوســـــف را بر عهده داشت

ي شد و اين امر مايه گذشت، عشق يعقوب به پسر زيبايش بيشتر مي هر روز كـه مي. زندگي كندهـا از شدت اين حسادت زماني افــزون شد كه آن. آن شد تا حسادت برادرانش برانگيخته شود

پژوهش تطبيقي داستان يوسف و زليخا در ادبيات اسالمي

Page 32: .ﻲﻛﺮﺗdaneshnameh.srbiau.ac.ir/article_4085_f13108317101... · 35 2:ﺪﻳﻮﮔﻲﻣ ﻦﻴﻨﭼ نﺎﺘﺳاد ﻦﻳا ي هرﺎﺑرد ﺲﭙﺳ ،هداد ﻪﻣادا

64 دانشنامهو آن رؤيا اين بود كه يازده ستاره و ماه و خورشـيـد بـر . شوند رؤيايي كه او ديده بود با خبر مي

ها چگونـه پردازد و اين كه آن گري برادران مي سپس شاعر به دسيسه. يوسف سجده كرده بودنددلي بـرادران سپس شاعر به بيان سنگ. پدر را قانع كردند كه يوسف را با آنان به صحرا بفرستد

آن گاه حمدي . پردازد يوسف و به چاه افكندن يوسف و بازگشت دير هنگام ايشان به نزد پدر ميها براي اثبات صحت گويد، آن از ادعاي برداران مبني بر اين كه گرگ يوسف را خورده سخن مي

ادعاي خويش پيراهن خون آلود يوسف را به پدر دادند، اما يعقوب اين ادعاي پسرانش را بـاور در ايـن . شـونـد كند، خشمناك مـي كند و برادران از اين كه پدر سخنان ايشان را باور نمي نمي

ي بـدنـش را تكه گيرند كه بروند و يوسف را بكشند تا عضوهاي تكه هنگام برادران تصميم ميبراي پدر بياورند، شايد كه او سخن ايشان را باور كند؛ اما يهودا ـ يكي از برادران يوسف ـ آنـان

كند كه او هر كسي را كه آن جوان را آزار دهـد، دارد و ايشان را تهديد مي را از اين كار باز ميبيند، از اين رو داستـان پسـرانـش را نگرد و آن را سالم مي يعقوب به پيراهن مي. خواهد كشت

پسران داستـان . كرد خورد، پيراهن وي را پاره مي خواند، چرا كه اگر گرگ يوسف را مي دروغ ميهايشان را بـاور ديگري پرداختند و ادعا كردند دزدي برادرشان را كشته، اين بار هم يعقوب گفته

پيـرمـرد بـه . گويد هيچ دزدي نيست كه جواني را بكشد و پيراهنش را بر جاي گذارد نكرده، ميرود و هفت روز را در جستجوي پسرش سپري مي كند، تا اين كه جبرئيل بر او ظاهـر صحرا مي

گردد و زندگي را در انـدوه و اش باز مي نه خواند، در نتيجه او به خا شده، او را به شكيبايي فرا مي . كند سر مي غم به

. كرد، به ستوه آمده، به صحـرا رفـتـنـد ها را تكذيب مي اما پسران از اين كه پدر سخنان آن ها گرگي را شكار كرده و نزد پدرشان آوردند و به او گفتند اين گرگي است كـه يـوسـف را آن

گـنـاهـي گرگ به سخن درآمد و بي. يعقوب از خدا خواست تا گرگ به سخن درآيد. خورده استي يوسف شد، يعقوب را خبر داد كه او از مصـر گرگ در صحبتي كه درباره. خويش را اعالم كرد

كه در وجود گـرگ ديـد، يعقوب از اين مهرباني. براي يافتن برادر رضاعي خود به كنعان آمدهي خويش را بيابد، گرگ نيز يعقوب را دعا كـرد تـا متأثر شد و براي او دعا كرد تا برادر گمشده

ها خبر داد سپس گرگ به صحرا رفته، وحوش را گرد خود جمع كرد و به آن. پسرش را پيدا كنداند، آن گاه حيـوانـات يعقوب فرزندش را گم كرده و حيوانات وحشي متهم به كشتن او گشته كه

گناهي خويش را در ريختن خون پسرش اعالم كرده و وحشي به سوي يعقوب پيامبر رفتند و بيها را گناهي آن ها را لعن و نفرين نكند، يعقوب نيز صداقت و بي كنان از او خواستند تا آن التماس . پذيرفت

او يوسف را ديد . اما يهودا از اين صحنه متأثر شده و به چاه رفت تا براي يوسف خوراك ببرد از اين رو بازگشت و برادرانش را از آنچه ديده بود آگاه . گويد اي سخن مي كه بنشسته و با فرشته

Page 33: .ﻲﻛﺮﺗdaneshnameh.srbiau.ac.ir/article_4085_f13108317101... · 35 2:ﺪﻳﻮﮔﻲﻣ ﻦﻴﻨﭼ نﺎﺘﺳاد ﻦﻳا ي هرﺎﺑرد ﺲﭙﺳ ،هداد ﻪﻣادا

65 ولي هنگامي كه آنان نزديك . ها خواست تا براي آزاد كردن يوسف همراه او بروند ساخت و از آن

ها را از انجام پرسد، و آن ها مي ها ديدار كرده، از مقصد آن چاه شدند، ابليس در چهره انسان با آنهـا اگر آن« : گويد ابليس ايشان را چنين مي. دارد كار نيكي كه در دل آهنگ آن را داشتند باز مي

كند، و ها اعتماد نمي رسد و پدرشان ديگر به آن گويي آنان به اثبات مي يوسف را بازگردانند، دروغاين چنين بود كه برادران يوسف از نجـات . از اين پس همواره پيش وي خوار و زبون خواهند بود

.برادرشان دست بكشيدنداو به كنعان آمـد، . شود كه در آن تاجري بود مالك نام پس از آن كارواني از مدين راهي مي

دانسـت ي آن رؤيا مي او به واسطه. چه او خوابي ديده بود كه آن خواب او را به آنجا كشانده بودآورد كه از بهاي او به ثروت فـراوانـي خـواهـد دست مي غالمي به) كنعان(= كه در آن سرزمين

رسيد كه شـتـران هنگامي كه قافله به چاهي كه يوسف در آن بود نزديك شد، به نظر مي. رسيداو و . به سوي آن چاه كشيده مي شوند، مالك دريافت كه آرزويش در آن چاه نهان شده اسـت

يوسف امر كرد كـه ي چاه رفتند و سطلي در آن افكندند، سپس مالك به مردانش به طرف دهانهيابي به اين غـالم زيـبـا، و چون يوسف باال آمد، مالك به سبب دست. به آن سطل آويزان شود

سخت شادمان شد و بالفاصله دريافت كه او همان غالمي است كه وي را در خواب به او خـبـر . اند دادههنوز يوسف به قافله ملحق نشده بود كه برادران او كه در نزديكي آن مكان بودند به آنـجـا

ي نقره ي فراري ايشان است و پذيرفتند كه او را به بيست سكه يوسف برده آمده و ادعا كردند كهيـوسـف . اي با ذكر نام و امضاي خويش جهت فروش يوسف به تاجر دادند ها وثيقه آن. بفروشند

