· | P a g e 2 دیراپسب رطاخ هب ار سلاپ نامر ،منک هاگن ا...

36
1 | Page بسپارید به خاطرس را رمان پhttps://Romanplus.ir لنادوم ا! بود، نه نهورده از دست داده به دست نیا را به شدتز آنهاکی ا، یو حا.. سخت شود..بهدن برایشا باعث میشد نفس کشیره ی الندن دوبا فکر از دست داادست نمید را از دلناوان اهیچ عنها یک طرف، آن اینمه یما هاد! ا، آزارش میدر او را داشتن همجباگونه به ا این ولیرده بود یک طرفی که کگناه!!! رزش بلند کند؟د دست روی گلونسته بو چطور ت عزیزش را خفهلنایا خفه میکرد؟ داشت ا.. داشت او ردا او را نبخشدخ وای وایمیکرد.. د، نعره ای زده وفتاک به گلویش ا فشار وحشتنا صدای گرفته ی او که بعداز آن یاد به فرمان کوبیدحکمدین مشت مچن! فتادش می ا برایتفاقیر امه فشاوز مریض بود، اگر زیر آن هگل ش مریض بود، هن.. ه نعره کشیدده و دوبار کر خیابان پارکن را گوشه یماشی.. نت داشتز خیاطره ی بد ا نبود، یک خاتقصیر او! ناشدنیک تجربه ی فراموش تلخ.. یک تجربه یی! لناا:::::: پیشندنهای اینکه از دنم، باندا درد د نشسته بودیم، به خاطرز ناهارخوری سر میوسی داشتم لرزشی محس هنوزمردم و سوپ میخود ولیی ام بوروی.

Transcript of  · | P a g e 2 دیراپسب رطاخ هب ار سلاپ نامر ،منک هاگن ا...

