Sohrab Sepehri's poet collection

87
www.irandll.net ب سهراب کتا هشت سپهری رنگ مرگب ها زندگي خوا:ر آفتاب آوا شرق اندوهي پاي آب صدا مسافر حجم سبزیچ، ما نگاه ما ه رنگ مرگwww.irandll.net/forum 1

description

A collection of one of the best poeters of irans.You'll find peace in it!

Transcript of Sohrab Sepehri's poet collection

Page 1: Sohrab Sepehri's poet collection

www.irandll.net

سهراب کتاب هشتسپهری

رنگ مرگها خواب زندگي: آفتاب آوار

اندوه شرقآب پاي صدايمسافر

سبز حجمنگاه ما هیچ، ما

رنگ مرگ

www.irandll.net/forum1

Page 2: Sohrab Sepehri's poet collection

www.irandll.net

شب قیر در

تنهایی این در است گاهی دیر. است لب طرح در خاموشی رنگ

خواند، می مرا دور از بانگی. است شب قیر در پاهایم لیک

: تاریکی این در نیست ای رخنه. پیوسته بهم دیوار و در

زمین روی اگر لغزد ای سایه. رسته بندی ز است وهمی نقش

ها آدم نفس. است افسرده بسر سر

هوا پژمرده گوشه این در است روزگاری. است مرده نشاطی هر

شب جادویی دست. بندد می غم و من روی به در

، تلش چه هر کنم می. خندد می من به او

روز، در کشیدم که هایی نقش. اندود دود با و آمد راه ز شب

شب، در فکندم که هایی طرح. زدود پنبه با و شد پیدا روز

را همه من چون که است گاهی دیر. است لب طرح در خاموشی رنگ: خاموشی این در نیست جنبشی

. است شب قیر در پاها ، ها دستـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

خیزد می دود

. من خلوتگاه ز خیزد می دود؟ ام ویرانه از یابد کی خبر کس. سخن دارم سوخته درون با

؟ ام افسانه رسد می پایان به کی

برداشتم شب دامان از دست. سحر گیسوی به بیاویزم تاآب، در افکندم ساحل از را خویش. خبر بی دریا ژرفای از لیک

. شکست طرح دیوارها تن بر. ندید سامان این در رنگی دگر کس

شب و روز خیال میدوزد چشم. امید تصویر به دل درون از

را پای نهادم منزل بدین تا. ام بگسسته کاروان درای از

، جان به آتش این از سوزم می گرچه. ام بسته دل سوختن این بر لیک

www.irandll.net/forum2

Page 3: Sohrab Sepehri's poet collection

www.irandll.net

ها : بام از کشد می پا تیرگی. من شهر راه به خندد می صبح. خلوتم از هنوز خیزد می دود. سخن دارم سوخته درون با

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــسپیده

دست دور درخواب از گاه بی پریده قویی

. سپید پر و بال ز نیل غبار شوید

جویبار های لب. سپید بستر در زمزمه موج لبریز

. روشن و سایه دویده هم دردوده خرمن میان لغزان

. سپید آذر در فروزد می شبتاب

زار نی نازک رقص همپای. سپید تر چشم گشاید می مرداب

: است سیاهی روی نور ز خطی. سپید زر درخشد آبنوس بر گویی

. ویران شده ها سایه دیواردور افق در نگاه دست

. سپید مرمر با ساخته بلند کاخیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

معما مرغ

بید این شاخه روی است زمانی دیر. معماست رنگ به کو بنشسته مرغی

. رنگی صدایی، او آهنگ هم نیست. . تنهاست تنها ، دیار این در من چون

زهیایوست، پر همیشه درونش گرچه. خاموش صورت لیک پرده این بر مانده

، حرف از پر سکوت بشکند اگر روزی. هوش از رود می سرای این در و بام

آوا، به مرغ گرچه بسته فرو راه. گویاست صدایی او خاموش قالب

بیدار، چشمش به ها لحظه گذرد می. رویاست - روشن سایه لیک او پیکر

. او پر و بال پست و بال ز رسته

. : سرابی موج مانده دور زندگی. دیوار درازی بر افسرده اش سایه. خوابی : پرده سایه و دیوار پرده

. خیالی های طرح به نگاهش خیره. نیست هوس نقش هاست چشم آن در آنچه

پیوند، من با چو اش خاموشی دارد. نیست کس صحبت راه به نهانش چشم

www.irandll.net/forum3

Page 4: Sohrab Sepehri's poet collection

www.irandll.net

: مرغ این حکایت برد می درون به ره. است فریب خیال دل، به نیاید آنچه

: پیوند گمشده شهرهای با دارد. است غریب دیار این در معما مرغ

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــشب روشن

شب درون آتش است روشندودش پس وز

. دور های ویرانه از طرحی: خشک صدایی آید گوش به گر

. گور درون لغزد می مرده استخوان

سرد اجاقم ماند دیرگاهی. نور از نصیب بی چراغم و

. برد راهی به را دربان خوابدر، از کسی آمد صدا بی

افروخت . آتشی سیاهی دراما خبر بی

. سوخت تماشا در نگاهی که

شب، بافسون دارد راه چشمی که دانم می گرچه: خوش خوابی های روزن ز بینم می لیک

. شب درون روشن آتشیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

سراب

فراخ ! چه بیابان ، و است آفتاب. درخت نه و گیاه نه آن در نیست

دیگر ، غرابان آوای غیر. رخت وادی این از بانگی هر بسته

غبار و گرد از ای پرده پس در: سیاه دور از لرزد ای نقطه

بیند می ، رود پیش اگر چشم. راه پوید می که هست آدمی

. کار ز افتاده خستگی از تنش. غبار بنشسته رویش و سر بر

. گلو خشک اش تشنگی از شده. خار ز مجروح عریانش پای

افق پای ، رود پیش قدم هر. آب دریایی بیند او چشم

پیماید می چو راه اندکی. خواب بیند می که فکر کند می

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــغروب به رو

غروب سرخ ریخته. سنگ سر بر جابجا. است خاموش کوه. رود خروشد می

www.irandll.net/forum4

Page 5: Sohrab Sepehri's poet collection

www.irandll.net

دشت دامن در مانده. کبود رنگ خرمنی

. سایه با آمیخته سایه. پیوند گرفته سنگ با سنگ

. گذرد می ره به فرسوده روزچشمانش در آمده گر جلوه

یک . پی اندوه نقش

. خواند می ها کنگره بر جغدسنگین، لشخورها،

: فرود آیند ، تک تک هوا، ازدشت به مانده ای لشه

چشمانش، جا ز منقار کندهاو پیشانی زیر

. کبود گود دو مانده

. آید می تیرگی. آرام گیرد می دشت

روز رنگی قصه. تمام به رو رود می

. است پژمرده ها شاخه

. است افسرده ها سنگ. نالد می رود

. خواند می جغد. غروب رنگ با بیاویخته غم: سرد قصه لبم ز تراود می

. غروب تنگ این در افسرده دلمـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

غمناک غمی

. افسرده من و ، است سردی شب. خسته پایی و ، است دوری راه. مرده چراغی و هست تیرگی

: عبور جاده از تنها، ، کنم می. ها آدم من ز ماندند دور

، گذشت دیوار سر از ای سایه. ها غم بر مرا افزود غمی

ویرانی این و تاریکی فکرمن دل با تا آمد خبر بی

. پنهانی کند ساز ها قصه

من با بگوید که رنگی نیست: است نزدیک سحر ، صبر اندکی

دل : از برآرم بانگ این هردم! است تاریک چقدر شب این ، وای

انگیزم؟ دل به که کو ای خندهریزم؟ دریا به که کو ای قطرهآویزم؟ بدان که کو ای صخره

www.irandll.net/forum5

Page 6: Sohrab Sepehri's poet collection

www.irandll.net

. است نمناک شب که است این مثلدل، به هست غم هم را دیگران

. است غمناک غمی لیک، ، من غمـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

خراب

دور راه به چشمم را خود پای فرسودزندگی : که آخر پذیرد من حرف تا

. بود خواب تصویر رخ بر خیال رنگ

سود، چه ولی سپردم، هجر رنج به را دل. ام شکوه شام پایان

. بود عتاب صبح

: شکست پر عمر این از آب نخورد چشمم. بود آب روی پی تمامی را خانه این

بیابان . خار خلیده پایم. راه به ام نکوبیده خشک گلوی با جز

مددکاری، راه ز ، کسی لیکن. بود سراب فریب گرفت، اگر دستم

: ندید خود به دوامی رنگ زمانه خوبدل، به من رنج شب داشت نهفته کندی

. بود شتاب نشاطم روز کار به اما

زوال . صحبت از شد ملول ام آبادینخست کز افسرد، دلم در سرور بانگ

. بود خراب این تن زیب جغد تصویرـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

گرفته جان

: امشب من مغز گور بشکافت ای نغمه هجوم ازریخت، ها رگ به جان را ای مردهروشن، و سایه میان در جا از شد پا

مرده : پنداشتی مرا من بر زد بانگبسپرده؟ رفته روزهای خاک به و

: است بیهوده تو پندار لیک. راند می خویش از را مرگ من پیکر

. است آلوده تلخ های لحظه زهر به من سرگذشت. تازم می تو بر یابم که فرصت هر به من. سازم می آلوده عذاب با را ات شادی

تصویری پیوند دهم می خیالت با. نابود خود رنگ در کند را قرارت که

آمیزد، لذت با را درد. ریزد فرو هایت تپش در

. آلود غبار خود با آورد باز را رفته های نقش

. بود بربسته لب مرده. شوم طرح یک بر لغزید می چشم

. درد من تن از تراوید می. هجوم مغزم بر آورد می نغمه

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدلسرد

www.irandll.net/forum6

Page 7: Sohrab Sepehri's poet collection

www.irandll.net

: گرفت زنگار دیگر ام قصه. است پیوندی شبم های نفس با

او، لب بر اگر لغزد پرتویی. است : لبخندی هوس دل گویدم

: گوید من با چشمانش خیرهما؟ دل فروزد که چراغی کو

: گفت من با ، جان به افسرد که هرما؟ دل بسوزد که کو آتشی

. دیوار این از افتد می خشت. برد نگهبانش بیهوده رنج

کلنگ، سوی نرود باید دست. برد آسانش آمد اگر سیل

گذرد، می زمان نمناک باد. ما پیکر از ریزد می رنگ

سقف، به است فساد نقش را خانه. ما سر بر شد خواهد سرنگون

: سکوت باروی لرزد می گاه. سایند می زمین به سر ها غول

بنهید، مبادا پیش در پای! پایند می شب ره در ها چشم

لرزید، امشب اگر گاهم تکیه. گرفت دیوار به دست بایدم

: است پیوندی شبم های نفس با. گرفت زنگار دیگر ام قصه

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــخاموش درهء

. است گسسته بند ، سکوت. بیدی پیکر شکوه درخت دره، کنار

رنگ شفق آسمان در. سپیدی ابر عبور

. خاموش دود می برگ هر رگ در نسیم. کمین به وحشتی صخره هر پس در نشسته

. سر سوسماری سنگ یک پس از کشیدهخاموش دره خوف ز

. پیکر جنبش نهفته. غمین تلخ، ، خشک سرد، نگرد می راه به

، راهی خزد می کوه تن روی مار چو. رهگذری راه، به

تنهایی و دره خیال. ترس او رگ در دوانده

: وهم چشمه نقش گوشه هر به چشم کشیدهکوه تن شکاف هر ز

. ماری بیرون خزیدهسنگ هر پس از خشم به

. خاری خنجر کشیده

. کوه از زده پر غروب

www.irandll.net/forum7

Page 8: Sohrab Sepehri's poet collection

www.irandll.net

. راهگذر و راه تصویر شده گم چشم بهوهم از پر ، بزرگ غمی

. است نشسته سار صخره بهتاریک دره درون

. است گسسته بند سکوتـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

دنگ ...