ها از لطافت كالم يوسف متأثر شدند و آن. پيش از جدا شدن از برادران، به ايشان سخناني گفتمادر يوسف » راحيل« كند و از كنار گور كاروان حركت مي. بر بدكرداري خويش افسوس خوردند

افكند و با مادر خــود راز و يوسف مخفيانه به سوي قبر رفته و خود را بر روي آن مي. گذرد ميگذرد كه كاروانيان بـه گشايد، زمان زيادي از گم شدن يوسف نمي نياز كرده و زبان به شكوه مي

اي كه مالك او را براي مراقبت يوسف تـعـيـيـن افالح، غالم سيه چرده. پردازند جستجوي او مييـوسـف خـداي خـويـش را . زند يابد و با خشم و كينه او را كتك مي كرده بود، يوسف را مي

. افكـنـد گيرد كه قافله را به وحشت مي خوانـــــد، به ناگاه تندباد سختي بر قافله وزيدن مي ميافتد در حالي كه ماري بزرگ بر گردنش پيچيده بود و از ترس زبانش بند آمـده افالح به راه مي

كرد، به اين معني كه او سبب اين مصيبت و بال است، مالك پـيـش او به يوسف اشاره مي. بودنشيند و كند، در اين لحظه طوفان فرو مي يوسف به درگاه خداوند دعا مي. كند يوسف شفاعت مي

اين حادثه قافله را وادار ساخت تا يوسف را بزرگ بدارند و او را . كند مار گردن افالح را رها مي . ي كاروان قرار بدهند در طاليه

پژوهش تطبيقي داستان يوسف و زليخا در ادبيات اسالمي

Page 34: .ﻲﻛﺮﺗdaneshnameh.srbiau.ac.ir/article_4085_f13108317101... · 35 2:ﺪﻳﻮﮔﻲﻣ ﻦﻴﻨﭼ نﺎﺘﺳاد ﻦﻳا ي هرﺎﺑرد ﺲﭙﺳ ،هداد ﻪﻣادا

66 دانشنامهگذرد، سرزميني كه مردمانش يكتاپرست بودنـد، آنـان از يـوسـف آن كاروان از نابلس مي

مردم آنجا تنديسي به شكل يوسف ساخته بـه . رسد سپس كاروان به بيسان مي. حكمت آموختندرسد، حاكم سركش عسقالن چون كاروان از آنجا به عسقالن مي. پرستــــش آن مشغول شدند

شود، يوسف زيبايي يوسف بديد، از حمله به كاروان منصرف گشت، كاروان به عريش نزديك ميهـايشـان خـارج زده از زيبايي او، از خانـه در اين انديشه است كه مردم آن شهر چگونه شگفت

يوسف توجه نكرد، زيرا كه تـمـام كس به ها داخل شهر شدند در حالي كه هيچ خواهند شد، اما آنيوسف دريافت كه اين برخورد، عقوبتي است بر غرور و تكبـر . مردم آن شهر نمكين چهره بودند

يوسف از سـر از اين پس توجه مردم به. از اين رو با خضوع به درگاه پروردگار سجده كرد. وييوسف خود را به آب . كند شود و در ساحل رود نيل توقف مي قافله وارد مصر مي. شود گرفته مي

كرد ـ افكند تا گـــرد و غبار سفر از تن بشويد ـ در حالي كـه يوسف در آب نيل شستشو مي مييوسف گشت ماهي بزرگي از آب خارج شده و مردم را بيمناك كرده، مانع از نگاه كردن ايشان به

ـ كوسه ماهي از يوسف محافظت كرد تا اين كه شستشوي يوسف پايان يافت و كوسه ماهي بـه .رودخانه بازگشت

مايه و فرومـايـه، مردم مصر شنيدند كه زيباترين انسان به مصر آمده است، پس همگي گران ي يـوسـف را خواستند تا چـهـره هايشان برون شدند و از مالك مي دست از خانه توانگر و تهي

آن گـاه كـه . ي خويش چهره بنـمـايـانـد مالك از يوسف خواست تا از كجاوه. ها بنماياند بدانها كاروان را تا پايتخت مصـر آن. ها را به شگفتي واداشت مصريان يوسف را بديدند، زيبايي او آن

همراهي كردند و مردم با اين اميد كه پرتويي از زيبايي يوسف را ببينند، گرد خانه مالك جـمـع ي طال، زائران يوسف را به زيرا او در برابر يك سكه. دست آورد اين تاجر ثروت فراواني به. شدند

مالك تصميم گرفت يوسف را بفروشد، از اين رو جايگاه بزرگي . كرد تا او را ببينند خانه داخل ميدر . هاي شهر بر پا كرد و بر روي آن تختي نهاد تا يوسف بر آن بنشيند ي يكي از ميدان در ميانه

قطفيـر . هايي براي بزرگاني بر پا شدكه همگي گرد آمده بودند تا يوسف را ببينند آن ميدان خيمهاو پس از پادشاه مصر، ريان، بزرگترين مرد در سـرزمـيـن . عزيز مصر نيز در ميان حاضران بود

اي برپا كرده بود، تا او در عزيز مصر براي همسر جوان و زيباي خويش زليخا نيز خيمه. مصر بود . ميان انبوه جمعيت راحت باشد

فردوسي و حمدي

ي ي خـويـش از شـيـوه توان گفت شاعر ترك زبان، حمدي در اين بخش از منظومه مي حمدي در ترتيب رخدادهاي داستان از فـردوسـي پـيـروي كـرده، . فردوسي تقليد كرده است

ي برخــوردار است كـه اسلوب منظومه همچنان كـه اسلوب او در اين بخش از همان ســادگي

Page 35: .ﻲﻛﺮﺗdaneshnameh.srbiau.ac.ir/article_4085_f13108317101... · 35 2:ﺪﻳﻮﮔﻲﻣ ﻦﻴﻨﭼ نﺎﺘﺳاد ﻦﻳا ي هرﺎﺑرد ﺲﭙﺳ ،هداد ﻪﻣادا

67 گـفـتـن ي حمدي رويدادهاي داستان و سـخـن فردوسي به آن شهرت داشت، يعني در منظومه

بينـيـم هاي بياني برخوردار است، ولي ما مي ي اين رخدادها از اسلوبي ساده و تهي از آرايه دربارهتصوير درآوردن برخي از رويدادهاي داستان بهره گرفته، بـه پردازي خود در به كه حمدي از خيال

همين سبب او داستان گرگ را با يعقوب تغيير داده و در به تصوير كشيــدن كرامات يـوسـف و هـاي روي كرده است، همچنان كه او بعضي از صـحـنـه شگفتي مردم در برابر زيبايي او زياده

.پردازي خودش سرچشمه گرفته است داستان را تغيير داده و جزئياتي بدان افزوده كه از خيال

جامي و حمديي قصه شود و زليخا در صحنه رسد كه يوسف فروخته مي پس از اين كه داستان به اينجا مي