1 | P a g e https://Romanplus.ir رمان پالس را به خاطر بسپارید

!دوم النا

..و حاال، یکی از آنها را به شدت به دست نیاورده از دست داده بود، نه نه

فکر از دست دادن دوباره ی النا باعث میشد نفس کشیدن برایش سخت شود..به

…هیچ عنوان النا را از دست نمیداد

ولی اینگونه به اجبار او را داشتن هم، آزارش میداد! اما همه ی اینها یک طرف، آن

!!!گناهی که کرده بود یک طرف

چطور تونسته بود دست روی گل رزش بلند کند؟

وای وای…خدا او را نبخشد.. داشت او را خفه میکرد؟ داشت النای عزیزش را خفه

..میکرد

یاد صدای گرفته ی او که بعداز آن فشار وحشتناک به گلویش افتاد، نعره ای زده و

!چندین مشت محکم به فرمان کوبید

..گل ش مریض بود، هنوز مریض بود، اگر زیر آن همه فشار اتفاقی برایش می افتاد

..ماشین را گوشه ی خیابان پارک کرده و دوباره نعره کشید

!تقصیر او نبود، یک خاطره ی بد از خیانت داشت

!یک تجربه ی تلخ.. یک تجربه ی فراموش ناشدنی

::::::النا

سر میز ناهارخوری نشسته بودیم، به خاطر درد دندانم، با اینکه از دندنهای پیش

.رویی ام بود ولی سوپ میخوردم و هنوزم لرزشی محسوسی داشتم

2 | P a g e https://Romanplus.ir رمان پالس را به خاطر بسپارید

سرم پایین بود و اصال کششی در خودم نمی دیدم که بخواهم آقاجون را نگاه کنم،

میدانستم که متوجه سوتفاهمش شده بود و توقع بیجایی بود که منتظر عذر خواهی یا

.دلجویی از جانب آقاجون باشم

!ـ بعداز ظهر برو دکتر

سرم را بلند کردم، یک لحظه فکر کردم کسی غیر از من و آقاجون سر میز ناهارخوری

نشسته است و با گیچی دور و برم را نگاه کردم

!ـ خودت رو میگم

به آقاجون نگاه کردم، مخاطبش من بودم..میخواستم بپرسم کدام دکتر؟

دندان؟ ریه؟ غرور چطور؟

دکتری بود که غرورم خورد شده ام را درست کند؟

سرد و بی احساس نگاه آقاجون کردم و دوباره به کاسه ی سوپم خیره شدم، اما

..اشتهایم کور شده بود

!دوباره همه چیز یادم آمده بود

دستمال سفره ای که روی زانوهایم انداخته بود را کنار زدم و با خدا را شکری که زیر

..لب گفتم، از جایم برخواستم

دلم نمیخواست حتی سر میز شام حضور داشته باشم ولی اینکار در کنار بی احترامی و

کوچک نشان دادن شخصیت خودم، مطمئنا یک برخورد تند دیگر از جانب آقاجون نیز

!به همراه داشت

3 | P a g e https://Romanplus.ir رمان پالس را به خاطر بسپارید

وارد اتاقم شدم، با بی حوصلگی لباس پوشیدم و با پیچاندن شال نازک عبام دور

..صورتم از خانه بیرون زدم

وقت دکتر گرفته بودم و بعداز اندکی انتظار نوبتم شد که داخل شوم. عبای دور صورتم

..را باز کردم و روی صندلی مخصوص دراز کشیدم

دکتر که زن جوانی هم سن و سال خودم شاید کمی بزرگتر بود با موهای رنگ شده و

عینکی خوش فرم دستکش هایش را عوض کرده و باالی سرم قرار گرفت با مهربانی

.ازم خواست دهانم رو باز کنم

!از چهره اش کامال مشخص بود به شدت دارد برایم دل میسوزاند

ترحم بر انگیز شده بودم، کی به یک نفر که لب ورم کرده و دندان شکسته و رد

انگشتان مردانه ای دور گلو و صدای فوق العاده گرفته ای داشت ترحم نمیکرد و دل

نمی سوزاند؟؟؟

دهانم را باز کردم و او بعداز معاینات اولیه گفت که دوجلسه کار دارد ترمیم و

..کامپوزیت کردن آن و من تنها به تکان سر اکتفا کردم

هنوز کارش را شروع نکرده بود موبایلم زنگ خورد، با شرمنده گی نگاهی به آن

!انداختم..ایلیا بود

..با بی میلی جواب دادم

ـ چی میخوای؟

ـ سالم، کجایی؟؟؟

4 | P a g e https://Romanplus.ir رمان پالس را به خاطر بسپارید

کلمه ی قبرستون تا نوک زبانم آمد ولی با گزیدن آن جلوی گفتن این کلمه را گرفتم و

:در عوض با همان لحن سرد جواب دادم

!ـ دندون پزشکی

:بعداز مکثی آشکارا گفت

..چرا خودت رفتی گلم، میگفتی من میبردمت

دستم را مشت کردم تا جلوی آبرو ریزی مقابل دکتر جوان را بگیرم، ولی نعره های

داخل ذهنم را می شنیدم “مگه خودم چالقم؟؟؟ نکنه پول ندارم؟؟؟ لنگ اون ماشین

لعنتی تو ام که نتونم خودم

بیام؟؟؟ تو خیلی به فکر منی چرا باعث شدی این بال سرم بیاد…؟؟؟؟؟ ازت بدم

“ !!میاااااااد…ازت متنفرم ایلیا

نفس عمیقی گرفتم و با قورت دادن آب دهانم که به خاطر ترس از ترمیم دندانم از

:همان بودی ورد جمع شده بود گفتم

..ـ خداحافظ

!ـ نه..صبر کن..آدرس بده..میام دنبالت

…ـ خودم ماشین دارم

و تماس رو قطع کردم، واقعا چه مکالمات عاشقانه ای داشتیم ما در دوران نامزدی

:مان، موبایلم را بی صدا کرده و در جیب شلوار جینم سیاه رنگم فرو کردم و گفتم

..ـ ببخشید..میشه زودتر شروع کنید

5 | P a g e https://Romanplus.ir رمان پالس را به خاطر بسپارید

دکتر سری تکان داد و به کارش مشغول شد، تمام مدت که آن گیره ی مخصوص باز

ماندن دهان را در دهانم انداخته با دستگاه های مختلف مشغول ور رفتن با دندانم بود

…چشمانم را محکم بسته بودم و دسته ی صندلی را فشار میدادم

در نهایت وقتی صدای برمه ی کوچکی که درحال کشیده شدن روی دندانم بود را

..شنیدم، قطره اشکی آرام از کنار گوشم پایین ریخت

اگر مادرم زنده بود، در همین سن هم مطمئنا مجبورش میکردم با من داخل آمده و

..دستم را در دست بگیرد تا از ترسم کم شود

..آه مادر

!اگر مادرم بود که من در این وضع نبودم

در آن لحظات که بیشتر از همیشه احساس دلتنگی و تنهایی میکردم، دلم از همه

..بیشتر برای مادرم پر میکشید

!بعداز اینجا مستقیم باید میرفتم سر مزارش

وقتی باالخره صدای دستگاهای زن تمام شد آب دهانم را در سینک کنار صندلی تف

.کردم دهانم را با آب ولرم آب کشیدم

!دهانم واقعا مزه ی مزخرفی گرفته بود

از دکتر تشکر کردم و با گرفتن وقت برای جلسه ی بعدی دوباره شال عبایم را دور

.صورتم پیچاندم و از مطب خارم شدم

..سوار ماشین شده و به سمت مزار مادرم حرکت کردم

6 | P a g e https://Romanplus.ir رمان پالس را به خاطر بسپارید

آقاجون پدرم را در قبرستان خانواده گی شان خاک کرده بود و نگذاشته زن و شوهر

..کنار هم باشند..آخ آقاجون..آخ

با گالبی که سر راهم خریداری کرده بود سنگ قبر سفید رنگ مادرم را شستم و گل

!..ها را روی آن گذاشتم

از صحبت های ساده و احوالپرسی شروع شد تا به گله و شکایت و گریه و زاری

.رسید

آنقدر آن لحظات احساس تنهایی میکردم که بی توجه به خاکی شدن لباس هایم یا

تاریک شدن هوا و ترسناک شدن قبرستان سرم را کنار سنگ مادرم گذاشتم و

.همانطور که ماننده کودکی گله میکردم چشمان گریانم را بستم

!سرم.. به بود زده انگار و نبود خودم دست

شده هم دماغی تو حاال گریه خاطر به که گرفته صدای همان با آمد زنگ موبایلم وقتی

:دادم جواب آن ی شماره به کردن نگاه بدون بود

.بله. ـ

؟النا..کجایی؟ ـ

:دادم جواب صدا همان با و حال بی با

بش وقت این کن..کجایی صحبت درست النا ـ

7 | P a g e https://Romanplus.ir رمان پالس را به خاطر بسپارید

:دادم جواب فشردم می مادرم مزار سنگ به بیشتر را سرم درحالیکه بغض با

.مامانم. پیش ـ

!النا! ـ

جیغ گرفته صدای همان با طوریکه برد بین از را کنترلم جانبش به حق و عصبی لحن

:زدم

زودتر تو امیدوارم که جایی…قبرستون توی مامانمم پیش قبرستـــون! قبرستونم، ـ

!شی!! نصیب رو اش طعهق یه

خوابیده همانطور حالی بی با کنم، ایلیا بار هم دیگر چندتای نتوانستم و افتادم سرفه به