دنگ... .... ، دنگعمر شب در زمان گیج ساعت. زنگ پی در پی زند میاست گذر دم این که فکر این زهر

. من هستی رگ دیوار به نقش شود میلذت از شده پر ام لحظه

. است آلوده غمی زنگار به یاگذرد، دم این باید چون لیک

گریم می اگر پس. است ثمر بی ام گریه

خندم می اگر و. است بیهوده ام خنده

دنگ... .... ، دنگ. گذرد می ها لحظه

. باز آید نمی ، بگذشت آنچهدیگر هرگز که هست ای قصه

. آغاز شد نتواندپاسخ بی پرسش یک که است این مثل

. است ماسیده زمان سر لب برخیزم برمی تند

چیز همه آن در که لحظه همین دیوار به تاآویزم، ، دارد لذت رنگ

جای : به جهد این از ماند می آنچه. چشمانم از شده پنهان لحظه خنده

: ماند می او پیکر بر آنچه و. انگشتانم نقش

دنگ.... رفت کف از فرصتی. تمام گشت ای قصه

گذرد لحظه پی باید لحظهدوام، فکر در گیرد جان که تا

زهر، ریخته من رگ درون که دوامی اینحال رشته من اندیشه از رهاینده وا

دراز و دور رهی وز. زوال فکر با پیوندم داده

گذرد، می ای پرده: آید می ای پرده

دگر، نقش پی نقش رود می. رنگ بر لغزد می رنگعمر شب در زمان گیج ساعت

زنگ : پی در پی زند میدنگ... .... ، دنگ

دنگ...ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

www.irandll.net/forum8

Page 9: Sohrab Sepehri's poet collection

www.irandll.net

نایاب

. است ایستاده شباو نگاه خیره

. من پنجره چهارچوب براما پرسش، پای به تا سر

: خاموش و مانده اندیشناکشاید

. نیاید جواب سو هیچ از

سرد جسد یک مانده است دیری. اتاقم کبود خلوت در

، است مانده دور دگر عضو ز آن عضو هررا دیگر قطعه ، قطعه که گویی

. است رانده خویش از. وحدت او تن در رفته یاد از

آن روی ماسیده حیرت که چهرهاش براست خالی که کبود حفره سه

. زمان تابش ازآلود زهر و پرور فساد بویی

. است دویده خیالم دور مرزهای تارا زوال نقش

. است کشیده خوانا و روشن هست، هرچه برای خورده زنگار لحظه اضطراب در

ناپدید، بود آن در رفته روزهای کهرا جسد این ناخن با

شکافتم، هم ازآن استخوان هر و رگ هر درون رفتم

بودم آن پی در آنچه از اما. نیافتم رنگی

. است ایستاده شباو نگاه خیره

. من پنجره چارچوب برجدال . یک گرم او پیکر است جنبش با

هایش لب تن بر نقش است بستهسوال یک تصویر

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدیوار

. کبود شد می شب زخمبودم من که بیابانی در

سود می را صاف هوای مرغی پر نهها شب دگر همچون من پای صدای نه

. افزود می ضربه بر ای ضربه

برجای، پا و سخت سر ای دیواره خود گرد بسازم تادور راهی ز آوردم خود با

. ای برهنه را سنگین و سخت های سنگبپوشاند تا بلندی سنگین دیوار ساختم

پست چشمان به آید می چه هر نگاهم ازغولن حمله بر را راه ببندد و

. بست می پیکرهایشان به را هستی رنگ خیالم که

. رفت ها شب و روز

www.irandll.net/forum9

Page 10: Sohrab Sepehri's poet collection

www.irandll.net

. کارم از دست دیگر شسته ، سو این در ماندم بجا منخوش آرزویی دوانید می ها رگ به حسرت مرا نه

. آزارم داد می ها رفته خیال نهدیوار پس پندارم، لیکانگیخت می تیره های نقش

دود رنگ به و. ریخت می اهرمن از ها طرح

خاموش دگر های شب مانند شبی تا: دیوار پیکر آمد در پا از صدا بی

. آمیخت حیرتی با حسرتیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

رنگ مرگ

شب کنار رنگی. است مرده حرف بی

دور راههای از آمده سیاه مرغی. شکست شب بام بلندی از خواند می

راه از آمده فتح سرمست. پرست غم مرغ این

رنگ شکست این در. آهنگ هر رشته گسسته هم از

باک بی مرغک صدای تنهاآراید می ساده سکوت گوش. پژواک گوشوار با

دور راههای از آمده سیاه مرغشکست شب بلند بام روی بنشسته

. تکان بی ، سنگ چونرا چشم لغزانده

. پندارش درهم های شکل بر: آزارش دهد می شگفت خوابی

. شب های خاک از زده سر رنگ های گلعطر های جاده در

. رفتار ز مانده نسیم پایپرست غم مرغ این ، فریبی پی دم هر

. منقار یاری به کشد نقشی

. است گسسته بندی. است شکسته خوابی

سرزمین رویایرا رنگ های گل شکفتن افسانه

. است برده یاد از: کرد عبور ره این خم از باید حرف بی

. است مرده مرز بی شب این کنار رنگیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مرد و دریا

ساحل، روی و ، تنها. گذرد می راه به مردی

او پای نزدیک. صدا همه دریا،

. امواج تلطم در گیج شب،

www.irandll.net/forum10

Page 11: Sohrab Sepehri's poet collection

www.irandll.net

پیکر هراس بادمرد های چشم در و ساحل به کند می رو. کند می رنگ پر را خاطر نقش

انگار ! کجا؟ : ، روی می کجا مرد که میزند هی. خویش ره به رود می مرد و

سرگران باد و : ؟ روی می کجا دوباره میزند هی

. رود می مرد و

... همچنان باد و

امان، بی ، امواجمیرسند راه از

. تهاجم غرور از لبریزنهیب از پر موجی

بلعد می و ساحل به کشد می ره. پیکرششکیب از شب برده که را سایه یک

. صدا همه دریا،. امواج تلطم در گیج شب،

پیکر هراس بادو ... ساحل به کند می رو

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــنقش

تاریک شبی درآمیخت نمی در صدایی با صدایی که

، نزدیک ره از دید نمی را کس کسی ورفت بال کوه های صخره از نفر یک

آلود خون های ناخن به و. دیگر هیچکس ندیدش پس آن از و را نقشی کند سنگی روی

. خشکید ها صخره روی و جوشید تنش زخم از که را خونی رنگ باران شسته

را هایی نقش طوفان است برده میان از. پایش کف از ماند بجا کهباز پرسی که هر از نشان گر. آوایش آمد نخواهد بر

شب آنآمد نمی ره از هیچکس

. بود شکفتن کار در که رنگی آن از آرد خبر تا. ،خونسرد: سرگران ، سنگین کوه

. خاموش ولی ، آمد می باد. آرام ولی زد، می پر ابر

راز آشنای دست های ناخن که لحظه آن لیک ، آغاز کند را کندن کار سنگی تخته بر تا رفت

، غرید رعد. لرزاند را کوه

کوتاه ای لحظه در آن روی شد حک که را سنگی کرد روشن برق. ماند می جاودان باید که نقشی پیکر

امشبکوبند : می دو هر باران و بادرا سنگی جای از برکند خواهد باد

هم باران و

www.irandll.net/forum11

Page 12: Sohrab Sepehri's poet collection

www.irandll.net

. شوید فرو را نقشی سنگ آن از خواهد. کوشند می دو هر

. خروشند میکوه ستیغ در محابا بی سنگ لیک

. پولدین زنجیر با انگار ، استوار برجا مانده. است نفرسوده را آن ها سال. است بیهوده چیز هر کوشش

پیچد، خویشتن بر اگر کوهماند می خونسرد همچنان جا بر سنگ

باریک فرصت یک در کند رویش که نقشی آن فرساید نمی ورفت بال کوه های صخره کز نفر یک

. تاریک شبی درـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

سرگذشت

. دریا خروشد می. دریا ساحل به نیست هیچکس

تاریک دریا به نیست ای لکهقایق شود که

. نزدیک آید اگر

ساحل بر مانده ، او سر بر شب ریخته قایقی

روشن نا رهی ز را پیکرش. فرو ادراک تلخی در برده

راه از آید که نیست هیچکس. افکندش آب به و

آب کوهه هر که وقت دیر وزندش، می نهان گوش با حرف

ما با گوید که راه از رسد می فرا آشفته موجی. را طوفانی شب یک قصه

گیر ماهی شب آن بود رفتهآب از بگیرد تا

. داشت پیوندی آنچهخواب در خیالی با

موجی دریا به که ، شب آن صبح ، دیگر موجی به کوفت نمی تن

دید گیران ماهی چشمداشت که آب ره به را قایقی

. خبر پیش شب تلخ حادثه از لب برآلودش خواب ساحل سوی پسکشاندند

هست که جای همان بهبجا غمناک لحظه همین در

او نزدیکی به ودریا خروشد می

باز گوید می که موج آن رسد می فرا دور ره وزطوفانی شب از

. دراز نه داستانیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

وهم

. است خواب آلوده ، جهانبانگ هر ، تپش هر روی به در وحشت است بسته فرو

www.irandll.net/forum12

Page 13: Sohrab Sepehri's poet collection

www.irandll.net

خویش روی به من که چناننیست دلپذیرش نقش که خلوت این در

: گوش در خواندم می فرو دیوارش وانگار همه این میان

! زیست فریب دارد ها رنگ پنهان چه

. است گرانبار وحشت از شب: بیدار خود وهم در من و است خواب آلوده جهان

زیست فریب ریزد می طرح دیگر چهاست؟ دیوار نقش حیرت که خلوت این در

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــپنهان مرغ با

دارم ها حرفچشم از نهان خوانی می که مرغی ای تو باگشایی ! می صدایت با را زمان و

است دردی ترا چهآوا زنی می خود خلوت نهان کزربایی؟ می من کف از را زندگی نشاط و

مرغ ! ای نهان هستی کجا درتر های سبزه تور زیر

؟ شوق های شاخه درون یامرداب یک سبز چشم روی از پری می

؟ پر و بال ادارک چشمه کنار شویی می که یامن . با بگو ، هستی کجا هر

. دشمن از نیست پایی نقش جاده روی! شو آفتابی

. ابر بام به کوبد نمی پا دیگر رعد. آید نمی بیرون اش لنه از برق مار

. صحرا تن بر طوفان زنجیر دگر غلتد نمی و. است آرام است، خاموش روز

پروا؟ کنی می دیگر چه ازـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

زهر سرود

را شب پستان مکم مینیالوده تن افسون به رنگی پی وز

. کاوم می خویش نگاه با را خاکسترش پر چشم

است دیری ، ام نابودی پی ازآزرم بی جادوی این خود های رگ به میریزد زهر

شیر آن با آلوده کند تافکرم، کند گم را او فکر رد که آن برای پس

. نرم من با رفتار کند می! غافل چه لیک

! حاصل بی چه او های نقشه. پندارش به خندد می لحظه هر من نبض

است روییده که داند نمی اوزهر منجلب در من بار پر هستیشویم می زهر در من که داند نمی و