كند تـا از سـبـك ي فردوسي را رها مي بينيم كه شاعر ترك زبان منظومه گردد، مي پديدار ميي حمدي سروده شـده ي جامي نه سال زودتر از منظومه منظومه. عبدالرحمان جامي پيروي كند

.. ه 897ي حمدي در سـال به پايان رسيد اما منظومه. ه 888ي جامي در سال منظومه. استي پـدرش كشيدن حوادث داستان از زمان كودكي زليخا در خانه تصوير حمدي در به. پايان يافت

اين بـخـش از داسـتـان دو سـوم . طيموس، تا زمان ازدواج او با يوسف از جامي پيروي كردي اين بخش از منـظـومـه . رود شمار مي گيرد و بخش مهم آن به مي ي حمدي را در بر منظومه

ي يوسف و زلـيـخـا ي خويش را درباره ي او به اين مسأله است كه منظومه حمدي بيانگر عالقهكـنـيـم، ما توانمندي شاعر را در پيوند ميان رخدادهاي داستان احساس مي. همراه با هم بسرايد

جوانـي ] داستان[ عبدالرحمان جامي . گردد ي جامي برتر مي ي او بر منظومه طوري كه منظومه بهپردازد در حالـي كـه كند و به ناگاه به كودكي زليخا و داستان زندگي وي مي يوسف را بيان مي

ي گـاه زليخـا در صحنه كنـد، آن حمدي داستــان يوسف را تا زمـان فروش او در مصر بيان ميكند تا رويدادهاي زندگي زليخا را تا زمـان شود و شاعر فرصت مناسبي پيدا مي داستان آشكار مي

.ازدواج وي با يوسف روايت كنداين تأثيرپذيري در پيروي كردن شاعر ترك از شـاعـر . جامي اثري ژرف بر حمدي گذاشت

. گر شـده اسـت ي روايت آن جلوه ايراني هم روزگار خود در حكايت رخدادهاي داستان و شيوهيـابـيـم كـه رو درمي از اين. هاي بالغي نيز از جامي متأثر است ها و آرايه حمدي حتي در تشبيه

يابد كه آكـنـده از اسلوب اين منظومه از اسلوب يك حكايت ساده به اسلوبي بالغي تغيير ميما در اين بخـش . هاي رمزگونه و سمبليك به مفاهيم صوفيانه است ها و اشاره ها و استعاره تشبيه

. كـنـد بينيم كه اسلوب شاعر كامال با اسلوب وي در بخش اول منظومه فرق مـي از داستان مينيازي نيست تا به بيان رويدادهايي بپردازيم كه حمدي از زمان خريداري يوسف توسط زليخـا و

اش بيان كرده است، چرا كه اين رويدادها شبيه همان رخدادهايي است كـه بــــردن او به خانه

پژوهش تطبيقي داستان يوسف و زليخا در ادبيات اسالمي

Page 36: .ﻲﻛﺮﺗdaneshnameh.srbiau.ac.ir/article_4085_f13108317101... · 35 2:ﺪﻳﻮﮔﻲﻣ ﻦﻴﻨﭼ نﺎﺘﺳاد ﻦﻳا ي هرﺎﺑرد ﺲﭙﺳ ،هداد ﻪﻣادا

68 دانشنامهشاعر ترك زبان در بيان آن بخش از رويدادهاي داستان . ي خويش آورده است جامي در منظومه

دار پـردازد، وام يوسف، پيش از ديدار وي مي كه به بيان زندگي زليخا، رؤياهاي او و عشق او بهخوانيم، احسـاس كه ما هنگامي كه اين بخش از منظومه حمدي را مي خالصه آن. جامي است

ي خود يك چـارچـوب داسـتـانـي كند و به منظومه كنيم كه شاعر شعر جامي را ترجمه مي ميگون آن مـورد بـررسـي قـرار بخشد كه زندگي يوسف را با همه جزئيات گونه تري مي گسترده

.دهد مياي براي زلـيـخـا خانه ساختن عبادت پا ي حمدي تا زمان ازدواج زليخا با يـوسف و به منظومه .رود پيش مي ي جامي همگام به ي يوسف با منظومه وسيله به

پايان داستانهايي كه از بــرادران بر وي رفتـه بــود، نسبت به يـوسـف سبب رنج شاعر ترك زبان كه به

كرد ـ داستان خويش را با بازگشت به داستان يوسف و برادرانش به پايـان احساس همدردي ميهاي آسـايـش و يوسف رويدادهاي بسياري را در پيش رو دارد؛ رويدادهايي مثل سال. رساند ميي امور مصر پـرداخـت؛ چـگـونـه عنوان عزيز مصر به اداره كه چگونه به هاي قحطي و اين سال

خـوري يوسف جـام آب اي گندم گرفتند؛ چگونه برادرانش از كنعان پيش او آمدند و از او پيمانهپادشاه را در بار برادرش قرار داد و به اين وسيله او را پيش خود نگه داشت و اين كه چـگـونـه

ها داد، تا به صورت پدرش افكنند، آن گـــــاه از برادرانش خواست تـا يوسف پيراهنش را به آنتصويركشيدن اين رخدادها از اسلوب فردوسـي پـيـروي شاعر در به. پدرش را پيش وي بياورند

كند آن گاه داستان با مرگ يوسف و هالكت كند و داستان را تا زمان مرگ يعقوب روايت مي ميي كالم اين كه حمدي توانست ايـن خالصه. رسد پايان مي زليخا در غم از دست دادن يوسف به

اما تأثيرپذيـري . داستان را با تأثير پذيرفتن از دو شاعر بزرگ ايراني ـ فردوسي و جامي ـ بسرايدكارگيري اسـلـوب ي فردوسي، در روايت رويدادها و در به كردن از شيوه او از فردوسي، در پيروي

پذيري حمدي از جامي، در توجـه او بـه اما تأثير. كند ي او در بيان اين رخدادها تجلي مي سادهتصويركشيدن رخدادهاي زندگي زليخا و پـيـونـد او بـا يـوسـف از شخصيت زليخا و در به

اي است كه اين بـخـش از ي جامي به گونه پيروي شاعر از شيوه. شود اش نمايان مي خردساليي دهد ـ تقريبا به شكل يك ترجـمـه ي حمدي را تشكيل مي منظومه را ـ كه دو سوم منظومه

كار ترجمه و تقليد براي اين . دقيق گردانده كه از زبان فارسي به زبان تركي برگردانده شده استهـاي شاعر ساده بوده، زيرا كه او اين منظومه را با اسلوب زبان تركي كه آكنده از واژگان و جمله

فارسي و عربي است سروده؛ اين همان اسلوبي است كه بسيار از شاعران بزرگ ترك زبان طـي .اند ي نوزدهم هجري از آنان پيروي كرده هاي متمادي از زمان پيدايش ادبيات تركي تا سده سده

Page 37: .ﻲﻛﺮﺗdaneshnameh.srbiau.ac.ir/article_4085_f13108317101... · 35 2:ﺪﻳﻮﮔﻲﻣ ﻦﻴﻨﭼ نﺎﺘﺳاد ﻦﻳا ي هرﺎﺑرد ﺲﭙﺳ ،هداد ﻪﻣادا