.کردم دهانم وارد و داده تکانش و برداشتم را ام اسپری

!میگرفتم نفس راحتر حاال و عمیق نفس چندین

فشار تحمل و پزشک دندان دست زیر ساعت دو بود، بیحال و کرخت وجودم تمام اما

کرده ام خسته حسابی هایم سرفه و ایلیا سر هایم داد و جیغ و ترس از عصبی

خوابم همانجا که بود.طوری

8 | P a g e https://Romanplus.ir رمان پالس را به خاطر بسپارید

ازش خیلی بودم ایلیا آغوش در و خودم اتاق داخل شدم، بیدار خواب از وقتی بعد روز

!پام و دست دور میزنه حلقه مار عینه میادمیاد.. خوشم

و او.. شدن بیدار با بود برابر ایلیا پاهای و دست حصار از شدن خارج جهت حرکتی هر

!پرتش و چرت های حرف و صدا شنیدن با بود برابر شدنش بیدار

!شود.. آغاز اینگونه ام جمعه نمیخواستم من و

هم یکبار باشه؟حتی رو پر اینقدر توانستمی آدم یک شدم..چطور خیره صورتش به

!بود باقی هنوز گلویم روی انگشتانش نکرد..رد خواهی معذرت

جو صلح و آرام شدت به شوم، می بلند خواب از وقتی من که بود آورده شانس ایلیا

!بود پا بر سوم جهانی اتاقم..جنگ لحظه..در اینجا..همین االن هستم..وگرنه

…کشیدم ابرویش روی بر و کشیدم بیرون او دستان حصار از احتیاط با را دستم

می پایین را یکی آن و باال را ابرویش یک وقتی دانشگاه دوران از که مضخرفی کاره

!دهم انجام داشتم دوست انداخت

:کردم زمزمه را نمیکرد رهایم ای لحظه که سوالی همان ناخواسته

9 | P a g e https://Romanplus.ir رمان پالس را به خاطر بسپارید

؟تونستی؟ چطور ـ

می مرا آرام هرچقدر ی زمزمه و شده بیدار سبکش خواب آن با ایلیا که نبود حواسم

را ایلیا صدای باالخره که کردم تکرار را سوال همین دوباره و دوباره و دوباره شنود..

:شنیدم

!متاسفم.. ـ

:کردم زمزمه دوباره بغض همان با و کردم نگاه براقش رنگ سبز چشمای به

؟نستی..؟؟تو چطور

.…ر گل ـ

:گفتم و آمدم حرفش میان

اینو میکردی..داشت که کارهایی اخیرت، رفتارهای ولی نیستی، عاشقم که میدونم ـ

.داری. دوستم حداقل شاید که میکرد ثابت بهم

!دارم دوستت ـ

10 | P a g e https://Romanplus.ir رمان پالس را به خاطر بسپارید

.نمیکنه. شک نمیکنه..بهش خفه داره، دوست که رو کسی آدم نداری! ـ

!..دارم خیانت از بدی ی خاطره چه من که میدونی چی تو…رزم گل ـ

میشد خودمم تعجب باعث که حسادتی و حرص انزجارو با و کشیدم کنار را خودم

:گفتم

!کردند.. خیانت بهت هات معشوقه که نداره ربطی من به ـ

به و دمپری بیرون تخت از سریع و کشیدم کنار خودمو که کنه بغلم دوباره خواست

خشکم تعجب از دیدم کمد در روی قدی آینه توی خودمو زمانیکه و رفتم کمدم سمت

.زد.