خنده، هر گریه، هر پیکرزنده، فکرمن کرم است زهر نم در

www.irandll.net/forum13

Page 14: Sohrab Sepehri's poet collection

www.irandll.net

. من شعر تلخ گیاه روید می زهر زمین درـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ها خواب زندگی

تلخ خواب

مهتاب مرغ. خواند می

. گرید می اتاقم در ابری. شکفد می پشیمانی چشم های گل

. لولد می مشرق پیکر ام پنجره تابوت درکند، می جان مغرب. میرد می

خورشید نارنجی گیاهکم کم روید می اتاقم مرداب در

بیدارمخواب در نپندارید

بشکسته ای شاخه سایه. کرد خوابم آهسته

شنوم می دارم اکنونمهتاب مرغ آهنگ

. کنم می پرپر را پشیمانی های گل وـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

خیس فانوس

. ام چکیده ها علف رویام ستاره یک آلود خواب شبنم من

. ام چکیده تاریک های علف روی که. نبود اینجا جایم

شنوم می را ها علف نمناک نجوای. نبود اینجا جایم

فانوسکند می شو و شست دریا خروشان گهواره در

، فانوس این رود می کجا؟ مست عطش پر پرست دریا فانوس این

دور افق کاشی سکوی بر. چرخد می پریان آلود مه رقص با نگاهم. روید می هایم رگ در شب های زمزمه

مستی خزه پر باران. چکد می روحم تشنه دیوار بر

. ام چکیده ستاره من: ام چکیده خطا پیدای نا چشم از

خواهش پر شب. بود عریان افق گرم پیکر و

. کرد می زمزمه چمن سبز مرمر سپید رگهء. آمد فرود مشرق نیلی پلکان از مهتاب و

. رقصیدند می پریان. بود پیوسته افق رنگ با هاشان جامه آبی و

. کرد می مستم شب های زمزمه. بود گشوده رویا پنجرهء

. وزید درون به نسیمی چون او وهستم ها علف روی اکنون

. گذرد می کنارم از نسیمی و. اند شده خاکستر ها تپش

www.irandll.net/forum14

Page 15: Sohrab Sepehri's poet collection

www.irandll.net

. رقصند نمی پوشان آبی. رود می پایین و بال آهسته فانوس

پرید می بیرون پنجره از او که هنگامی. بود کرده گم را خوابی چشمانش

. زد می نفس نفس جاده! بوییدند هوسناکش چه ها صخره

شتاب ! پر فانوسلغزی می کی تا

آهنگ؟ پر لب بر کف جاده بلند و پست در. پژمرد شب های زمزمه. یافت پایان پریان رقص! بودم نچکیده اینجا کاش

شد گم شب تیرگی در او پیکر نسیم که هنگامی. افتاد براه ساحل کنار از فانوس

! - - بودم نچکیده تاریکی علف پر بستر در اینجا کاش. گریزد می من از فانوس

برخیزم؟ چگونه. ام چسبیده ها علف سرد استخوان به

فانوس ، من از دور و. کند می شو و شست دریا خروشان گهواره در

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــسرگردان جهنم

ام نوشیده را شب. گریم می شکسته های شاخه این بر و

گذار تنها مراسرگردان ! تبدار چشم ای. گذار تنها بودن رنج با مرا

. کنم پر پر را وجودم خواب مگذاربردارم سر تنهایی تاریک بالش از مگذار

. بیاویزم رویاها پود و تار بی دامن به و

فریب های سپیدی. خوانند می رجز سایه بی های ستون روی

بنگر را خوابم شکسته طلسم. آویخته چشم مروارید زنجیر به بیهوده

بگو را اومست ! جهنمی تپش

. : ام نوشیده را چشمانت سیاه نسیم بگو را او. آرامم بی پیوسته که ام نوشیده

! سرگردان جهنم. گذار تنها مرا

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیادبود

ساعت لنگر دراز سایه: بود نوسان در بیابان روی

. رفت می ، آمد می

. رفت می ، آمد میبیابان روشن های شن روی من وکشیدم، می را کوتاهم خواب تصویر

بود نوشیده را دوزخ گرمی که خوابی. شد آب ام زندگی هوایش در و

یافت پایان چون که خوابی. رسیدم خودم پایان به من

www.irandll.net/forum15

Page 16: Sohrab Sepehri's poet collection

www.irandll.net

کشیدم می را خوابم تصویر من. بود کرده گم خودش بهت در را ساعت لنگر نوسان چشمانم و

تصویر این فضای بی های رگ در شد می چگونهریخت؟ را دوشین خواب گرمی همه

کشیدم را تصویرم. بود شده گم چیزی

: شدم خم خودم روی. گشود دهان من هستی در ای حفره

ساعت لنگر دارز سایهبود نوسان در پایان بی بیابان روی

بودم، خوابم زنده تصویر کنار من وتپید می ابدیت در هایش رگ که تصویری

. سوخت پودشمی و تار در نگاهم ریشه وبار این

ساعت لنگر سایه که هنگامیگذشت من گرفته جان تصویر روی از

. نبود چیزی بیابان روشن های شن بر: زدم فریاد

! بازده را تصویر. نشست فرو غبار مشتی چون صدایم و

ساعت لنگر دراز سایه: بود نوسان در پایان بی بیابان روی

. رفت می ، آمد می

. رفت می ، آمد می. دوید می دنبالش به انسانی نگاه و

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پرده

شد باز تهی به ام پنجره. شدم ویران من و

کشید می نفس پرده

! اندود قیر دیوار. برخیز میان از

! ربا هوش صداهای تلخ پایان. ریز فرو

. فشارد می خواب لذت. بارد می فراموشی: کشد نفسمی پرده

. پژمرد می خوابم شکوفه

بشکافند، ها دوزخ تاشوند، پایان بی ها سایه تا

گردد، رها نگاهم تارا ات جنبشی بی شکن درهم

بگذر من هستی مرز از و! گنگ تپش بی سرد سیاه

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــکاشی گل

www.irandll.net/forum16

Page 17: Sohrab Sepehri's poet collection

www.irandll.net

نور بارانریخت می فرو پایان بی دهلیز شبکه از که

. شست می را گلی کاشی دیوار رویگل این ساقه سیاه مار

. بود زنده لطیفی و نرم رقص دررقص سوزان جوهر گفتی

. بود چکیده سیه مار این گلوی دربود زنده کاشی گل

دار، راز دنیایی در. آبی نرسیدنی ته به دنیای

کودکی هنگامها، ایوان سقف انحنای در

ها، پنجره رنگی های شیشه دروندیوارها، های لک میان

بود ناشناس چیزی پی در بیخودانه چشمانم که جا هردیدم را کاشی گل این شبیه

بچینم رفتم بار هر و. شد پرپر رویایم

چسبید گل ساقه سیاه پود و تار به نگاهم: کرد حس را هایش رگ گرمی و

. بود چکیده کاشی گل گلوی در ام زندگی همه. داشت دیگر زندگی کاشی گل

گل این آیابود روییده رویاهایم همه خاک در که

شناخت می را دیرین کودکبودم، چکیده او در که بودم من تنها یا و

بودم؟ شده گم

. بود چسبیده ساقه شکننده پود و تار به نگاهم. بیاویزد شد می اش ساقه به تنها

چید شد می چگونهپژمراند؟ می خیالی که را گلی

. خزید بال ام سایه دست. تپید ها کاشی آبی قلب

: ایستاد نور باران. شد پرپر رویایم

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــگمشده مرز

. ریخت فرو و پوسید روشنی ریشهء. رفت می فضا طرح بی جاده در صدا و

بود، گذشته مرزی از. گشت می گمشده مرز پی در. برید را نگاهش سنگین کوهی

شد تهی خود از صدا: آویخت کوه دامن به و

. ! بده پناهم آشنا مرز تنها بده، پناهم. بود پر سنگین خوابی از کوه و

. داشت شده رها طرحی خوابشبویید، را بیگانگی زمزمه صدا

برگشت،داد گذر خود از را فضا

. افتاد زمین بر شب نادیدنی کرانه در و

www.irandll.net/forum17

Page 18: Sohrab Sepehri's poet collection

www.irandll.net

. بود پر سنگین خواب از کوهگذشت، دیری

. شد بخار خوابش: وزید هایش رگ به ای گمشده طنین. ! بده پناهم آشنا مرز تنها بده، پناهم. ریخت پودش و تار به تلخی سوزش

فرستاد نفرین را کارش خطا خواب. کرد روانه را نگاهش و

. داشت نوسان انتظاریبود مانده راه در نگاهی

. گریست می تنهایی در صدایی وـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پاداش

افسونی ! تلخ گیاهرا خورشید بنفش شوکران

نوشیدم لحظه لحظه ها بیابان سپید جام درسراب نفسکشنده آیینه در و

. یافتم تر زنده گام هر در ترا تصویر! نریخت که ها تابش چه چشمانم در

! نشکفت که ها عطش چه هایم رگ در وبویم، ترا تا آمدم

آمیختی نفسم با را ات دوزخی زهر تو و. آمدم که راهی همه این پاس به

گرفت می هم را ها شب نیلی غبار. ربود می خوابم روان ریگ غریو و

! شد پاره که رویاها چه! نرفت دور که ها نزدیک چه و

سپردم ره صدایی رشته بر من و. بود تو در پایانش که

بویم، ترا تا آمدمآمیختی نفسم با را ات دوزخی زهر تو و

. آمدم که راهی همه این پاس به

. هاست بیابان سوی آن من دیار. بود همراهم سفر آغاز در یادگارش

افتاد نیمروز بنفش پرده نخستین بر چشمش که هنگامیشد غبار وحشت از

. شدم تنها من و! نیاویخت نگاهم به که ها فریب چه ها افق چشمک! نداد نشانم که ها بیراهه چه ها شهاب انگشت و

بویم، ترا تا آمدم! : افسونی تلخ گیاه تو وآمدم که راهی همه این پاس بهآمیختی، نفسم با را ات دوزخی زهر

. آمدم که راهی همه این پاس بهـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ها شیشه لولوی

پیکر تهی اتاق این درآلود ! مه انسان

؟ آویخته در کدام حلقه به نگاهت

www.irandll.net/forum18

Page 19: Sohrab Sepehri's poet collection

www.irandll.net

بسته درها. شد دور تاریکی در کلیدشان و

: تراود می دیوارها از نسیم. لرزد می قالی های گل

. زنند می پر پرده رنگارنگ افق در ابرهاکرد پر را اتاقت ستاره بارانای شده گم تاریکی در تو و

! آلود مه انسان

رفته . فرو پاشویه در ات کهنه صندلی پاهایروییده بسترت خاک از بید درخت

. جوید می کاشی حوض در را خود وآویخته : بید شاخه به تصویریدارد، ترا خاموشی چشمانش که کودکی