69 هاي داستانـي ي يوسف و زليخا اسلوبي دارد كه چه بسا در سرايش مثنوي حمدي در منظومه ايـن . الي اين منظومه آورده اسـت هايي عاشقانه در البه همتا باشد، عالوه بر اين شاعر قطعه بي

شاعـر ايـن . غنايي برخوردارند، سروده شده است هايي از داستان كه از ويژگي ها در صحنه غزل. هاي قصه سروده كه بيانگر عواطف و احساسـات او اسـت غزليات را از زبان يكي از شخصيت

نـظـم شود كه در آن بحر هزاران بيت به مثنوي فارسي معموال در يك بحر عروضي سروده مينواختي حكايت و تكرار وزن موسيقيايي را بينيم كه اين شاعر ترك زبان يك آيد، اما ما مي درمي

او بـه وزن . زنـد هاي عاشقانه كه در جاي جاي مثنوي پراكنده است، برهم مي وسيله قطعه بهپايبند نيست و بدين ترتيب ) اي مستقل آوردن هر بيت با قافيه( مثنوي، و به رعايت قافيه مزدوج

او . شاعر داستان را با قطعات غنائي ياري رسانده و يك نواختي موسيقايي آن را برهم زده اسـت اي تأثيرگـذار سـخـن هاي غنايي، از عاطفه و احساس سرشار، يا از صحنه گيري از قطعه با بهره

شاعر ترك زبان ديگري به نام شيخي، در اين روش در ادبيات تركي بـر حـمـدي . گفته است. كار برده بـود خود به 61»خسرو و شيرين«او اين شيوه را در مثنوي داستاني . پيشي گرفته است

. ي پادشاه ساساني خسرو پرويز و كنيزش شيريـن اين قصه، داستان ايراني مشهوري است دربارهطوري كه برخـي از ايشـان گردد، به ي شاعران ايراني باز مي هاي اين سبك، به شيوه اما ريشه

.اند مانند اميرخسرو دهلوي، از اين شيوه پيروي كرده

ي احمدبن سليمان بن كمال پاشا »يوسف و زليخا«ي منظومهاش شـهـرت هاي تركي هاي عربي خويش بيش از نوشته ي نوشته ابن كمال پاشا به واسطه

هاي بسيـاري ها به موضوع هاي بسياري به زبان عربي نوشته و در اين كتاب او كتاب. يافته استابـن . هاي او را واداشت تا دانش او را ستايش كنـنـد همين مسأله مترجمان كتاب. پرداخته است

سلطان سليمان قانوني نيز . كمال پاشا، سلطان سليم اول را در لشكركشي به مصر همراهي كرداو هشت سـال . را به او واگذار كرد» مفتي دولت« او را به مركز حكومتش دعوت كرده، منصب

.درگذشت. ه 940در اين مقام بود، تا اين كه در سال گفت، هرچند شهرت او ـ در اند كه ابن كمال پاشا گه گاهي شعر مي نويسان آورده نامه زندگي

هاي فـراوان ي دانش و نوشته كه متكي به شعرش باشد، متكي به گستره ها ـ بيش از آن نظر آنبسياري از آثار او به زبان عربي نوشته شده، همچنان كه برخي از آثار او نيز بـه زبـان . وي بود

.فارسي نگارش شده استي او هاي منظومه تعداد بيت. ابن كمال پاشا داسـتان يوسف و زليخا را در قالب مثنوي سرود اين منظومه از كارهاي نخستين اوست كه آن را به سلطان بايزيد هـديـه . رسد بيت مي 7777به ي يوسف و زليخاي حمدي روايت شده، كه از از ابن كمال پاشا نقدهاي فراواني بر منظومه. كرد

پژوهش تطبيقي داستان يوسف و زليخا در ادبيات اسالمي

Page 38: .ﻲﻛﺮﺗdaneshnameh.srbiau.ac.ir/article_4085_f13108317101... · 35 2:ﺪﻳﻮﮔﻲﻣ ﻦﻴﻨﭼ نﺎﺘﺳاد ﻦﻳا ي هرﺎﺑرد ﺲﭙﺳ ،هداد ﻪﻣادا

70 دانشنامهي ابـن كمال پــاشــا نتوانست از جهـت با وجـود ايـن منظومه. ارزش هنري آن كــاسته است

ي حمدي بدان مندي خوانندگان و گستردگي رواج از جايگاهي برخوردار گردد، كه منظومه عالقه . دست يافته بود

اين سخن بدين معني نيـسـت . هاي زيبا است ي ابن كمال پاشا آكنده از تصويرگري منظومه ي جامـي ويژه از منظومه هاي فارسي اين داستان به ي او، از ريشه كه مضمون و محتواي منظومه

امـا . هاي فارسي آن بنـا كـرد ي ريشه ي خويش را بر پايه ابن كمال پاشا منظومه. مستقل استاي اصـالـت ها، گونه اي از صحنه پروري سيال او، وي را ياري كرد، تا در تصويرگري پاره خيالها، بارزترين عناصر جدي است كه در اسلوبـي كـه شـاعـر چه بسا اين صحنه. ها ببخشد بدان

او تا بيشترين حد ممكن تالش كرده تا اين . ي خويش را بدان سروده، تجلي يافته است منظومهي خويش تا بيشترين حد از اين رو او در منظومه. منظومه از زبان و اسلوب، تركي برخوردار باشد

به همين خاطر اين منظـومـه . مند شده است ممكن از واژگان تركي و تركيبات لغوي تركي بهرهي ادبي متداول در آن دوره، آمد، چرا كه شيوه در روزگار خود، به گوش خوانندگانش ناآشنا مي

اسلوبي بود كه در آن زبان تركي آكنده از واژگان و تعبيرهاي فارسي و عربي بود، بدين وسـيلـه شـد آورد و سبب مي اين اسلوب، زيبايي و لطافت بيان موسيقايي را براي يك اثر ادبي فراهم مي

هاي شعر عربي بود، هماهنگي كامل داشتـه هاي شعر فارسي كه برگرفته از وزن تا آن اثر با وزني اصالت منظومه ابـن مايه] هاي لغوي تركي كاربرد واژگان و تركيب[ هاي مذكور ويژگي. باشد

ي شكست اين اثر در جلب خوانندگان بود و سبب شد تـا كمال پاشا شد و همين مسأله نيز مايهي ابن كمال پاشا در دنياي ادبيات از جايگاهي فروتر از جـايـگـاه » يوسف و زليخا« ي منظومه .ي حمدي برخوردار گردد»يوسف و زليخا«ي منظومه

هاي فـارسـي و تـركـي و اردو را شاعران ديگري نيز به زبان» يوسف و زليخا« داستان توانيم بيش از اين به پژوهش تطبيقي اين اثر بپردازيم، در غير اين صـورت اند، اما ما نمي سروده

چه بسا اين داستان و داستان . يك جلد مستقل را به اين داستان اختصاص بدهيم ما مجبوريم كهاند، قـابـل هايــي است كه تعداد شاعراني كه بــدان پرداخته از جمله موضوع» ليلي و مجنون«

.شمارش نيستيـي بـه نـام منظـومـه . داستان يوسف از طريق قرآن كريم به زبان اسپانيايي نيز راه يافت