!بود.. تنم زیر لباس و تاپ تنها

بودم پریده بیرون تخت از ناغافل که همانطور و برگشتم ایلیا سمت به خشم با

جیغ کشیدمشون می محکم درحالیکه و کردم او موهای به حمله ناغافل همانطور

:کشیدم

.گر استفاده سو عوضی آدم ـ

11 | P a g e https://Romanplus.ir رمان پالس را به خاطر بسپارید

دید زمانیکه و کنه خالص من چنگ از موهاشو کرد سعی میخندید درحالیکه ایلیا

.دادنم. قلقلک به کرد شروع نمیشه من چاالک های انگشت حریف

دستش از تا میدادم تکان را بدنم بخندم! میخواستم نه و آمد می ام خنده نه اولش

.کنم رها را موهایش نداشتم قصد حال عین در و شوم خالص

؟نباشد؟؟ حساس هایش پهلو و بغل زیر به که بود دختری کدام ولی

و کردم خوتر احساس خنده از تا داد قلقلک آنقدر او و خندیدم و آورده کم نهایت در

روی او و افتادم تخت روی و داده دست از را تعادلم که کردم رها را موهایش تنها نه

.داد. ادامه را کارش و زده خیمه من

اینکه تا نبود بردار دست او ولی میزدم صدایش هایم خنده میان بریده بریده

.شد. متوقف کردم ای سرفه وقتی

!دممیکر سرفه آرام و میخندیدم هنوز

به خیره عجیب نگاهی با ایلیا لرزید، می بدنم تمام و میخورد تکان ام سینه ی قفسه

:گفت و گذاشت ام سینه ی قفسه روی بر آرام را سرش نهایت در و شد صورتم

!رزم گل بخندی همیشه ـ

12 | P a g e https://Romanplus.ir رمان پالس را به خاطر بسپارید

:گفت و فشرد ام سینه به بیشتر را سرش و کرد حلقه کمرم دور را دستانش

!نرسیده من به ام معشوقه جانب از خیانتی هیچ و نداشتم ای معشوقه هیچ ـ

لب روی که داری صدا پوزخند جلوی نتوانستم هم خندیدنم همان های لرزه پس میان

.بگیرم. را نشست هایم

:گفت و شود من روی به رو تا چرخاند را سرش

.نمیکنی. باور که میدونم ـ

بود، پیش سال ۳کاریم.. شرکای از یکی میگم..ولی دورغ کنی فکر شاید که میدونم

و شد شکست ور شد..شرکتم غیب و کشیده باال رو شرکت پول تمام کرد، خیانت بهم

!خوردم وحشتناکی کاری ضربه

!اوه

گذشته و بود مشکل من برای صداقت این باور ولی بود مشهود کامال کالمش صداقت

.کاری. خیانت ی ون..تجربها از

!داشت؟!! من به ربطی چه

13 | P a g e https://Romanplus.ir رمان پالس را به خاطر بسپارید

:گفتم پرخاش با

!من روی از شو شو..بلند بلند ـ

:گفت و داد خودش به تکانی و گرفت عمیقی نفس

ولی داره؟؟ ما روابط به ربطی چه کاری خیانت خب میگی خودت پیش که میدونم ـ

دیوونه اون، با ات دوباره شی..رویاروییبا داشته چیزی از بد ی خاطره یه گلم..وقتی

!میکنه ات

هضم را حرفش نمیتوانستم که میداد جوالن سرم در مختلف افکار آنقدر لحظه آن

…کنم

..بگیرم دوش میخوام…ایلیا کن ولم ـ

:گفت و کرد بلند را سرش ایلیا

..بگیرم دوش میخوام منم..حموم بریم االن…نمیکنم چون…کن ولم نگو اینقدر ـ

؟چی؟؟؟؟

!رو پر…من روی از میگم شو بلند ـ

راحتی نفس من تا و برخواست جایش از ناگهانی حرکت یک با خودم ماننده ایلیا

.گرفتم.