نگرد می ترا گوییتهی نقش هزاران میان از تو و

نگری می مرا گویی! آلود مه انسان

تنهایی های شب همه در ترا. ام دیده ها شیشه همه توی

: ترساند می مرا مادر! هاست شیشه پشت لولو

. میدیدم ترا ها شیشه توی من وسرگردان ! لولوی

آ، پیشبخزیم . هامان سایه در بیا

بسته درها. شد دور تاریکی در کلیدشان و

. بگشایم رویت به را پنجره بگذار

گذشت کاشی حوض روی از آلود مه انسان. پرید سویم گریان و

: ریخت فرو و شکست پنجره شیشهها شیشه لولوی

. بود شکسته عمرش شیشهـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

گمشده لحظهء

بود شده کدر اتاقم مرداب. شنیدم می هایم رگ در را خون های زمزمه من و

. گذشت می ژرفی تاریکی در ام زندگی. کرد می روشن را وجودم طرح ، تاریکی این

شد باز در. وزید درون به فانوسش با او و

بود ای شده رها زیبایی: بودم براهش دیده من و

. بود ام زندگی شکل بی رویای

. کرد زمزمه چشمم در عطری. افتاد تپش از هایم رگ

داد می نشان من به مرا که هایی رشته همه: سوخت فانوسش شعله در. گذشت نمی من در زمان

www.irandll.net/forum19

Page 20: Sohrab Sepehri's poet collection

www.irandll.net

. بودم ای برهنه شور

. آویخت فضا به را فانوسش او. جست می ها روشن در مرا

پیمود را اتاقم پود و تار. نیافت ره من به و

. نوشید را فانوس شعله نسیمی

گذشت می وزشیگرفتم، می جا طرحی در من و

. شدم می پیدا اتاقم ژرف تاریکی درکه؟ برای پیدا،

. نبود دیگر اوآمیخت؟ اتاق تاریک روح با آیا

. شد می جابجا هایم رگ گرمی در عطرینگرد می مرا اش گمشده هستی با کردم حس: کاوم می را مکان بیهوده چه من و

. بود شده گم آنیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

صدا در باغی

. بودم شده رها باغی در. وزید می من بر سبک و بیرنگ نوری

بودم آمده باغ بدین خود من آیابود؟ کرده پر مرا اطراف باغ یا و

گذشت می من از باغ هوای. لغزید می وجودم در برگش و شاخ و

باغ این آیانبود روحی سایه

بود؟ شده خم زندگی مرداب بر ای لحظه که

داد، جای خود در را باغ صدایی ناگهان. داشت شباهت هیچ به که صدایی

. کرد می تماشا آیینه در را خودش عطری گوییناپیدا ای روزنه از همیشه

. بود شده رها ام زندگی تاریکی در صدا این: بود گم صدا سرچشمه

. بودم آمده ناگاه من: نبود من در خستگی. نشد پیموده راهی

داشت؟ دیگر فضایی ام زندگی این از پیش آیا

: دمید رنگی ناگهان. بود افتاده ها علف روی پیکری

. داشت خود با دوری شباهت که انسانیبود چشمانش ته در باغ

. هایش تپش همراه صدا پای جا و. بود آهسته اش زندگی

. بود آشفته را شفافم بیخبری وجودش

برخاست وزشی: گشود ام خیرگی بر ای دریچه

. آمد باغ به تندی روشنیپژمرد می باغ

. شدم می رها دریچه درون به من و

www.irandll.net/forum20

Page 21: Sohrab Sepehri's poet collection

www.irandll.net

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــافسانه مرغ

شد باز روز و شب مرز در ای پنجره. پرید بیرون آن از افسانه مرغ و

خواب و بیداری میان. بود شده پرتاب

پیمود، را فضا بیراههزد چرخی

. نشست زمین به مردابی کنار و. آمیخت مرداب با هایش تپش

. شد زیبا کم کم مردابرویید، آن در گیاهی

. زیبا و تاریک گیاهی: شکافت را خود سینه افسانه مرغ

بود . گیاهی شبیه درونش تهی. پوشاند پرها با را اش سینه شکاف

: شد تلخ وجودش. بود شده کدر شفافش خلوت

؟ آمد چراکشید، پر زمین روی ازپیمود را ای بیراهه

. رفت درون به ای پنجره از و

. بود آنجا مرد،. کرد می صدا هایش رگ در انتظاری

آمد، فرود پنجره از افسانه مرغشکافت را او سینه

. رفت او درون به و: نگریست اش سینه شکاف از او. بود شده زیبا و تاریک درونش. داشت شباهت خطا روح به وپوشاند، خود پیراهن با را اش سینه شکاف

آمد پرواز به فضا در. گذاشت تنها اضطراب روشنی در را اتاق و

. بود نشسته ای گمشده بام بر افسانه مرغ: پودشگذشت و تار بر وزشی

رویید، درونش خلوت در گیاهیگشید بیرون سر اش سینه شکاف از

. کرد گم آسمان ته در را هایش برگ و. رفت می بال گیاه های رگ در اش زندگی

. زد می صدایش اوجیرفت درون به اش سینه شکاف از گیاه

. پوشاند پرها با را شکاف افسانه مرغ وگشود را هایش بال

. سپرد فضا بیراهه به را خود و

. گرفت جان نگاهش زیر گنبدیزد چرخی

. رفت درون به معبد در از و. بود پر بیرنگی روشنی با فضا

محراب برابر: یافت نوسان همی و

بود گذشته محرابی اش زندگی های لحظه همه از

www.irandll.net/forum21

Page 22: Sohrab Sepehri's poet collection

www.irandll.net

. بود شده خاموش محرابی در رویاهایش همه و. دید رویا یک مرز در را خودش

. افتاد خاک به. ریخت فراموشی در ای لحظه

: برداشت سر. بود شده زیبا محرابدید محراب مرمر در پرتویی

. زیبا و تاریک. دید آشفته را خود ناشناسی

آمد؟ چراگشود را هایش بال

. کرد رها معبد خاموشی در را محراب و

. رفت می ای جاده در زن: بود راهش سر در پیامی

. آمد فرود سرش فراز بر مرغی. شد عریان رویا دو میان زن

شکافت را او سینه افسانه مرغ. رفت درون به و

. آمد پرواز به فضا در زن

. بود اتاقش در مردکرد می صدا هایش رگ در انتظاری

. خزید می بیرون رویا یک دهلیز از چشمانش وآمد فرود پنجره از زنی

. زیبا و تاریک. داشت شباهت خطا روح به: نگریست چشمانش به مرد

. بود مانده جا آنها ته در هایش خواب همهپرید بیرون زن سینه شکاف از افسانه مرغ

. افتاد آنها سایه به نگاهش وبود توری پرده سیاه گفتی

. بود افتاده وجودش روی کهآمد؟ چرا

گشود را هایش بال. کرد گم رویا یک بهت در را اتاق و

. بود تنها مرد. کشید اتاقشمی دیوار به تصویری

. بود نوسان در انجامی و آغاز میان وجودش: گذشت می پیدا نا وزشی

میشد زیبا کم کم تصویر. داد می پایان دردناکی نوسان بر و

. بود آمده افسانه مرغ. دید خالی را اتاق

. یافت دیگر جای در را خودش وتصویر آیا

نبود دامیبود؟ افتاده آن در افسانه مرغ زندگی همه که

آمد؟ چراگشود را هایش بال

. برد یاد از تصویر خنده در را اتاق و

. بود خوابیده خود بستر در مرد. داشت شباهت مردابی به وجودش

www.irandll.net/forum22

Page 23: Sohrab Sepehri's poet collection

www.irandll.net

بود روییده چشمانش در درختی. کرد می پر را فضا برگش و شاخ و

درخت های رگ. بود پر ای گمشده زندگی از

درخت شاخ بر. بود نشسته افسانه مرغ

: نگریست درون به اش سینه شکاف از. بود درختی درونششبیه تهی

پوشاند، پرها با را اش سینه شکافگشود را هایش بال

. گذاشت تنها فضا ناشناسی در را شاخه و

. پژمرد می لحظه دو میان درختی. رسید می خود آستانه با اتاقی

. پیمود می را فضا بیراهه به مرغی. بود شده گم روز و شب مرز در ای پنجره و

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

نیلوفر

گذشتم، می خوابم مرز ازنیلوفر یک تاریک سایه

. بود افتاده فرو ویرانه این همه رویپروا بی باد کدامین

آورد؟ من خواب سرزمین به را نیلوفر این دانه

رویاها، ای شیشه درهای پس درها، آیینه ته بی مرداب در

بودم مرده را خودم از ای گوشه من که جا هر. بود روییده نیلوفر یک

ریخت می من تهی در لحظه لحظه او گوییاو شکفتن صدای در من و

. مردم می را خودم لحظه لحظه

ریزد می فرو ایوان بام. پیچد می ها ستون همه برگرد نیلوفر ساقه و

پروا بی باد کدامینآورد؟ من خواب سرزمین به را نیلوفر این دانه

رویید، نیلوفر. کشید سر شفافم خواب ته از اش ساقه

بودم، رویا به من. رسید بیداری سیلب

: گشودم خوابم ویرانه در را چشمانم. بود پیچیده ام زندگی همه به نیلوفر. میدویدم که بودم من ، هایش رگ در

داشت، ریشه من در اش هستی. بود من همهپروا بی باد کدامین

آورد؟ من خواب سرزمین به را نیلوفر این دانهـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

برخورد

: آمد فرود زمین به نوری. دیدم بیابان های شن بر جاپا دو

www.irandll.net/forum23

Page 24: Sohrab Sepehri's poet collection

www.irandll.net

بود؟ آمده کجا ازرفت؟ می کجا به

. شد می دیده جاپا دو تنها. بود نهاده زمین به پا خطایی شاید

. افتادند براه جاپاها ناگهان. خزید می همراهشان روشنی

شدند، گم جاپاها: کردم تماشا روبرو از را خود. بود شده پر مرگ از گودالی

. افتادم براه خود مرده در من وشنیدم، می دوری راه از را پایم صدای

. گذشتم می بیابانی از شاید

. بود من با گمشده انتظاریآمد فرود ام مرده در نوری ناگهان

: شدم زنده اضطرابی در من و. کرد پر را ام هستی جاپا دو

بود؟ آمده کجا ازرفت؟ می کجا به

. شد می دیده جاپا دو تنها. بود نهاده زمین به پا خطایی شاید

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــسفر

دراز های لحظه از پسرویید برگی ام پنجره خاکستری درخت بر

. لرزاند مرا خفته پود و تار سبزی نسیم ومن هنوز و

بودم نبرده فرو رویاها های شن در را تنم های ریشه. افتادم براه که

دراز های لحظه از پسافتاد وجودم روی دستی سایه

. کرد بیدارم انگشتانش ولرزشمن هنوز و

را خودم تنهای پرتو. بودم نیفکنده درونم تاریک ورطه در

. افتادم براه که

دراز های لحظه از پسافتاد ساعت زده یخ مرداب در گرمی پرتو

ریخت روحم در را رفتش و آمد لنگری ومن هنوز و

بودم نلغزیده فراموشی مرداب درافتادم براه که

دارز های لحظه از پس: گذشت لحظه یک

افتاد، فرو ام پنجره خاکستری درخت از برگیبرچید وجودم روی از را اش سایه دستی

. بست یخ ساعت مرداب در لنگری وبودم نگشوده را چشمانم من هنوز و. لغزیدم دیگر خوابی در که

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــپاسخ بی

www.irandll.net/forum24

Page 25: Sohrab Sepehri's poet collection

www.irandll.net

پایان و آغاز بی تاریکی در. رویید انتظارم روشنی در دری

نهادم تنها در پس در را خودم: رفتم درون به و

. کرد پر را نگاهم تهی روزن بی اتاقیآمد فرود من در ای سایه

. کرد گم خود ناشناسی در را شباهتم همه وبودم؟ کجا پسمن

داشت نوسان ای گمشده جای در ام زندگی شایدبودم انعکاسی من و

زد می بهم را ها خلوت همه بیخودانه که. رفت می فرو بهتی سایه در رویاها همه پایان در

. بودم مانده تنها در پس در من. ام دیده تنها در یک پس در را خودم همیشه

بود، مانده جا در این پای در وجودم گویی. داشت ریشه آن گنگی درنبود؟ پاسخ بی صدایی ام زندگی آیا