چـه . ( به زبان اسپانيايي وجود دارد كه با حروف عربي نگاشته شده اسـت 62» ي يوسف قصيده« اي از اين قصيده نـمـونـه ). ي چهاردهم ميالدي بازگردد بسا تاريخ نگارش اين قصيده به سده

از . گويـنـد ادبيات اسپانيايي است كه مورد توجه مسلماناني است كه به زبان اسپانيايي سخن ميهـاي هـا و مـوزه اسناد و كتابخانه« ي ي خطي باقي مانده كه در مجله اين منظومه دو نسخه

اهميت اين منظومه به هـــدف لغوي ـ . ي آن پژوهش و تحقيق شده است ، درباره63» اسپانيايي .رود شمار نمي گردد، اما اين منظومه از شاهكارهاي ادبيات اسپانيايي به تعليمي آن باز مي

Page 39: .ﻲﻛﺮﺗdaneshnameh.srbiau.ac.ir/article_4085_f13108317101... · 35 2:ﺪﻳﻮﮔﻲﻣ ﻦﻴﻨﭼ نﺎﺘﺳاد ﻦﻳا ي هرﺎﺑرد ﺲﭙﺳ ،هداد ﻪﻣادا

71

گيري نتيجه -تـركـي -فارسي ( داستان حضرت يوسف و زليخا از طريق قرآن كريم به ادبيات اسالمي كـه . ي وااليـي بـرخـوردار شـد ي صوفيانه اين قصه در ادب پارسي از صبغه. راه يافت) اردو

ي صوفيانه از طريق ادبيات فارسي اين جنبه. سزايي داشت عبدالرحمان جامي در اين امر نقش بهي جنبه. داستان يوسف و زليخا به ادب اروپايي نيز راه يافتـــه است. به ادب تركي نيز راه يافت . هاي يوسف و زليخا غلبه دارد ي منظومه اخالقي ـ تعليمي بر همه

ي تحقيق ارجاعات و تعليقات افزوده شدهيوسف و زليخا مـن دراسـات فـي االدب، ة قصـ »ة مقارنـ ة دراسـ«ي پارسي شده، تحقيق و تحشيه*

.1971، ةالعربيـة كفافي، دارالنهضـ )محقق. (35-34ي يوسف و زليخا، ص فردوسي، منظومه -1

يي با عـنـوان كتاب مسائل ادبيات ديرين ايران، اثر برخي از ايران شناسان كشور شوروي سابق در مقاله* به بررسي آراي موافقان و مخالفان انتساب اين اثر به فردوسي 32-11، ص » يوسف و زليخاي فردوسي«

ي استـاد پردازد، اين كتاب ترجمه هاي موجود در شاهنامه بر اين اثر مي پرداخته و به تأثير برخي از حكايتشاهنشاهي به چاپ 2536صديق است كه در تهران، انتشارات نوپا به سال بزرگوار دكتر حسين محمدزاده

)محقق. (رسيده است )محقق. (36ي يوسف و زليخا، ص فردوسي، منظومه -2

ي متن عربـي بـا دو بيت، ترجمه شده. ي خويش اطالعي نداده است ي مورد استفاده نويسنده از منظومه* جهت آگاهي خواننـده بـه [] هاي داخل ي در دسترس هماهنگي نداشت در شمارگان يك و دو بيت نسخه .متن افزوده شده است

:ي در دسترس خود براي آن معادل نيافتم چنين است ي عربي دو بيتي كه در نسخه ترجمه انه قول اليفوقه مقال و ال تقف معانيه عند حد

.فكل من استمع لهذا الحديث بجسمه، اهتز لهذا السماع قلبه و روح )مؤلف. (1960، القاهره، دارالمعارف، 364-330، ص 1تاريخ طبري، ج -3

)محقق. (ي حكايت يوسف سخن درباره: 276- 248، ص 1ي پاينده، ج طبري، تاريخ، ترجمه* )مؤلف. (108ثعلبي، قصص االنبيا، ص -4

)محقق. (، چاپ سنگي64ثعلبي، قصص االنبياء، قاهره، ص * )مؤلف. (همان مأخذ، همانجا -5

)محقق. (تا ، چاپ سنگي، بي64ثعلبي، قصص االنبياء، قاهره، ص * )مؤلف. (109همان مأخذ، ص -6

)محقق. (تا ، چاپ سنگي، بي64ثعلبي، قصص االنبياء، قاهره، ص * )محقق. (، چاپ سنگي، بي تا65-64االنبياء، قاهره، ص ثعلبي، قصص -7 )محقق. (تا ، چاپ سنگي، بي65-64االنبياء، قاهره، ص ثعلبي، قصص -8 .4ي يوسف، آيه سوره -9

پژوهش تطبيقي داستان يوسف و زليخا در ادبيات اسالمي

Page 40: .ﻲﻛﺮﺗdaneshnameh.srbiau.ac.ir/article_4085_f13108317101... · 35 2:ﺪﻳﻮﮔﻲﻣ ﻦﻴﻨﭼ نﺎﺘﺳاد ﻦﻳا ي هرﺎﺑرد ﺲﭙﺳ ،هداد ﻪﻣادا

72 دانشنامه )محقق. (65االنبياء، قاهره، ص ثعلبي، قصص -10 .راحيل نام مادر حضرت يوسف است كه به گاه زادن برادر كوچكتر يوسف، بنيامين جان سپرد -11 )مؤلف. (111-110االنبياء، ص ثعلبي، قصص -12 .10-7هاي ي يوسف، آيه سوره -13 .15-11ي يوسف، آيه سوره -14 )محقق. (تا ، چاپ سنگي، بي66االنبياء قاهره ص ثعلبي، قصص -15فاقبلوا الي يعقوب و وقفوا بين يديه صفا و كانو يفعلون هكذا، إذا ارادوا أن : عبارت حذف شده چنبن است -16

...يسالوه حاجة فلما رآهم بين يديه وقوفا صفوفا قال لهم ما حاجاتكم؟ )محقق. (66االنبياء، قاهره، ص قصص . ثعلبي*

)محقق. (تا ، چاپ سنگي، بي64االنبياء، قاهره، ص ثعلبي، قصص -17 )مؤلف. (574،ص 15طبري تفسير، ج : ؛ همچنين نك114-113االنبياء، قاهره، ص ثعلبي، قصص -18

)محقق. (تا ، چاپ سنگي، بي67االنبياء قاهره ص ثعلبي قصص* )مؤلف. (581 -580، ص 15طبري، تفسير، ج : ؛ همچنين نك115االنبياء، قاهره، ص ثعلبي، قصص -19

)محقق. (تا ، چاپ سنگي، بي68االنبياء، قاهره، ص ثعلبي، قصص* .18ي يوسف، آيه سوره -20 )مؤلف. (116-115االنبياء، قاهره، ص ثعلبي، قصص -21

)محقق. (تا ، چاپ سنگي، بي68االنبياء، قاهره، ص ثعلبي، قصص* )مؤلف. (336، ص 1طبري، تاريخ، ج -22