.رفت. حمام سمت به و انداخت خود پشت مرا و کشیده را هایم دست دوباره

14 | P a g e https://Romanplus.ir رمان پالس را به خاطر بسپارید

ای فایده زدم مشت پشتش و کردم داد و جیغ وحشتناکم صدای آن با هرچقدر

!نداشت

حمام های سرامیک سرمای احساس با گذاشت پایین دوشش روی از مرا وقتی

:گفتم عصبی و شدم تر هوشیار

!نمیکنم!! حمام تو با من ؟؟چیه؟ کارا ازین منظورت

باز را وان داخل آب شیر و کرده قفل را حمام ی دروازه من زدن پر پر به توجه بی ایلیا

.شد. هایش لباس آوردن در مشغول خونسرد همانطور و کرد

.کشیدم. جیغ دوباره

منمیکن حموم باتو شو..من بیرون میدی؟؟؟ داری جونی ایلیا..چه

به که شلوارش باالیی ی دکمه سمت برد دست و آورد در را اش ردانهم لباس ایلیا

.گرفتم. دستشو و دویدم سمتش

:گفت آمیزی شیطنت لحن با

.بیار. درش باشه..تو

15 | P a g e https://Romanplus.ir رمان پالس را به خاطر بسپارید

..بیرون برو..لباستو نیار در…بگو پرت و چرت کمتر…ایلیا وااای

:گفت و خندید دوباره ایلیا

!شده مزه با چقدر صدات

.آورد در هم را آن من به توجه بی و شد شلوارش آوردن در مشغول دوباره و

!بود تنش زیر لباس خداروشکر

دوش سمت به کشان کشان مرا و شد حلقه شکمم دور دستش که رفتم در سمت به

مهای مخالفت مقابل در و برد

…سبیدچ بدنم به کامل لعنتی نازک تاپ شدن خیس محض به و کرد باز را آب دوش

میبود که بارم هرچندمین ولی بودم آغوشش در حالتی چنین در که نبود بار اولین

…شد! نمی کم خجالتم

!داشتم تن به کامل زیر لباس کاش ای بود، پایین سرم خوردم.. چرخ دستانش میان

من و میکردند نمایی خود بودند لخت که زمانی از بیشتر خیس تاپ آن زیر هایم سینه

…بودم شدن آب درحال خجالت از

16 | P a g e https://Romanplus.ir رمان پالس را به خاطر بسپارید

.کرد بلند را سرم و گذاشت ام چانه زیر دست ایلیا

چسپیده و خیس موهای همان با او کنم اعتراف باید و میچکید صورتمان و سر از آب

.بود!. جذاب هم سرش به

.رسید. گردنم به نهایت در و ها لب به و آمده پایین چشمانم از آرام آرام چشمانش

و کاشت باشد دستش های کبودی جای میکردم تصور که جایی در ای بوسه و دش خم

:کرد زمزمه

.گلم. میشکست دستم ایکاش

سخوا و نگفتم چیزی

ای برلحظه و شد فشرده برهم وحشتناکی شکل به مان های بدن های برجستگی

.شد. گرد کردم حس که چیزی از چشمانم

:کردم زمزمه لب زیر و کردم نگاهش انزجار با

.هوسباز. آدم

17 | P a g e https://Romanplus.ir رمان پالس را به خاطر بسپارید

:گفت و فشرد خود به مرا و خندید دوباره

…میشه! اینطوری توهه کنار وقتی فقط

به توجه بی بازهم زد بغلم بازم اینبار که بیام بیرون آغوشش از تا کردم تقال دوباره

نوا سمت به هایم جیغ جیغ

.کرد. دراز باخود هم مرا و کشیده دراز خودش و رفته

چسپیده کامال بهم دوتا ما که بود شده کوچک آنقدر حاال تابه کی از کوفتی وان این

!بودیم؟!!

دکر زمزمه گوشم کنار

.باشی. راضی تو که وقت هر میکنم صبر ولی بکنم، دیگه کارهای خیلی میخواد دلم

!نیستم راضی االنم همین من

آن به نرمی فشار و گرفته را هایم سینه تاپ روی از دستانش و خندید گلو توی دوباره

:گفت گوشم کنار دوباره مرتعشی صدای با و کرد وارد

!میکنند ثابت حرفتو خالف کوچولو دوتا این ولی

18 | P a g e https://Romanplus.ir رمان پالس را به خاطر بسپارید

.بود. شده من گی شده تحریک ی متوجه کامال خب..ایلیا

فریاد برای من و کرد وارد آنها به ای دیگه فشار که بزنم پس هاشو دست خواستم

…فشردم را وان های کنار محکم نزدن

:پرسید میشد بدتر و تر گرفته دم به دم که صدایی با

؟میاد؟ خوشت

.گزیدم. لبمو بازهم و بستم چشمامو من و کرد وارد دیگری فشار و

.فشار!. بازهم و شه.. بلند صدات نگیر..بزار گاز لبتو

.نکن!.

همین رفتم..و لو رسما که بود گی شده تحریک از پر و مرتعش و لرزان آنقدر صدایم

در هم را بود موجود او و من بین که لباسی تکه سه همان راحتی به تا کرد شیر را ایلیا

.بیاورد.

صید برای خیزان سینه ماری چون دیگری دست و ام سینه روی دستش یک اینبار

.میگشت. بدنم جای جای روی شکار

19 | P a g e https://Romanplus.ir رمان پالس را به خاطر بسپارید

از را آن و کرد خراب را دستگاهش و دم تمام و برد هجوم عقلم بر طوفانی ماننده قلبم

تانداخ کار

کارهایش با مخالفتی دیگر و زده تکیه ایلیا به هیجان از لرزان بدنی با من نهایت در و

.نکردم.

نوازشم مشغول بخش لذت العاده فوق و دهند آزاد آرام، و رفته پاهایم وسط دستش

.شد.

ایلیا و میدادند فشارش محکم و داشتند گرفته را وان طرف دو همچنان هایم دست

من از هرچقدر میدادو ادامه را کارش بود گذاشته ام شانه روی را سرش درحالیکه

!نمیتوانستم کنم.. رها را صدایم میخواست

را عمارت کل میکردم رها را صدایم حالت در من اگر میگرفتم، گاز را لبم فقط پس

.میداشت. بر من صدای باید

.رسیدم. اوج به زمانیکه حال این با اما

و عجیب صوت یک ام گرفته صدای آن با کال و بود آخ شبیه کمی که کشیدم بلندی آه

.آمد. بوجود غریب

20 | P a g e https://Romanplus.ir رمان پالس را به خاطر بسپارید

!باشم کنده کوه انگار بودم، افتاده ایلیا آغوش در حال بی

می…نمیکردم کاری برایش منکه وخت،س سوزن سر یک اندازه ایلیا، برای دلم

..نمیکردمم مردمم

خارج وان از کرد کمکم و کرده خالی را وان آب افتادم حال بی دید وقتی هم خودش

مشستن به کرد شروع و شوم

به و م*ا*ل*ی*د پشتم و ران های کشاله به را خودش اندکی کفی حالت همان در و

.شد. اار*ض* سریع زیاد گی شده تحریک خاطر

به من…کشید بیرون حمام از و کرد تنم مرا ی حوله و شست را مان دوی هر سریع

..شدم خسته او جای

.آورد. نمی خودش روی به اصال او ولی

خسته جنسی فعالیت بعداز باز باشی کرده استراحت و خوابیده قبال که هرچقدرهم

.میشوی.