بود سرگردان انعکاسی روزن بی اتاق در. بود برده خوابم تاریکی در من و

کردم پیدا را خودم خوابم ته در. آلود را خوابم خلوت هشیاری این و

بود؟ من تازه خطای هشیاری این آیا

پایان و آغاز بی تاریکی در. بودم مانده تنها در پس در فکری

بودم؟ کجا پسمن. رسم می بیداری به جایی کردم حس

: کردم تماشا بیداری این روشنی در را وجودم همهنبودم؟ خطایی گمشدهء سایهء من آیا

روزن بی اتاق در. داشت نوسان انعکاسی

بودم؟ کجا پسمنپایان و آغاز بی تاریکی در

. بودم مانده تنها در پس در بهتیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

آفتاب آوار

پود و تار بی

ها لحظه بیداری در. لغزید خروشان نهر کنار پیکرم

آمد فرود روشن مرغی. پرید و برچید مرا گیج لبخند و

شد پیدا ابری. نوشید شفافش شتاب در را سرشکم بخار و

سرکرد پایان بی و برهنه نسیمی. گذشت و آشفت را ام چهره خطوط و

تابان درختی. بلعید سیاهش ریشه در را پیکرم

سررسید طوفانی

www.irandll.net/forum25

Page 26: Sohrab Sepehri's poet collection

www.irandll.net

. ربود را جاپایم و

: شد خم خروشان نهر روی به نگاهی. شکست تصویری

. گسیخت هم از خیالیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

طنین

لرزانم، برگی وحشت شط روی به. بیاویز را ات ریشه

. گذشتم صداها از من. کردم رها را روشنی

. افتاد دستم از کلید رویای. کشیدم دراز زمان راه کنار

. لرزیدند هایم رگ سردی در ها ستاره

. تپید خاک. زد موجی هوا

: شنیدند چشمانم در را رویا ریزش ها علفروییدی، تمنایم دست دو میان

. تراویدی من در: شنیدم را اندامت تاریک آهنگ

صدایم" نه. روشنی نه و

هستم، تو تنهایی طنین". تو تاریکی طنین: شنیدی را سکوتم

خاست،" برخواهم خودم روی از نسیمی بسانگشود، خواهم را درها

". وزید خواهم جاویدان شب در

گشودی : را چشمانت. آمد فرود من در شب

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــشاسوسا

خاک مشتی کنار. ام نشسته ، تنها ، خودم دست دور در

شد خاک ها نوسان. ریخت فرو و لغزید انگشتانم میان از ها خاک و

ای ! شده هیچ شبیه. بسپار خاک سردی به را ات چهره

. ام کرده گم را خودم اوج. شد گشوده احساسم روی به که ای پنجره این از و بعد، لحظه از ترسم، می

! : اقاقیا برگ افتاد دستم فراموشی روی برگی. کند می نوسان مادرم چهره روی که للیی بوی دهد، می گمشده ای ترانه بوی

پنجره از. کنم می تماشا ام کودکی دیوار به را غروب

. بود بیهوده ، بود بیهوده. ریخت فرو سبز باغ درهای روی ، دیوار این

. رفت آوار این زیر ، ها قصه روشن دریچه و ، ها بازی طلیی زنجیر

: پیداست من سیاهی ، طرف آنغمی . شبیه ام، ایستاده کاهگلی گنبدی بام روی

www.irandll.net/forum26

Page 27: Sohrab Sepehri's poet collection

www.irandll.net

. ام ریخته غروب بخار در را نگاهم و. نشست تنها، ، غمی ها پله این روی

. بود سرگردان انتظاری دهلیزها این در. " خاموششد" سفالی سبز های شبکه این روی دیرین من

. کرد - تماشا شیرین ترسی در را خورشید گرفتن اقاقیا، درخت این آفتاب سایه در. سوزد می پنجره در ، خورشید

. شد ها برگ لبریز پنجره. لغزیدم برگی با

. نیست من با ها رشته پیوندنوشم می را خودم هوای من

. ام نشسته ، تنها ، خودم دست دور در وکند می رو و زیر را ها خاک انگشتم

. برد می خوابش لغزد، می پاشد، می بهم را ها تصویر و. : ها برگ ، ها شاخه سبز تصویری کشد، می تصویری

. کنم می پرواز روشن های باغ رویشود می ها علف لبریز چشمانم

. آمیزد می ها برگ و شاخ با هایم تپش و. پرم می ، پرم می

افتاده دور دشتی روی. افتم می خاک به بیداری نفرت در من و ، سوزاند می را هایم بال ، آفتاب

. رود می راه هایم بال خاکستر روی کسی: شدم سایه من شد، کشیده ام پیشانی روی دستی

" هستی؟" تو شاسوسا: کردی دیر

. داشتم ترا انتظار ، آفتاب این خیرگی تا ، کودکی للیی از. مرمرها آفتاب در رودخانه، سحر در زدم، صدایت ها شبکه سبز شب در

!" کن : " شب را آفتابی دشت این شاسوسا زنم می صدایت تاریکی عطش این در و. خاموششوم خودم جاپای در و کنم، پیدا را ای گمشده راه من، تا

! " برهنه" و وزشسیاه ، شاسوسا. فراگیر را ام زندگی خاک. بود سکوت از هایش لب

. لغزید سو هیچ به انگشتش. برد باد را غبارش و ، پاشید هم از اش چهره طرح ، ناگهان

. ام افتاده براه آلود اشک های علف روی. ام کرده گم ها علف این میان را خوابی

. جوهاست و جست بیهودگی از پر هایم دست. " زد" پرسه ها دشت این در تنها، ، دیرین من

مرد که هنگامی. بود انگشتانش میان اقاقیا بوی و ، ها شبکه رویای

. افتادم راه غمی روی: پیداست من سیاهی نزدیکم، شبی به. " ام " گرفته فانوس روزها آن شب در

ایستاده . فانوس روشنی در اقاقیا درخت. اند شده للیی شبیه اند، خوابیده هایش برگ

. شنوم می را مادرم. آمیخته پنجره با ، خورشید

. هاست برگ جنبش آهنگ به مادرم زمزمه. کند می نوسان ای گهواره

. تراشند می ای کتیبه دیوار، این پشتشنوی؟ می

. رفتم و آمد در ، پوچ لحظه دو میان: کردم باز خاک سردی به دری انگار

. تابید ام زندگی به گورستان. پلسیدند سیاه های سنگ این روی ، ام کودکی های بازی

. : غم ابدیت شنوم می را ها سنگ

www.irandll.net/forum27

Page 28: Sohrab Sepehri's poet collection

www.irandll.net

. است بیهوده چه انتظار قبر، کنار: " بود" روییده سیاهی مرمر روی شاسوسا

! " من" تاریک شبیه ، شاسوسا. ام آلوده آفتاب به

. ریز من در را اندامت شب تاریک، تاریک کن، تاریکم. : شود خاموشمی تو در ام زندگی راه ببین را دستم

: تاریکی به سفری ، تهی در راهیشنوی؟ می را قافله زنگ صدای

. ام شده سفر هم کابوس مشتی باتاریکی مرز از اکنون و رسید، آفتاب به شد، آغاز شب از راه

. گذرد می. گذشت ژرفا کم رودی از قافله. ریخت ها موج روی دم سپیده

: خندد می مرگ به گون نقره آب در ای چهره!" " !" شاسوسا" شاسوسا

. کشند نفسمی ها قبر ها، تصویر مه در " ریزد " می خاک به شاسوسا لبخند

! : ای کتیبه دهد می نشان را ای گمشده جای انگشتش و. کند می نوسان سنگ

. : هاست شاخه در ابدیت میشکفد مادرم للیی در اقاقیا های گلخاک مشتی کنار

. ام نشسته ، تنها ، خودم دست دور در. لغزند می احساسم روی ها برگ

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

آینه گل

. بارد می مهتاب شبنم. نیلوفر های گل آبی بخار از سرشار دشتطرح . بی ای آیینه خاک روی درخشد می

. دست روی ز لغزد می مرز؟ خواب در ام لغزیده کجا من

. آیینه آرام شب در نگاهم سرگردان مانده. مرداب این در افتد نمی تصویری برگ

: دور های دره بخار در صدایش پیچد می دشت، خدای ، او! باد های پریشان مو

. بیفشانید تن از خواب گرددشت، نشیب در مانده تاریک ای دانه

. سازید نهان آیینه خاک در را دانهخواب تور آورده بدر تن از باد های پریشان مو

. کارند می آیینه نم بی و ترد خاک در را دانه: خاموشی سبز جام به را صدایش ریزد می دشت، خدای ، او

تاریک، دانه اکنون سوزد می عطش در. سیراب چشمتان گرم اشک از کنید آیینه خاک

سیم های پنجه سر با چشمه حوریان. خواب دود دیده بلور از زدایند می. بارد می چشمه حوریان چشم ابر

. لرزد می خاک پود و تار. هشیاری سرد نسیم بر وزد می

! نیلوفر دشت خدای ایبیداری؟ درهای نقره کلید کو

: لغزد می چشمه حوریان صدای شب نشیب درپای، نهاده افسون این در ای

! تصویر مه از سرشار کرده را ها چشمروزن بی درهای کن باز

www.irandll.net/forum28

Page 29: Sohrab Sepehri's poet collection

www.irandll.net

. گیرند جان مست رقصعطری در ها پرده نهفته تا. را- ! جادو نقش نگاهم از شویید چشمه حوریان

باد ! های پریشان مو. ریزید فرو من های شاخه از را وهم های برگ

: آوا هم ها پریشان مو و حوریانآلود عطر های روزن ز او

همرنگ، گلی بیند می دور های لحظه خاک روی. را نگاهش سوزد می تاریک لذتی

! نیلوفر دشت خدای ای. رویا جاده از را تاب بی رهرو گردان باز

؟- خواب سار چشمه در فسون ریزد می کیست. است آلود مه شب های دست

. بال رود می موجی چو آیینه روی از ای شعلهرویایی؟ طرح بی تن آتش این کیست

! نیلوفر دشت خدای ای. زیبایی تاب من در نیست

ماه : غبار درزیر چشمه حوریان! تو تاب برده تماشا ای

. تو خواب عریان شاخه جوانه زدشفاف شب در

. است تنهایی جام طنین او. است زیبایی و رنج پودش و تار

: آرام صدا پیچد می دور های دره بخار در. است تنهایی جام طنین او

. است زیبایی و رنج پودش و تار: رنگ رود همراه رود می نگاهم گرم رشته

- بودم، کودکی سیم قصر باران نور درونم من. برد می گلی رویاها جوی

. زیبایی مست دویدم می شتابان، آب همرهبیداری مرز در ام پنجه

. رفت می فرو نومیدی تاریک مه در! پرپر من پندار بستر در شده هایت تپش ای

رفتیم می سرگشته کجا در ، هم از دور ، آهنگ وحشی شط دو ، ما ، اندوه شاخه مرغ دو ، ما

؟ همرنگ سرکش موج دو ، مادشت : دست دور از باد های پریشان مو

. او های پنجه گرد به پیچد می نقش تارهایهشیاری ! سرد نسیم ای

را نگاهش موج کن دور. بیداری رنگین روزن کنار از

: خوانند می چشمه حوریان شب ته در. را شب صخره شکافد می روشنایی های ریشه

خورشید گردونه وحشی چرخ زیرآیینه تاب بی پیکر گر بشکند

نیلوفر، دشت از پرد می عطری چو او. آیینه. طرح بی گل او. رویا شبنم شکوه ، او

. را- بادی تند گویا شعله نهال بیند می خوابمرمر؟ چهره بر را دود امشب لغزاند می کیست