)محقق. (اطفير مردي بود كه با زنان كار نداشت: 252، 1ي پاينده ج طبري، تاريخ، ترجمه* )مؤلف. (50-23، ص 16؛ تفسير طبري ج 120-118االنبياء، ص ثعلبي، قصص -23

ي قصـه ازدواج ادامـه 75-74ي تا، و از صفحه ، چاپ سنگي، بي86االنبياء، قاهره، ص ثعلبي، قصص* عزيز شدن يوسف در ( آمده است 83ص ) ع( ي حضرت يوسف ي قصه آمده و ادامه] زليخا[ يوسف با راعيل

هاي قحطي و آمدن برادران يوسف به مصر تا ديدار يوسف با پدر و مادر مرگ حضـرت ي سال مصر، قصهاالنبياء، به كوشش قصص: كثير ابن: ، نك) ع( يوسف : ي داستان حضرت همچنين براي مطالعه) ع( يوسف

1990./ هــ 1410بن راحيل، بيروت، دارالجيل چاپ دوم، ي يوسف قصه 255-220دكتر سيد جميلي، ص )محقق. (م

)محقق. (31ي ي يوسف، آيه سوره -24 )مؤلف. (347، ص 1همچنين نك؛ تاريخ طبري، ج -25

)محقق. (گويند يوسف او را دوشيزه يافت: 260، ص 1ي پاينده، ج طبري تاريخ، ترجمه* )مؤلف. (1961، بيروت، مكتبه الحياه، 78، ص 13البيان، ج طبري، مجمع -26 )مؤلف. (356-355، ص 1طبري، تاريخ، ج -27

اي پادشاه از يعقوب چنين ياد مكن كه وي دوست خدا، پسر : 268، ص 1طبري، تاريخ، ترجمه پاينده، ج* )محقق. (ذبيح خدا، پسر خليل خداست

ش، به كوشش دكـتـر حسـيـن 1369ي فردوسي، چاپ انتشارات آفرينش، ي يوسف و زليخا در منظومه -28 )محقق. (محمدزاده صديق اين عنوان وجود ندارد

Page 41: .ﻲﻛﺮﺗdaneshnameh.srbiau.ac.ir/article_4085_f13108317101... · 35 2:ﺪﻳﻮﮔﻲﻣ ﻦﻴﻨﭼ نﺎﺘﺳاد ﻦﻳا ي هرﺎﺑرد ﺲﭙﺳ ،هداد ﻪﻣادا

73 جميع القصص في القرآن حسن ولكن قصة يـوسـف ” : به اين مطلب اشارت دارد) ع( اين سخن امام علي -29

“.منها احسنبه نقل از احمد بن محمد بن طوسي، قصه 9ي يوسف و زليخا، ص نيكوبخت، مثنوي عاشقانه و عارفانه*

، انتشارات علمي و فرهنگي، چـاپ 2الستين الجامع للطائف البساتين، به كوشش محمد روشن، ص : يوسف )محقق. (ش 1367سوم،

نـحـن نـقـص عـلـيـك ” : در قرآن كريم نيز در توصيف داستان حضرت يوسف چـنـيـن آمـده اسـت )محقق). (3ي يوسف، آيه سوره(“ القصص احسن

)محقق. (»لقد كان في يوسف و اخوته آيات للسائلين«، 7ي يوسف، آيه سوره -30ي يوسف و زليخاي منسوب به حكيم فردوسي به كوشش دكتر حسين مـحـمـدزاده ها در منظومه اين بيت -31

تاليف دكتر نيكوبـخـت، ص » ي يوسف و زليخا مثنوي عاشقانه و عارفانه« اما كتاب . صديق وجود نداشت :چنين آورده است) منسوب به فردوسي(ي يوسف و زليخاي طغانشاهي ، اين بيت را از مقدمه38

اند به هر جاي مـــــــعروف ننهفته اند دو شاعر كه اين قصـه را گفتـــه به دانش همي خويشتــــن را ستود يكي بوالمؤيد كه از بلــخ بــــــود )محقق(بگفته است چون بانگ دريافته است نخست او بدين در سخن بافته است

:35-34ي يوسف و زليخا، به كوشش دكتر حسين محمدزاده صديق، ص فردوسي منظومه -32 سخن را به گفتـــار ندهم فـــروغ ،“هاي دروغ نامـه”نگويـم كنــون ...

كه آمد سپيــــدي به جاي سيــاه نكارم كنون تخــم رنج و گنــــاه، مرا زان چه كو ملك ضحاك بــرد؟ دلم سيـــر گشت از فريدون گــرد،

زمن خود كجا كي پسنـــدد خرد، سـزد گر بخندد خــــرد برين مي... )محقق... (جهـــاني پر از نام رستم كنـــم ي عمر خود كم كنم كه يك نيمــه

)محقق. (57به كوشش دكتر حسين محمد زاده صديق، ص . ي يوسف و زليخا فردوسي، منظومه -33هاي ي بيت شود و شماره را شامل مي 562-558هاي ها شماره قابل ذكر است كه در اين چاپ، اين بيت*

هاي مربوط به تولد حضرت يوسف را ي با اين نسخه همخواني ندارد، چه نويسنده بيت كتاب مورد استفاده )محقق. (به بعد ذكر كند 794از شماره

)محقق. (59ي يوسف و زليخا، به كوشش دكتر حسين محمدزاده صديق، ص فردوسي، منظومه -34 )محقق. (75-74ي يوسف و زليخا، به كوشش دكتر حسين محمدزاده صديق، ص فردوسي، منظومه -35 )محقق. (روي باشد رسد كه در اصل بايد خوب به نظر مي -36 )محقق. (81فردوسي، منظومه يوسف و زليخا، به كوشش دكتر حسين محمدزاده صديق، ص -37

:ي عربي آن چنين است ترجمه. آخرين بيت ترجمه شده در متن عربي در اين نسخه موجود نبود* )محقق. (»الروح واسودت امامه طلعه النهارالمشرق، واشتعلت به نار تحرق«

)محقق. (82فردوسي، منظومه يوسف و زليخا به كوشش دكتر حسين محمدزاده، صديق، ص -38 )محقق. (89فردوسي منظومه يوسف و زليخا به كوشش دكتر حسين محمدزاده صديق، ص -39 )مؤلف. (331-330، ص 1طبري، تاريخ، ج -40

)محقق. (گفتگوي يعقوب با خواهر: 249 -248، ص 1ي پاينده، ج طبري، تاريخ، ترجمه* سپردن يوسف بـه « : 64ي يوسف و زليخا به كوشش دكتر حسين محمدزاده صديق، ص فردوسي منظومه -41

پژوهش تطبيقي داستان يوسف و زليخا در ادبيات اسالمي

Page 42: .ﻲﻛﺮﺗdaneshnameh.srbiau.ac.ir/article_4085_f13108317101... · 35 2:ﺪﻳﻮﮔﻲﻣ ﻦﻴﻨﭼ نﺎﺘﺳاد ﻦﻳا ي هرﺎﺑرد ﺲﭙﺳ ،هداد ﻪﻣادا

74 دانشنامهبه 762هاي ، بيت» داستان كشتن گوساله در برابر ديدگان گاو« 66به بعد؛ ص 710هاي ، بيت» اش عمه )محقق. (بعد