!هستم جایت من برو تو بودم گفته قطبی خرس به ها گی تازه که منم

21 | P a g e https://Romanplus.ir رمان پالس را به خاطر بسپارید

شد کردنم دستمالی بیشتر البته و کردنم خشک مشغول و گذاشت تخت روی مرا ایلیا

:گفتم گرفت حرصم باز که

!نزن دست من به کنار برو ـ

برخالف و داد ادامه_من کردن خشک_کارش به میخندید آرام گلو ته درحالیکه ایلیا

.پوشاند. من به را زیرم لباس تنها و کرد تنم تاپی دوباره من های مخالفت

:کردم گله حال بی همانطور

!کن تنم کامل لباسمو ـ

:گفت و نشاند گردنم روی ای بوسه شد خم و خندید دوباره ایلیا

!بگردی همینطوری باید خودمونم ی خونه توی خوبه، همینطوری ـ

:گفتم و افتادم تخت روی دوباره شدن بلند جای به و زدم کنارش دستم با

!وقت.. یه نچایی ـ

!باش راحت تو…چام نمی ـ

22 | P a g e https://Romanplus.ir رمان پالس را به خاطر بسپارید

دوباره که زدم کنارش دوباره بودم خیره سقف به باز نیمه های چشم با که همانطور

.کردم. نگاه زد زانو پایم جلوی که ایلیا به و نشستم تعجب شد..با کشید دستم

.دارم. بود..قبول بد خیلی کارم ـ

!!؟..بد…هه

:داد ادامه و کشید موهایش در دستی کرد، اش کالفه زدم که پوزخندی

مجازاتم میخوای که بگی..هرجوری تو کردم..هرچی کردم..جرم خب..گناه خیلی ـ

!نباش.. قهر بزن..هرکاری..فقط زبون بده..زخم بزن..فحشم کن..منو

؟ها؟؟

سردی میشی..دوری دور من از میکنی قهر که رزم..وقتی گل نباش قهر ـ

.گی. افسرده تنهایی و میاره تنهایی میاره..جدایی جدایی میاره..سردی

کردم..فلسفه نگاهش بودند شده نزدیک باهم تمسخر از که ابروهایی و تعجب با

؟بودیم؟ یکجا و الخوشح و گرم وقت بودیم؟چه خوب باهم وقت چه ما اصال میبافه؟؟

23 | P a g e https://Romanplus.ir رمان پالس را به خاطر بسپارید

:گفتم و دادم هل را اش شانه

پیش سال ۵ اون دارم.. عادت تنهایی به نباش..من من تنهایی و گی افسرده نگران ـ

و عشق و ام کاسه توی گذاشتی خوب که داشتم احتیاجت میکرد اذیتم تنهایی که

ثابت رو ات عالقه

.کردی.

!نمیخوام تنهاییم کردن پر برای تورو مثل یکی دیگه االن

:دادم ادامه و زدم اش سینه به انگشتم با

با دخترا کردن عاشق سر که بازی هوس عوضی آدم یک تو چونکه چرا؟؟؟ میدونی ـ

.میکنه. بندی شرط دوستات

!!!…النا ـ

:گفتم و کردم نگاه چشمانش به گستاخی با

!هان..!! چیه؟؟ ـ

:گفت و زد آرام لبخندی تصورم برخالف

24 | P a g e https://Romanplus.ir رمان پالس را به خاطر بسپارید

.گرسنمه. ـ

شنیده دارم شک که کردم نثارش دار مادر و پدر فحش یک و کردم ریز را چشمانم

گرفته ضعفه دل کردم..خودمم را آشپزخانه به رفتن عزم و شدم خارج تخت از و باشه

اخیر وقت چند این بود،

!بود ختهری بهم خوراکم و خورد وضعیت درکل

.نداشتم. پوشیدن لباس به احتیاجی نبود..پس خونه معمول طبق که آقاجون

هم را میداد قورتم داشت درسته که نگاهش و میکردم حس سرم پشت را ایلیا حضور

آن به فشاری و گرفته مشت در را پشتم زمانیکه نهایت در بزنم..و حدس میتوانستم

و زدم جیغی کرد وارد

.شد. اش خنده رفتن باال باعث تنها که کوبیدم اش سینه به مشت چندین و برگشتم

!رو!! پر نکبت پسره

حرکات و نشسته داشت قرار همانجا که کوچکی غذاخوری میز پشت آشپزخانه داخل

صورتش سمت به کله با میخواست دلم که داشت لب بر کجی لبخند و میکرد نگاه مرا

.کنم. آسفالتش و بروم

25 | P a g e https://Romanplus.ir رمان پالس را به خاطر بسپارید

دست دوباره که نمیزد دلم به چنگی چیزی هیچ و بودم تجسس درحال یخچال داخل

بازهم دیگرش دست و گرفت را ام تنه باال دستش یک و شد حلقه دورم ایلیا های

پشتم با بازی مشغول

.بکشم. بیرون آغوشش از را خودم کردم سعی کنان جیغ شد..جیغ

به ات پنجه و من..دست به نزن اااا..دستایلیااا…میکنی بیشعور..چیکار کن ولم ـ

داغ روغن

اایلیااااااا…نکن دستمالی منو اینقدر…بخوره

!نداشت ای فایده من های جیغ جیغ و حرفها و ها فحش از کدوم هیچ ولی

کار از دست خوشبختانه و نشست آن روی و رفت صندلی سمت به حالت همان در

.بود. رانم روی همچنان دستش یک یول برداشت اش ناجوانمردانه و کثیف

:گفت و آورد گوشم نزدیک را سرش بودم!ایلیا نشسته پاهایش روی

؟داری دوست اولویه هنوزم ـ

یک با و خندیده ایلیا و گفتم آرامی ”آخ“ که گرفت گوشم نرمی از گازی آن متعاقب و

مواد تند تند و ترف یخچال سمت به خودش و نشاند میز روی و کرده بلند مرا حرکت

بیرون را اولویه الزم

26 | P a g e https://Romanplus.ir رمان پالس را به خاطر بسپارید

.کشید

یخچال در آن ی اولیه مواد همیشه اولویه ساالد به من شدید ی عالقه خاطر به پ.ن:

!بود.. موجود

با جناب که سبکی ناهار و صبحانه و بودم نشسته ایلیا پای روی دوباره بعد دقیقه ۱۰

.میخوردم. را بود نموده درست فروشی فخر کلی

؟بود چی دهانم..حرفش میگذاشت و میگرفت لقمه ایلیا خوده البته

.بدهد. خوردم به باید خودش و کرده درست خودش

!مسخره چه

:گفتم داشتم عادت همیشه که طوری آرام ایلیا دست ساخت غذای خوردن بعداز

!ممنون ـ

.گلم. جان نوش ـ

:گفت و کرد وارد ام برهنه ران به فشاری دوباره ایلیا

27 | P a g e https://Romanplus.ir رمان پالس را به خاطر بسپارید

.نمیکنی. ضعف شد..دیگه سیر که خب..شکمتم ـ

؟چرا ـ

!برسیم مون بازی نامزد ی ادامه به دیگه بریم خب

در دوباره درحالیکه و خنده زیر زد بلند صدای با که کنم فرار پایش روی از تمخواس

:گفت میکرد قفلم آغوشش

!رزم گل کردم شوخی ـ

:گفتم و کردم نگاهش چپ چپ

!مزه بی ـ

لب و ام ترقوه به رسید تا کشید پایین همانطور و چسبانده گردنم به را سرش ایلیا

:گفت خمار میرفتند پایینتر که همانطور و افتادند کار به هایش

!ای.. خوشمزه خیلی تو ولی ـ

:کردم گله عصبی

28 | P a g e https://Romanplus.ir رمان پالس را به خاطر بسپارید

.ببینم. کن هـــه..ایلیا..ولم ـ

او شلوارک کناری جیب از موبایلم زنگ صدای دوباره که بود نگفته چیزی هنوز ایلیا

.کند. بلند را سرش شد مجبور لعنتی یک گفتن با باالخره او و شد بلند

:گفت و داد میکردم نگاهش چپ چپ همچنان که من دست به را موبایلم

اندازه من…ندارم کاری داخلش به من که بزاریش..وگرنه کجا میره یادت همش ـ

.ارم.د اعتماد تو به چشمام

:گفتم و زدم پوزخندی

!مشهوده کامل اعتمادتونم بله..آثار ـ

.شد. قطع تماسم زنگ نه بود نگفته چیزی هنوز ایلیا

.کردم. نگاه گیرنده تماس اسم به

!خانمجون

.آمد. زنگ دوباره که بودم نزده موبایلم ی صفحه روی تماس برای را انگشتم هنوز

29 | P a g e https://Romanplus.ir رمان پالس را به خاطر بسپارید

…خانمجون سالم آلو؟؟ ـ

.مادر. من با نگرفتی تماس چرا هستی؟ دخترم..خوب سالم علیک ـ

از حاال…میگذرن چطوری روزهام این نمیدونم اصلل باورکنید خانمجون ببخشید ـ

برگردم که فردا

.ها قبل میزنم..مثل سر بهت بیشتر سرکار

؟چطوره دخترم..نامزدت باشی زنده ـ

میکرد نگاهم لبخند با و ایستاده ام قدمی یک در که برگشتم ایلیا سمت به خودکار

:گفتم مختصر و آرام و شدم خیره

!خوبه ـ

.بیجات. شوخی اون مادر..بابت نیامد پیش که عالیه..مشکلی ـ

:گفتم و شدم بیرون آشپزخانه از کشیدم، گردنم به دستی و زدم ایلیا به پوزخندی

.حرفهاست. این از تر فکر روشن مشکلی..ایلیا خانمجون..چه نه ـ

30 | P a g e https://Romanplus.ir رمان پالس را به خاطر بسپارید

!اینجا.. بیایی نامزدت با شب بگم بهت زدم زنگ خداروشکر..خب ـ

:گفتم حرص با و کردم نگاه بود آمده سرم پشت که ایلیا به دوباره

دبیا نمیتونه داره کار ایلیا…میام تنهایی خودم خانمجون..من نه ـ

:گفت بشنوه خانمجون که بلندی صدای با ایلیا

..میایم حتما بگو خانمجون به…ندارم کار بیشتر عصر تا من عزیزم ـ

.میزد. بیرون بخار هایم گوش و بینی از داشت دوباره

:گفت و کرد ای خنده خط سوی آن از خانمجون

!منتظرتونم برسون..شب سالم نامزدت به ـ

:گفتم و گرفتم رصیح پر و عمیق نفس

!خدمتتون میرسیم باشه! ـ

دست که برگشتم خندان ایلیای سمت به کمر به دست کردم قطع را تماس وقتی

:گفت و کرد بلند تسلیم ی نشانه به حالت درهمان را هایش

31 | P a g e https://Romanplus.ir رمان پالس را به خاطر بسپارید

!منو نزن ـ

…اونجا برم باتو نمیخوام ـ

:پرسید و شد آلود اخم صورتش

؟چرا ـ

!بدی!! آدم یک تو و خوبه جای یک اونجا چون ـ

ولی.. کنم منصرف خانمجون ی خانه به آمدن از را ایلیا ها حرف این با بودم امیدوار

!باطل خیال ذهی

باخود هم مرا و پوشیده تمیز لباس برگشته شرکت از ایلیا که بود عصر ۶ ساعت

.کرد حرکت خانمجون ی خانه سمت به و برداشته

دور بودیم ام عالقه مورد مکان به رفتن درحال که حاال را بد افکار کردم سعی

؟کرد..نمیشد تحمل را ایلیا حضور چرا و چون بی میشد که شب کنم..یک