نیلوفر، دشت خدای ، او: آوایش لبریز کند می را شب جام

. چشم از کنید پنهان را آیینه برگ زیرباد های پریشان موبرگ پر دامن هزاران با

www.irandll.net/forum29

Page 30: Sohrab Sepehri's poet collection

www.irandll.net

، نوردیده در را ها دشت بیکران: خاموشی مرز از آهنگشان رسد می

. تاریکی تالب در رویند می نور های ساقهجادو شب بازد می رنگ

. فراموشی دود در آیینه شده گم

. خاکستر ز بال میرود گردی ، خورشید گردونه پس درآمیزد می ها پریشان مو و حوریان صدای و

: نیلوفر های گل آبی غبار با. بیداری درهای شد باز

. لغزید فرو وحشت لحظه درها پای. هم از گسست جادو شب مرز در تردید سایه

. نوشید را نور بخار رویا روزنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

همراه

. رفتم می ها شب چراغی بی در تنها. بود شده تهی ها مشعل یاد از هایم دست

. بود رفته تاریکی به هایم ستاره همه. فشرد می را ها تپش خشک ساقه من مشت

. بود پر ها پیوند ریزش طنین از ام لحظه. تنها ؟ شنوی می ، رفتم می تنها

. بودم افتاده براه کودکی زمرد باغ شادابی از منکشیدند، می را تصویرم انتظار ها آیینه

. جستند می مرا غمناک عبور درها. افتم فرو خودم پایان در تا رفتم می ، رفتم می من و

. پیوستی من به ، تاریکی دو میان ، ها لحظه بیراهه از تو ، ناگهان: آمیخت در اندامت دوزخی طرح با هایم نفس صدای

همه ! پیوسته شب به چهره باد، تو آن از هایم تپش همه. هایم تپش

ام گذشته ها ستاره سرد برگریز از من. بربایم را گمشده شعله پیکرت عصیانی های خط در تا

، کشیدم شب سراسر به را دستم. تراوید انگشتانم بیداری در نیایش زمزمه

فشردم، را فضا خوشه. درخشید درونم تاریکی در ستاره های قطره

سرانجام و. کردم گم ترا نیایش آلود مه آهنگ در

. هاست بیابان سرگردانی ما میان. هاست آتش فراموشی ، ها غربت خاکی بستر ، ها شب چراغی بی

. « جوهاست « و جست شب یک و هزار ما میانـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

برتر آن

. رسید شب تپه کنار به. شکست فضا آیینه پایش روشن طنین با

بردم بال اندوهی تاریکی در را دستمدادم، نشان را تنهایی تهی کهکشان و. بود مرده نگاهش شهاب

دادم نشان را ها کاروان غبارها بیراهه تابش و

را، سکوت ریگستان بیکران واو و

. بود خاموشی اش پیکره

www.irandll.net/forum30

Page 31: Sohrab Sepehri's poet collection

www.irandll.net

. وزید ما بر اندوهی للیی. آمیخت ها علف سبز زمزمه با نگاهش سیاه تراوش

ناگاه و. پرید لبخندی جرقه هایش لب آتش ازریخت . فرو شب تپه ، چشمانش ته در

من، و. بودم صدا فراموشی تماشا، شکوه در

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرنگ به ای روزنه

نگاه ! برگ ، من تردید شب درکجا؟ خاموشی موج با روی می

: آب خورده هوشیاری از ام ریشه. کجا فراموشی خاک کجا، من

ها رنگ زار سبزه از بود دور. خواب موج فراز بستر زورق

: کرد لبریز را آیینه پرتویی. آفتاب با شد آلوده من طرح

: نور شط فراز شد خم اندهی. مرا بیند می آب در من چشم

. رفت و لغزید ره به ترسی سایه. مرا بیند می خواب جویباری

راه، به رفتم لغزشی نسیم در. برد یاد از من پای نقش راه،

: نیافت ره ها لب به من سرگذشت. برد باد را ای آورده باد ریگ

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــنزدیک ای

. چید میوه دستم ، ها باغ ترین نهفته در. مکن ! پروا انگشتم سر از نزدیک شاخه ، اینک و

. است آشنایی عطش ، نیست ربایش شور انگشتانم تابی بی. تر ! درخشان میوه درخشش

. پوسید دستم فراموشی در چیدن وسوسهآب دورترین

. فشاند راهم به را خود ریزشسنگ ترین پنهان

. ریخت پایم به را اش سایهنزدیک ! شاخه ، من و

. رفتم بدر سایه از ، گذشتم آب از - شکستم آشیان عقاب ستیغ بر را غرورم ، رفتم

. ام مانده تو پای به فروتنی، خمیدگی در ، اینک و! نزدیک شاخه ، شو خم

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلبخند غبار

. ها بوته از آفتاب تراوید میزده نم های دشت در دیدمشباد، یار ، تماشا اندوه مست

. زده شبنم اش گونه ، افشان مویش

www.irandll.net/forum31

Page 32: Sohrab Sepehri's poet collection

www.irandll.net

- دشت - به لبخندی دیدیم ای لله. ریخته روشن آب در پرتویی: ریخت باد شیار در را صدا او

«. آمیخته« خاک بوی با اش جلوه

: صدا موج او و بود تابان رود،«. وهم« رود در ما چشمان شد خیره

: خواند تاریک او ، بود روشن پرده«. وهم« دود دارد دست در ها طرح

: گفت ، افتاد پیکرش بر من چشم«. او« نزدیک پژمردگی آفت

. نور: ، آهنگ تپش، دریای دشت. او تاریک خنده زد می سایه

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــفراتر

عصیان ! همزاد ، تازی می ، رهسپاری ها ستاره شکار به

. سرشار کمان و تیر درخشش از دستانتهستم من که اینجا

آویزد، می کهکشان خوشه ، آسمانآرزومند؟ چشمی کو

کنی می سپید های گل گون، فیروزه برکه در ، شیفتگی و ترس با! تاب بی گلچین نگری، می سیاهی مار به آن، هر و

- گویم - نمی افسانه اینجا و. آورد ارمغان گل نوشابه ، مار نیش

زند، می جادو را ات بیداری. رباید می دیوی پنجه ترا باغ سیب

پردازم - - نمی قصه وشود، می خم بارور شاخه ، من باغستان در. دهد می پاسخ ها دست نیازی بی

. رمد می صدایی به ، کشد می سر آهو تو، بیشه درنیست . نشان و نام درندگی از ، من جنگل در

. « شنوی - « می شر و خیر قصه دیارت آفتاب سایه در. شنوم می را شکفتن من

. گذرد می زمان سوی آن از جویبار و

. راهیی در تو. ام رسیده من

! دل نازک رهرو نشست، چشمانت در اندوهی. : برگ یک لرزش نیست درازی راه ما میان

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــترانه شکست

. شد افسانه پژمردگی ، آفتاب و سنگ این میان. ریخت ابدیت در نقشی ، درخت

. نوازد می را خار ترین برنده انگشتانم. زند می لبخند شوکران پرتو به لبانم

دامنت- به شناس نا ای هدیه ، وزشی هر که بودی تو این؟ ریخت می

. است- ابدیتی هدیه هر اینک و

www.irandll.net/forum32

Page 33: Sohrab Sepehri's poet collection

www.irandll.net

؟- کشیدی چشمه ترین نهفته سنگ بر را عطش طرح که بودی تو این. شکند- می خود در نقشش ، نزدیک چشمه واینک

. هراسد- می طوفان از نهال گفتی! نهالن- ترین رسته نو ، ببالید اینک و

. رفت باد بر تهاجم که. رقصند- می ماران ترین سیاه

! پیکرها- زیباترین شوید، برهنه و. شد نوازش گزیدن که

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدیگر دیاری

. نیست هراسی گرانبار ساقه ، خاک و لحظه میان. ایم! پیوسته ها گل ابدیت به ما همراه

: سپار ستاره و ریگ به را تابشچشمانت. نیست تماشا شیار در رمزی تراوش

ترس نشانه رس خاک این در نه. نقششگفت بال لجورد بر نه و

. فروشو پرنده صدای در. کند نمی سایه ترا سیمای پری و بال اضطراب

عقاب پرواز در. افتد نمی ورطه تصویر

. گذرد نمی تماشا و چشم میان خاری سیاهی: فراتر وخورشید و خوشه میان

. درید هم از داس نهیبلب و لبخند میان

. شکست هم در زمان خنجرـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

وهم قطره کو

: برداشتم سرزد پر خیالم در زنبوری

؟ شکافت را خوابم ابری جنبش یاسهمناک بیداری در

- ریگ یک بستگی لب شکوه به شنیدم، نوسان دریا آهنگی. برخاستم زمان کنار از و

بزرگ هنگام. بود نشانده خاموشی لبانم بر

: گشود دیده ای خزنده ها چمن خورشید در. نوشید را برکه بیکرانی چشمانش

کشید زمین به را پروازش سایه ، بازی. بود رویا به آفتاب بارش در کبوتری و

! بزرگ انداز چشم باد، تو جولنگاه چشمانم پهنهوهم؟ قطره کو انگیز، شگفت جوش این در

. اند کرده گم را پرواز سایه ، ها بال. کشد می انتظار را زنبور سنگینی ، گلبرگ

کشم، می دست خاک طراوت به. نشیند نمی انگشتانم بر چندشی نمناکی

شوم، می نزدیک روان آب به. کند می زمزمه را کرانه دو پیدایی نا

. اند شکفته نیمه خورده ترک انار چون رمزها! آشنا زود نورسته دریاب، مرا شور جوانه

. ! زند می پر زنبوری تو بیکران در شفاف لحظه ای ، درودـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ماییم ، ما آرامش سایبان

www.irandll.net/forum33

Page 34: Sohrab Sepehri's poet collection

www.irandll.net

. پژمرد ها چهره تازگی ، گانگی دو هوای در. برویم - روشن سایه از بیایید

. آییم فرود برگ در بایستیم، شبنم لب بر. برویم پی از را کهن مسافر ، دیدیم پایی جا اگر و

. کشیم سر جادو نوشابه ، روزگاران آن ایوان در نهراسیم، و برگردیم،. کنیم گم خود چهره ببوییم، ترانه بوی شب

. بگشاییم خطر نوازش به در بنگریم، سوها آن روزن از. کنیم پرپر دلهره روی خود

. پناه دامان به نه گریز، بند به نه نیاویزیم،. دور مبهم سمت به نه ، نزدیک روشن سوی به نه ، نشتابیم

. رویم چشمه به پس ، بنشانیم را عطش. کنیم اشاره خورشید به و ، بشناسیم را دشمن ، صبح دم

. نشکنیم را مادر نماز پس ، هیچ برابر در شدیم خم ، هیچ برابر در ماندیم: کنیم دعا و ، برخیزیم

! باد خاموشی عطر شیار ما لب. کنیم دوری ، است دردی بی شب ما نزدیک

. کنیم بر است، شوری بی ریشه ما کنار. آییم در تپش به را مرداب ، نهیم لجن در پا ، نلرزیم و

. کنیم خاکستر را همهمه زار نی بشویم، را آتش. آییم نوسان در را دریا بشویم، را قطره. بوزیم جاودان و ، بوزیم ، نسیم این و

. شویم خم بینا و ، شویم خم ، خزنده این و. آییم فرود پروا بی و ، آییم فرود ، گودال این و. ماییم ، ما آرامش سایبان ، زنیم خیمه برخورد

. ایم وزنده صخره ما ، ایم صخره وزش ما. ایم شبانه گام ما گامیم، شب ما. ایم پرنده براه چشم و ، پروازیم. سبوییم انتظار در و آبیم، تراوش

. پوسید رسیدگی از تردید و چیدند، نارس را رویا گاه، بی چینی میوه در. برویم بد و خوب زار شوره از بیایید

. دهیم : پاسخ را درخت ، درخت به باشیم روان آیینه جویبار، چون. سازیم رها لحظه هر بیافرینیم، لحظه هر را خود کران دو و

. کنیم زمزمه را بیکرانی و برویم، ، برویمـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

راز پرچین

جوی و پلک سنگینی میان مسافر انجام، بی تا من از راهی رهگذر گام، برده رفتی، ها بیراههسحر!