)مؤلف. (، قاهره، مكتب صبيح23القلوب، ص ةمكاشفـ -42القلوب المقرب الي حضره عالم الغيوب في علم التصـوف، بـه غزالي، ابوحامد محمد بن محمد، مكاشفه*

./هــ 1420مصر، قاهره، مكتب زهران، مكتب االيمان، چاپ اول، 35كوشش طه عبدالرؤوف سعد، ص مـن « كان لها عن الجواهر و القالئد وقرسبعين جمال، كه عبـارت : در اين چاپ در سطر چهارم.. م 1999

)محقق. (در متن كتاب دكتر كفافي ذكر نشده است» الجواهر و القالئد )محقق. (593و زليخا، تصحيح مدرس گيالني، ص جامي، مثنوي هفت اورنگ، يوسف -43، 17-14و 11-8و 5-1هاي ي مفهوم بيت قابل ذكر است كه مطالب دو پاراگراف بعدي، در واقع ترجمه -44

در بيان آن كه هر يك از جمال و عشق مرغيست از آشيانه وحدت پريده و بر شاخسار مـظـاهـر « : موضوع، كه » ي محنت عاشقي است هم از آنجاست اگر ناله. كثرت آرميده، اگر نواي عزت معشوقيست از آنجاست

آمده است و چون نويسنده مانند ديـگـر شـعـرهـا بـه 592-591در مثنوي اورنگ، يوسف و زليخا، ص ي دقيق اين شعرها نپرداخته و به همين دليل مفاهيم برگرفته از اشعار را در گيومه نياورده بود، متـن ترجمه

:شود نويسنده به همان شكل ترجمه شد و اين اشعار براي مطالعه در پاورقي ذكر مي به كنج نيستي عالم نهــــــان بـــود نشان بــود در آن خلوت كه هستـي بي

ز گفت و گوي مـايي و تويـــــي دور وجــــــودي بود از قيـــد مظاهـــر به نور خويش هم بر خويــش ظاهــر جمـــالي مطلـق از قيــد مظاهــــر

مبـرا دانشـــش از تهـمـت عيــــب ي غيـــب دالرا شاهــدي در حجــله نه زلـفش را كشيده دست شــــانــه نه با آيينـــه رويــــش در ميـــانــه

نــديـده هيـچ چشـمــي زو غبــاري رخش ســـاده ز هر خطي و خالـي... بـاخـت قمـار عاشقي با خويـــش مي ساخـت نــواي دلبري با خويش مــي

رو در تنـگ خويســــت ز پـرده خوب ولي ز آنجـا كه حكــم خوب رويسـت ...ببــنـدي درز روزن سـر بـــــرآورد نكـــو رو تــاب مستـــوري نــداري كه در سلك معـاني نـــادر افتــــــد تو را چــون معنيي در خاطــر افتـــد دهــي بيـرون به گفتـن يا نوشتــــن نيـــاري از خيــــال آن گذشتــــن خاست نخست اين جنبش از حسن ازل چو هر جاهست حسن انيش تقاضاست )محقق(تجلــــي كـرد بـر آفـاق و انفـــس بــرون زد خيمــه ز اقليــم تقــدس

: اشاره به اين بيت مولوي -45 تــر از افـالك كـرد خــاك را تـابـان گنـج مخــفي بد ز پري چـاك كــرد

) 15، س 76دفتر اول، ص ( : مستند آن حديث قدسي زير است كنت كنزا مخفيا فأحببت أن أعرف، فخلقت الـخـلـق : يا رب لماذا خلقت الخلق؟ قال: السالم قال داود عليه

محقق). (29-28فر، احاديث مثنوي، ص فروزان. (يكي أعرف( )مؤلف. (109-108االنبياء، ص ثعلبي، قصص -46

)محقق. (64ثعلبي، قصص االنبياء، قاهره، ص *

Page 43: .ﻲﻛﺮﺗdaneshnameh.srbiau.ac.ir/article_4085_f13108317101... · 35 2:ﺪﻳﻮﮔﻲﻣ ﻦﻴﻨﭼ نﺎﺘﺳاد ﻦﻳا ي هرﺎﺑرد ﺲﭙﺳ ،هداد ﻪﻣادا

75 ؛ وابـحـت لـه بـه » مثل آلدم بمنـزلـة الـذر « : در اين كتاب بمنزله القدر به جاي بمنزله الذر در عبارت

)محقق. (آمده است» ةالكرامـ ةالكريم الذي أتحت له بحبوبـ«: أتحت له در عبارت:جايداستان شمع جمال يوسفي در شبستان غيب افروختن : 593-591اورنگ، يوسف و زليخا، ص جامي هفت -47

)محقق. (ي فروغ سوختن و پروانه دل آدم به را به مشاهدهدر صفت و نسـبـت : 606 -601، مثنوي هفت اورنگ، يوسف و زليخا، تصحيح مدرس گيالني، ص جامي -48

)محقق. (زليخا كه مغرب از طلوع آفتاب حجابش شرق گشته بود بلكه هزار درجه از آن درگذشتهي تغيـيـر از مشاهده: 611 -608جامي، مثنوي هفت اورنگ، يوسف و زليخا، تصحيح مدرس گيالني، ص -49

ي تحير به رشته تفكر كنيزان افتادن و دايه به سرانگشت استفسار گره را از آن رشـتـه حال زليخا گره )محقق. (گشادن

خواب ديدن زلـيـخـا : 616-611اورنگ، يوسف و زليخا، تصحيح مدرس گيالني، ص جامي، مثنوي هفت -50-614؛ ص » ي جنون كشيـدن ي عشق وي جنبيدن و وي را در ورطه را نوبت دوم و سلسله) ع( يوسف

)محقق. (به خواب آمدن يوسف را نوبت سوم و نام و مقام وي دانستن به عقل و هوش باز آمدن: 616آغاز حسـد بـردن « : 644 -633جامي، مثنوي هفت اورنگ، يوسف و زليخا، تصحيح مدرس گيالني، ص -51

السالم بحوالي مصر و رسانيدن مالك يوسف را عليه« تا » السالم از كنعان اخوان و دور انداختن يوسف عليه )محقق. (»خبر يافتن پادشاه از آن و عزيز را به استقبال ايشان فرستان

به آب نـيـل « : 654 -645جامي، مثنوي هفت اورنگ، يوسف و زليخا، تصحيح مــدرس گيالنــي، ص -52تـا » السالم و غبار سفر از خود شستن و به قصد پادشاه مصر در هـودج نشـسـتـن درآمدن يوسف عليه

داستان دختري بازغه نام از نسل عاد كه به مال و جمال نظير خود را نداشت و غايبانه عـاشـق جـمـال « )محقق. (»السالم شد و در آن آيينه جمال حقيقت ديد و از مجاز به حقيقت رسيد يوسف عليه

تربيت كردن زليخـا « : 657-654جامي، مثنوي هفت ارونگ، يوسف و زليخا، تصحيح مدرس گيالني ص -53شـرح دادن يـوسـف « ، » السالم و خدمتكاري نمودن وي او را به آنچه دسترس وي بـود يوسف را عليه