!رو! پر ی شیفته بود..خود تحمل قابل غیر او که هرچقدرم

32 | P a g e https://Romanplus.ir رمان پالس را به خاطر بسپارید

.ایلیا. ـ

؟رزم گل جان ـ

.بس. آتش امشب ـ

:گفتم که دکر نگاهم سوالی باحالت

نکنم برخورد تیز و تند تا نرو من اعصاب روی میکنیم، بس آتش امشب ـ

!باشیم خیار و کارد شبیه خانمجون جلوی باهات..نمیخوام

:گفت و زد لبخندی ایلیا

.ازش. میبری حساب ببینم..خیلی رو خانمجون این حتما شد اوه..الزم ـ

.دارم. آقاجونو احترام که دارم..همونطور شو خانمجون..احترام جونمه عزیزه ـ

؟ناراحتی آقاجونت از ـ

!خیلی ـ

33 | P a g e https://Romanplus.ir رمان پالس را به خاطر بسپارید

در نتوانستم کردم هرکاری و داشت شماری بی های معنی که انداخت بهم نگاهی ایلیا

.کنم. سکوت آن مقابل

شکست که اینه خاطر به طفق نگهمیدارم حرمت هنوز اتفاق اون بعداز میبینی اگه ـ

تا رفتن پا تُک یک تنها من کار ی چاره داره..وگرنه پی در آبرویی بی فقط ها حرمت

ابود..ب قانونی پزشکی

سرتان به قیامت میتوانستم دارم دولت قانونی دستگاه توی من که هایی آدم و پارتیها

؟میشد؟ چی تهش بیاورم..ولی

:دادم ادامه ترآرام و برگشتم پنجره سمت به

خورد غرور نه و ام گرفته صدای نه و میشد درست من ی شکسته دندان هیچی..نه ـ

.ام. شده

!هستی ای فهمیده میخوامت..دختر خیلی که همینه برای ـ

که سوزاند..طوری مرا بگذارند دلم روی بر که داغی ای میله ماننده ایلیا حرف این

.گزیدم. را لبم و فشردم دست در را کیفم محکم سمتش به نکردن حمله برای

34 | P a g e https://Romanplus.ir رمان پالس را به خاطر بسپارید

:گفتم و برگشتم سمتش به

اون دادگاه از بتونی که نکن فکرشم حتی…باالسری اون دست سپردم که تورو ـ

!بشی تبرئه

.رسیدیم. دارنگه

وقتی و رفتم قدیمی چوبی ی دروازه سمت به و کردم ترک را ماشین او از سریعتر

ای بوسه و شد حلقه کمرم دور دستی آن بلبلی زن پیچیدن با فشردم را آن کنار زنگ

…نشست سرم روی

!بگی.. تو هرچی رزم..امشب گل بس آتش ـ

را زنگ میخواستم دوباره و دادم فرو هم را بغضم اینگونه و دادم قورت را دهانم آب

سر بازهم علی امیر و شد باز اش داشتنی دوست قیژ صدای همان با در که دهم فشار

ایستاده در جلوی زیر به

.بود

سمت به و دادم را جوابش و زدم اش مردانه و سرسنگین آمدگویی خوش به لبخندی

!گرفتم.. جای آغوشش در و کردم پرواز بود آمده مان استقبال به که نمجونخا

35 | P a g e https://Romanplus.ir رمان پالس را به خاطر بسپارید

اجبارا ولی شوم خارج آن از نمیخواستم و میداد را ام نبوده هرگز مادر بوی آغوشش

چنان خانجون برخورد اولین در و شود آشنا هم ایلیا با تاخانمجون کنارکشیدم را خودم

هرا چه چه و به به

کن خورد اعصاب ایلیای همان این کردم شک ای لحظه برای مخود که انداخت

!دیگریست!! شخص یا است خودمان

!اوه انداختم، پایش تا سر به نگاهی

جذاب خیلی اسپرت لباس کردم..در نثارش لعنتی و گزیدم را بود..لبم پوشیده اسپرت

.میشد. تر

!بود کرده شلوغش اینقدر همین برای خانمجون حتما

روی که کرد دعوت ما دوی هر از خانمجون شد تمام ها احوالپرسی باالخره وقتی

؟که..نبود بود نشینی خانه از بهتر بنشینیم، تخت

که نشست،مخصوصا می خانه داخل میرفت و میکرد رها کی را صفا با حیات آن اصال

.بود. غروب دم

36 | P a g e https://Romanplus.ir رمان پالس را به خاطر بسپارید

از ها بایسکل زنگ ینگر رینگ و ها ماشین صدای و میکردند جیک جیک ها پرنده

که هایی قدم صدای حتی که داشتم دوست را آنجا آنقدر من میرسید. گوش به بیرون

.میخریدم. جان به را میرسید گوشم به ها خانه کوتاه های دیوار از

پولدار جزه که خانمجون دیوار به دیوار ی همسایه خانوم مرضیه ی خانه شب..از آن و

هم محل های ترین

و زن صدای آمد.. می نشینی دل هایی صدا بود بزرگتر همه از شان ی خانه و ندبود

مرضیه ک صدای و سنگین وسایل کردن بلند خاطر به زدن نفس نفس مرد..صدای

چادر آن با حتما که خانوم

.بود آن و این به دادن دستور درحال و ایستاده ای گوشه اش گلی گل

:گفتم هیجان با و برگشتم خانمجون سمت به

؟خبریه جون مرضیه ی خونه امشب ـ