. درخشید ! می هولی زمینه بر ، نبود تنها زمرد شاخسار کودک ای ، تو تمام نا باغ درنوازش و شمشیر همرنگ نا ساحل دو بازوانت ، رفتی می وحشت چشمه به ، للیی دامنه در

بود.. را زیست نه ، ای زیسته را شناسی نا را، لبخند نه ، ای خندیده را فریب

. وهم یک بالش به ، نهادی درخت یک بیابان به سر ، گریختی خود از ، لحظه آن و ، روز آن وتا میوه از گذری در ، آیینه ساکت گیر گوشه تا من از راهی در ، هنگام آن ، بودی چه پی در

؟ رسیدن اضطرابگریستی . ، ماندی تنها گل شب در ، کردی شب را گل ، گستردی گل بر را عطر ورطه

- ، دادی آب را غم بهار همیشه! انگیز هول باغبان ، زدی شبیخون شکوفه بت بر ، کردی روشن فضا سیاهی در را ریشه فریاد

. پروردی شک خوشه گویاتر، این از چه وافشاندی . گریز بذر بستر زمین در ، شب تیره آن ، شب آن و

. اوج به ای فرود،روزنه به بود،دری سفر پایان ، بود سفر آغاز بالین و. ” رفت “ هر آمد، هر در جهش برهر بیخبر، من گریستی،

” خواست؟” می چه بال نیلی ها،از صخره شب تو،در کودک ، من وای. نور گرفته راز ربوده انتظار، پهنه بود، شده حیرت انداز چشم

www.irandll.net/forum34

Page 35: Sohrab Sepehri's poet collection

www.irandll.net

. ” بودی “ من تنهاترین تو و

. ” بودی” من وتونزدیکترین! ” ” ” سرانگیز “ دنیاها برخیرگی ای پنجره سحرگاهی، من ای بودی، من وتورساترین

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــگیاه آوای

. ریختم آفتاب گرداب به و ، گرفتم چشمه سر ریشه شب از. گشودم : سنگ به را ام دریچه بودم پروا بی

. زیستم را جنبش مغاک: نکرد روشن ام روشنی نشکافت، را شب ام هشیاری

! دست دور شبتاب زیستم، ترا من. بلغزاند رفتارم بر را شب ، نور ریزش تا کردم، رها

. بودم : تماشا راه خوابگرد من ماند بسته سر ام بیداری. کرد هدیه وحشت نوبر مرا و ، آمد باغ از کسی همیشه و

. لغزید دستش از راز خوشه من کنار و گذشت، راهم از چینی خوشه همیشه و. آفتاب همهمه و ماندم من ، بزرگ تاریک و ماندم من همیشه و

: ام آمده نور تاریکی از سرشار آفتاب، سفر از وام شده تر سایه

. ام ایستاده روشنی لب بر وار وسایه. شود می بیدار زمین شکفد، می لبخند ، شکافد می شب

. تراود می آسمان سفال از صبح. شود می خم زمان پرتگاه بر من اندیشه شبانه شاخه و

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــتاریک میوه

نور . نوشید می خورده باران باغ: دوید تر های سبزه در لرزشی ، تابناک درونش ، آمد باغ به او

. ناپدید ها بم و زیر در اش سایه

، بار مست راهش به شد می خم شاخه. بر و برگ جهان از فراتر او

سبز، های تراوش از سرشار ، باغ. سرشارتر ، تر سبز درونش ، او

گرفت جان درختی راهش سر در. هراس همرنگ همزاد اش میوه

او : پنهان در افتاد پرتویی. ناشناس خوابی به را آن بود دیده

. شد دور خود از چیدن جنون در. درخت از ترسید ، لرزید او دست: کند ریشه از را ترس چیدن شور. درخت از چید را میوه ، آمد دست

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــآهنگی هم شب

. . . کشد می نفس جنگل تپد می شب لرزند می ها لب. ده سفر بازوانت شب در مرا داری، چه پروای

. کند می پرپر را دست دور شقایق باد و ، فشارم می را ات شبانه انگشتان. : دوند می چشمانت خیسی در ستارگان نگری می جنگل سقف به. نارساست جنگل نمناکی و است، تمام نا تو چشمان ، اشک بی

. گشاید می تاریکی گره ، گشایی می را دستانت. لرزد می رمز رشته ، زنی می لبخند

. کند می حیران ات چهره رسایی ، نگری می

www.irandll.net/forum35

Page 36: Sohrab Sepehri's poet collection

www.irandll.net

. برویم پیوستگی جاده با بیا. . . شویم آفتابی است باز ابدیت دروازه خوابند در خزندگان

. آمد فرود آشنایی مهتاب که ، بسپاریم را چشمان. است بهنگام نا صدا که کنیم، گم را لبان

. گذرد می ما در روییدن شکوه که ، شویم نوشیده درختان خواب در. . افتد تپشمی از جنگل ماند می راکد شب ، شکند می باد

. رود می ابدیت سوی به گیاهان شیره و ، شنویم می را آهنگی هم اشک جوششـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پگاه دروگران

: گشایم می جهان پهنای به را پنجره. . است شب گرانبار درخت است تهی جاده

. نیست : نوسان ، نیستی تو است خسته رفتن از آب لرزد، نمی ساقه. است گردابی تپیدن و نیستی، تو

. ناخواناست ها دره و نیست، گویا رودها غریو و ، نیستی تو. : پرد می هستی از راز خیزد، برمی ها چهره از شب آیی می. : شکند می چشمه جوشش شود، می تاریک چمن روی می

. پیچد : می علف به ابهام بندی می را چشمانت. شود می بیدار آب و وزد، می تو سیمای

. کشد می نفس آیینه و ، گذری می. . نیست تو راه به چشمم و ، گشت نخواهی باز تو است تهی جاده

. اند : دیده رویا به را هایم خوشه رسیدگی رسند می سر روبرو جاده از دروگران ، پگاهـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

وارد راه

. است پوشیده تهی های صدف از کنار دریا. اند رفته دیگر های کرانه به مروارید جویندگان

. است نقش ها ماسه بر جو و جست پوچی. است . - . افتاده نفس از آب مدهوشند پریان دریا نیست صدا

- - . من از بشنوید امشب و است راه در من لحظه. کرد خواهد ارمغان خاک به را ای اسطوره آب ، امشب

. آمد خواهد بدر انتظار تیرگی از سری ، امشب. ریخت خواهد فراترها به لبخندی ، امشب

. شکافت خواهد را آبها شب ، تابان زورقی ، صدا هیچ بی ، است افتاده من آمد و رفت بر اش سایه که ، توانا رانان زورق

کند، می روشن مرا گام چشمانش کهشکند، می مرا تردید دستانش که

. رسید خواهد من هراس سوی آن از ، زنان پارو. شتافت خواهم پیشوازش به ، گریان

. نهاد خواهد من کف در را بزرگ مروارید ، رنگی یک پرتوی درـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ها سایه گردش

. گسترد می را اش زندگی سر کهن انجیر. زند می صدا را باران زمین

. شیارد می را آب ماهی گردش. . . شود می گم من نگاه و چرخد می چلچله گذرد می باد

. رنج زنجیری من و ، است آب زنجیری ماهی. پلسیدنیست لبخندت ، شدنی خاک نگاهت

. شوی من بت تا افکندم تو بر را سایه. : شوم می تنها ، رسم می تو به شنوم می بیابان بوی ، آیم می تو نزدیک

است . . گسترده من زندگی ، تو اوج تا تو از شدم تنهاتر تو کنار. ای گسترده تو ، من تا من از

. پیوستم پرستش راز به برخوردم، تو با

. رسیدم رنج جلوه به ، افتادم براه تو از

www.irandll.net/forum36

Page 37: Sohrab Sepehri's poet collection

www.irandll.net

شفاف ! ای همه این با و. نیست بدر تو از راهی مرا

. را تو من ، زند می صدا را باران زمینسازم، می دستانم زنجیری پیکرت. کنم زندانی را زمان تا

برد . می را تلشم خاکستر و ، دود می باد: . . جهد می فواره شیارد می را آب ماهی گردش چرخد می چلچله

. شود می پر من لحظهـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پرواز از برتر

. است انگیز سر ها باغ تازگی بر قفس باز دریچه. است رسته جنبش از بال ، اما. است بیهوده ها چمن وسوسه

. است پر و بال فراموشی ، پرواز و پرنده میاناست : بینایی قطره پرنده چشم در

. . است . غمناک دگرگونی افتد می فرو میوه رود می بال به ساقه. . . آلودگی ، رفتن است آلودگی ، نوسان است آلودگی ، نور

. است مانده تنها پرش و بال خواب در پرنده. راند می را ها میوه پرتوی چشمانش

. است گرفته پیشی ها شاخه وبم زیر بر سرودش. لرزاند می را قفس اش سرشاری

. : است تاب بی قفس دریچه شکند می را هوا ، نسیمـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

نیایش

. نوشتیم در را طل دشت ، پیمودیم را نور. فکندیم پلسیده و ، چیدیم را افسانه

. . کردیم درنگی نواخت را ما ، وار سایه آفتابی ، شنزار کناربریدیم . سر را رویاها رمز پهناور رود لب بر

. بستیم فرو دیده ما و ، رسید ابری. آمدیم بر ستیغ به و ، دیدیم را زهره ، شکافت ظلمت

. دید فرو ستایش در را ما و ، آمد فرود آذرخشی. . گریستیم ، خندان گریستیم ، لرزان

. بودیم : همدلی در از کوفت فرو رگباری. شدیم آسمانها خور در ، ستودیم آسمان آبی به سر ، رفت سیاهی

. . فشاندیم تهی فراخنای به را لبخند کردیم رها دره به را سایه. " شدیم " ما ما و ، پیوست هم به ما سکوت

. کشید دامن طل دشت در ما تنهاییترسید . ما چهره از آفتاب. زدیم خنده و ، دریافتیم

. سوختیم و نهفتیم ، تر تنها ، تر بهم چه هر: شدیم جدا ستیغ از

شدم . بنده و آمدم، خاک به من. شدی خدا و رفتی، بال تو

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــآی نزدیک

. اینجاست تیرگی خرمن که ، بتاب و ، برافکن را باممنم که ، کن نیمه دو را وهم ، بشکن را درها ، بشتاب

. سیاه بار این هسته. است رسیده که ، بچین مرا اندوه

www.irandll.net/forum37

Page 38: Sohrab Sepehri's poet collection

www.irandll.net

. است بسته آشتی روزن و ، ایم رنجانده را خویش که است، دیری. ام مانده جدا که ، رسان من برتر صخره به بر، سو بدان مرا

. " دادم " سر گریه و ، کردم گم آرامش نگین ، بردی هایم ناب سرچشمه به؟ خوابستان همهمه از دور ، با و شعله میان کو چادری ، راهم فرسوده

. است من جاندار آبشخور که ، شود آشفته ترس مبادا و. است من زیبای آسمانه بلند که ریزد، فرو غم مبادا و

. کند فراموشی هوای پرنده بازد، رنگ گل ، خیزد بپا هستی تا ، بزن صدا. گرفت . من در عدم شور ، دیدم ترا جستم زمان تنگنای از ، دیدم ترا

. سیرابم . زنبق ، تو کنار مرگم سودایی که ، بیندیش و. است انگیز ترس هستی ، من دوست

. نامم خزه از پوشیده که ، بسای خود در مرا ریز، من صخره به. است خوش مرا اندود خواب چهره ، تو تری که ، بروی

. شویم ها آسمان شنوده تا ، بمان نشست، فرو ستاره و چشم غوغای. شو آغازم بی محراب بیاگن، مرا خدایی بی آ، بدر

. ” شوم “ من سراسر من تا آی، نزدیکـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

...