ي محنت راه و زحمت چاه را و آگاه شدم زليخا از آن كه اندوهي كه آن روز داشته اسـت السالم قصه عليه )محقق. (به سبب آن بوده است

تمنا كردن يـوسـف « : 659-657جامي، مثنوي هفت اورنگ، يوسف و زليخا، تصحيح مدرس گيالني، ص -54السالم شباني را به حكم آن كه هيچ پيغمبر نبوده است كه شباني نكرده است و مهيا ساختن زلـيـخـا عليه

)محقق. (»اسباب شباني وي رامطالبه كردن زليخا « : 666-659جامي، مثنوي هفت اورنگ، يوسف و زليخا، تصحيح مدرس گيالني، ص -55

رفتن زليخا خود پيش يـوسـف « تا » السالم از وي السالم و استغنا نمودن يوسف عليه وصال يوسف را عليه )محقق. (»السالم از تحصيل مراد وي السالم و تضرع نمودن و عذر گفتن يوسف عليه عليه

:673جامي، مثنوي هفت اورنگ، يوسف و زليخا، تصحيح مدرس گيالني، ص -56 در آغوش خودت هر جا ببيند چو يوسف يك زمان در وي نشيند...

...شود از جان طلبكار وصالت بجنبـد در دلــش مهــر جمالـــت :اين مفهوم بيانگر بيت زير است

)محقق(كه هر چه ديده بيند دل كند ياد ز دست ديده و دل هر دو فـــرياد فرستادن زلـيـخـا « : 707-666جامي، مثنوي هفت اورنگ، يوسف و زليخا، تصحيح مدرس گيالني، ص -57

پژوهش تطبيقي داستان يوسف و زليخا در ادبيات اسالمي

Page 44: .ﻲﻛﺮﺗdaneshnameh.srbiau.ac.ir/article_4085_f13108317101... · 35 2:ﺪﻳﻮﮔﻲﻣ ﻦﻴﻨﭼ نﺎﺘﺳاد ﻦﻳا ي هرﺎﺑرد ﺲﭙﺳ ،هداد ﻪﻣادا

76 دانشنامهرفتن زليخا در روز به بام قصر خويـش « تا » ي اسباب وي كردن السالم را به جانب باغ و تهيه يوسف عليه

)محقق. (»السالم ناله و زاري برداشتن ي بام زندان كردن و بر مفارقت يوسف عليه و از آنجا نظارهدر شـرح « : 714 -708اورنگ، يوسف و زليخا، تصحيـح مـدرس گـيـالنـي، ص جامي، مثنوي هفت -58

السالم با اهل زندان و تعبير كردن وي خواب مقربان پادشاه مصر را و وصيت وي هاي يوسف عليه احسانالسالم از زندان و گرامي بيرون آمدن يوسف عليه« تا » هر يكي از ايشان را كه وي را پيش پادشاه ياد كند

)محقق. (»داشتن پادشاه مروي را، وفات كردن عزيز مصر و مبتال شدن زليخا به تنهايي و جداييدر شـرح حـال « : 736-715جامي، مثنوي هفت اورنگ، يوسف و زليخا، تصحيـح مدرس گيــالني، ص -59

» السالم بر وي و ابتالي وي به محنت فـراق زليخا بعد از وفات عزيز مصر و استيالي محبت يوسف عليه )محقق. (»السالم و هالك شدن زليخا از الم مفارقت وي وفات يافتن يوسف عليه«تا

در شكايت از فلـك « : 746-737جامي، مثنوي هفت اورنگ، يوسف و زليخا، تصحيح مدرس گيالني، ص -60ي نفس ترقي دادن وي از حضـيـض در مخاطبه« تا » ... پر نكابت كه اژدهاوار گرد عالميان حلقه كرده

)محقق. (ي دست كوتاهي و همت بلندي خويشتن داري و خودپسندي بذوره 45براين اساس اين منظومه حـدود . گردد ي نهم هجري باز مي تاريخ سرايش اين منظومه به نيمه سده -61

)محقق. (ي حمدي سروده شده است »يوسف و زليخا«سال پيش از منظومه 62- Poema de Yuçuf. 63- R. Mene′dez pidal: Poema de Yuçuf, in (Rev.de Archivos, Bibliotecasy Museos, 7,

1902). )مؤلف(

ي تحقيق منابع افزوده شده .قرآن كريم -1، به كوشش دكتر سيد جميلي، بـيـروت، قصص االنبياء م، 1990./ ه 1410ابن كثير، عمادالدين ابوالفداء، -2

.دارالجل، چاپ دوم،، مصر، قـاهـره، چـاپ قصص األنبياء، المسمي بالعرائسثعلبي، ابن اسحاق محمدبن محمد ابراهيم، -3

. تا سنگي، بي، به كوشش دكتر نـاصـر ي يوسف و زليخا ، مثنوي عاشقانه و عارفانهش 1377جامي، عبدالرحمن، -4

.تهران، موسسه انتشارات آواي نور) تصحيح سه نسخه خطي عصر شاعر(نيكو بخت ي مرتضي مدرس گيالني، تهران، ، باتصحيح و مقدمهمثنوي هفت اورنگ ش، 1375جامي، عبدالرحمن، -5

.انتشارات مهتاب، چاپ هفتم .تا ، قاهره، دارالمعارف، بيالرسل و الملوك تاريخطبري، -6 .ةالحيا ة، بيروت، مكتبـالبيان مجمع، 1961طبري، -7 .، ترجمه ابوالقاسم پاينده، تهران، بنياد فرهنگ ايران، چاپ اولتاريخ ش، 1352طبري، محمد بن جرير، -8عـالم ةالقلوب المقرب الي حضر ة مكاشفـ. م 1999./ ه 1420غـــزالي، ابوحامد محمد بن محمد، -9

ةزهـران، مـكـتـبــ ة ، به كوشش طه عبدالرؤوف سعد، مصر، قاهره، مكتبـالغيوب في علم التصوف االيمان، چاپ نخست،

Page 45: .ﻲﻛﺮﺗdaneshnameh.srbiau.ac.ir/article_4085_f13108317101... · 35 2:ﺪﻳﻮﮔﻲﻣ ﻦﻴﻨﭼ نﺎﺘﺳاد ﻦﻳا ي هرﺎﺑرد ﺲﭙﺳ ،هداد ﻪﻣادا

77 ، به كوشش دكتر حسين محمدزاده صديق، تـهـران، ، يوسف و زليخاش 1369فردوسي، ابوالقاســــم، -10

.انتشارات آفرينش .، تهران، موسسه انتشارات اميركبير، چاپ پنجماحاديث مثنوي ش، 1370فروزانفر، بديع الزمان، -11 2536ي دكتر حسين محمد زاده صديق، تهران، انتشارات نو پا، ، ترجمهمسائل ادبيات ديرين ايران -12

.شاهنشاهي13- R. Menèdez Pidal. Poem de Yucuf in (Rev, De archivos, Bibliote casy Museos, 7,

(مؤلف ,1902

پژوهش تطبيقي داستان يوسف و زليخا در ادبيات اسالمي