. بود : فرو سایه به پهنه شکست زدگی رویا. شد می پرپر زمان

. نشست می تو چشم به عطری ، دیرین باغ از. . بارید همی سپیده دیگر شبنم بودیم مکان کنار

. - . آمدم بر غم چشمه از و گریستم، باران سایه در شکست فضا کاسه. . بودم شده دیگر جهان بود رفته روانم آلیش

. لرزاندم درودی به را سو آن و ، لرزیدم شادی در. آتششدم . : گرداب گرفت من در ها آتشسایه بود روان سایه در لبخند

. : نبود اندیشه بود خوش فرجامی. دیدم کن ریشه را خورشید

. ستودم بسته فرو لبی با ، شیرین تبی در ، را نور دروگر وـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

گرداب ! ای ، نوازشی موج

فراموشی ! طنین ای ، کن پر مرا کوهساران - - مرا هست که خروشان تاریک آب زیبایی به نفرین

! برد و پیچد فرو. . است گردابی اندامت هستی زیبا ناگهان تو

. گرفت مرا اقلیم تو موج. بردم پی را ها آسمان ، یافتم ترا

. خواندم را شاخه گشودم، را درها ، یافتم ترا! نلرزد هایت وزش آهنگ به که ، برگ آن باد افتاده

. : شد هم در رویا لرزید تو مژگان. آمد: بگردش گل شیره تپیدی

. جهید : جا از جوی ، برداشت سر جهان شدی بیدار. شد : نوا غرق جاده سیم افتادی براه

دگرگونی . رشته تست کف در. ای : گرفته را فضا بیهوده چه و گریزم، می زیبایی بیم از

. کیمیاست فراموشی و کند، می غم پر را جهان یادتتابان ! ای ، بزرگ ای ، گداختم غم در

خاک ! دیگر ستاره ریز، هم در را زیست شب ، برزن سردید ! از برون ای ، ای جلوه

. نوازشی ! موج دوست ای ، ترسم می تو بیکران ازـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

آفتاب در ای بیراهه

. است ! بسته را ما زن پارو دست ، خواب در گلی خنده ما کرانه ای

www.irandll.net/forum38

Page 39: Sohrab Sepehri's poet collection

www.irandll.net

؟ چکنیم ها گل هجوم با خورشیدیم، بی صبحی پی درچکنیم؟ ها روزن شبیخون با نابیم، شبانه جویای

. نرسید بال میوهء به ما دست ، باغ سوی آن. گشود آیینه به دریچه و وزیدیم،

. نشناخت را ما شبستان و شدیم، درون به. " " " نهاد " زمین به او نقش ما چهره و ، افتادیم خاک به

. ماست آکنده ، محراب تاریکی. ما از ایوان ما، از دیوار لبریز، ما از سقف. غم : خاموشی سنگ سردی تا ، لبخند از

. فریب : - باران شکوفه نسیم این تا ، ما کودکی از. است شکفتن گرداب ، گلبرگ و ما میان که ، برگردیم

. رسد نمی ما صخره به برون موج. زند می سر هستی شب از همدردی ستاره و ، ایم افتاده جدا ما

؟ گذشت خواهد درها از یادی ، ما پی در آیا و ، رویم می مانشست؟ خواهد ها سایه در ، ما جای بر غمی آیا و ، گذریم می ما

. افکند ما سبد در را برتر گل ، آخرین ساقه ، جایی شاید ، نی سایه از برویمـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

هیاهو در خوابی

. را پایین سبز هیاهوی و ، اندیشم می را بلند آبی. ام آمده زار نی به ، خویش سایه از ترسان

. رود می فرو روان به ها برگ خنجر و ، ترساند می بال تهی؟ برکند من از مرا تا ، کو دشمنیکور : ! تپش زیست به نفرین

! . نفرین بود شبیخونی و ، گشتم بودن دچار! موهوم خدایی چه ندانم ای ، برچین مرا هستی

شکافت را تن بس مرمر ، من نیزه. درید سینه نتواند را غم این که ، سود چه و

شیرین : ! دلهره زیست به نفرین. شکنم - - می تن را خطر های بیراهه یار ام نیزه

. ساید . می بهم ها نی پیچد می حادثه تهی در ، شکست صدای: شکافد می سبز ترنم

. نشیند می چشمانم به گوارا، خوابی چون ، زنی نگاه. فکند می پا از مرا سلح بی ترس

. شوم - - آتشمی کهن دار نیزه من. - افشاند - می نوازش شبنم زیبا دشمن او

گیرد می را دستم. - گذریم - می کهن روزگاران مردم دو ما و

. دهیم می نوسان را روان گهواره ، سبزشان للیی به و ساییم، می تن ها نی به. آراید می را ما خلوت ، بلند آبی

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــتارا

. رسیدم برکه کنار ، آمدم فرود تارم از. . . شد پر افسوسی سایه از آب گسست عطری رشته افتاد ماهیان طلیی خواب در ای ستاره

. داد ها نی لرزش به را غم موجی. رسیدم آیینه به آمدم، بر تارم به چیدم، ها نی لرزش از را غم

. : شکست آیینه خواب شد رها آیینه در دستم از غم. گریستم گویا ، آیینه و برکه میان ، آمدم فرود تارم از

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــسوها آن سفر در

. سرشار مسافر یاد از باغ و ، است تهی ایوان: ای برگرفته سر ، آفتاب درهء در

. است آمده در پا از فکن سایه بید ، تو بالش کنار

www.irandll.net/forum39

Page 40: Sohrab Sepehri's poet collection

www.irandll.net

. دوری شقایق سوی آن از تو دوری،؟ کند گذر که لبخندی سایه کو ، ها بوته خیرگی در

؟ آید درون که نسیمی کو ، اندیشه شکاف از. لغزد می تو برگونه ، رود سنگریزه

. رباید می ترا سیمای دور، جنگل شبنم. است ژرف تنهایی این و اند، ربوده تو از ترا

. شوی می سرگردان ای زمزمه بیراهه در و گریی، میـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

سیماها همه ای

. نیست آوازی ما کوچه در ، ای زمزمه ما سرای در. است ربوده را ما پنجرهء گلدان شب،

. است خشکیده نوسان وحشت در ، ما پرده. دهد ! می پهنا را جهان ابهام لبخندی ها لب همه ای اینجا،

. است مرده هستی شب و ما میان ، راه نیمه در ، ما فانوس پرتو. است برده بدر ما آستانه از را ما ، ای نرده آنجا و ، گلیمی نقش اینجا

؟ ! نریخت ما نهفته تالر به فریبی عطر که ، نگشودیم در باغی چه بر هشیاران همه ای؟ ! نفشاند ما بر اندوهی شبنم که ندویدیم، ای سبزه چه بر ها کودکی همه ای

. خورشیدیم به فسانه از راهی آلوده غبار؟ ! گرفت خواهد نشان پروانه سبکبالی از ، ما شهپر کجا در خستگان همه ای

. آمد بر افق چاه از زهر ستاره. گرید می ها وزش پرتگاه بر کودکی ، ما مهتابی نرده کنار

چکید؟ خواهد مهتابی دیگر مرز در ما اشک ، آیا دیاری چه در. دیگر ! خورشیدی دیگر، خورشدی در سیماها همه ای

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــمحراب

. نسیمی و بود تهیای ستاره و بود سیاهی

. ای زمزمه و بود هستی. نیایشی و بود لب

: « » « یی« تو و بود من. محرابی و نماز

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

اندوه شرق

روانه

گذشت؟ چه. زد– پر زنبوری

... پهنهء– در. گلی– جویای سو، آن سو، این وهم،

آن– ... نوشابه خواب، پهنه در گلی ساقه بی آری، گلی، جویای. : دست– برگی بی چشم، بیداری نگاه اندوه ، اندوه

. . باغ– در سفری ‌یکن، م سبدی نی. : تهی– تیتاب آوردم ره و بسیار، ‌هام آمد باز. دیگر– باغی به و دوست، ای دیگر، سفری

. بدرود– . هراس– نیروی همراهت به و بدرود،

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــهل

‌های؟ چ تماشای به تنها. نور روزه یک گل بال،

www.irandll.net/forum40

Page 41: Sohrab Sepehri's poet collection

www.irandll.net

باد تاریکی پایین،. نیست روشن خدا دریچه و ریخت، نخواهد شاخه از شب ، مپای بیهوده

. پرید خواهد ستارگان شبنم سپهر، برگ از. غم پیچک و نگاه، ستون بزرگ، هراس و ماند، خواهی تو

. مپای بیهوده. کرد شب را زمین گلی، وهم که برخیز،

. نهاد خود پی در اندوهی شیار ماهی، گردش که شو، راهی : خدایی و نیست، خدایی و است، غمناک جهان چه بشنو را زنجره

خدایی . . . و هست،. ببین دگر خواب در زیبایی چهره و برو، و ببوی است، گاه بی

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــپادمه

. بود رویا خاموشی جنگل در ‌یرویید، م. بود جا بر ‌مها شبن

بود؟ ... آیا هر در خدا و تر، تماشا چشم باز، تماشا چشم باز، درها. : بود بال نگه بام مشت هر در خورشیدی

. : بود. زیبا بود ما بی بوییدن وابود؟ گل ‌یبویید م. بود تنها تنهایی،. بود پیدا ناپیدا،

. « بود« آنجا آنجا، اوـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

چند

: ‌نها م دگر و من ای بگشایید، پنجره آیید، اینجاست،! آب در من پرتو صد

. مرگ جاده من، اندیشه برگ، لرزش بر نگر، تابنده مهتاب،. درهاست خدا به بهشت، به نیلوفرهاست، آنجا

. روان پرواز هوش، خاموشی ایوان، اینجا . نشیدیم؟ آیا درخت، و وهم ای نگاه، و سنگ ای نشدیم تنها زمان باغ در

. « – » « یی « – تو شاخه تو ام، من صخره من. پندار و من و است خاک گلی، بام این آری، گلی، بام ایندمید؟ افسانه گذشت؟ پروانه سبک؟ دود این رنگ، لکه این بود چه و

. . شما و بود ما نبود، افسانه تو و بودم من نبود، پروانه سبک، دود این رنگ، لکه این نی،ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

هایی

. تماشایی پایان دریایی، ‌شهایی روی سرچشمه. : شد دیگر شد، تر جهان باغ تراویدی تو

. : هست خاموشی شکست شاخه یک زد، پر مرغی زد، سر صبحی. : آب در برگی لرزش خواب، در آبی تابش دیدم خوابی بربود، خوابم

. چیست؟ ‌نها زما انبوه چیست؟ آنها چه، اینها برگ زیبایی سو آن مرگ، تاریکی سو این. . دارد دریا وحشت گذرد، می آن دارد تماشا ترس ‌یشکفد، م این

. . : . ‌یپیچم م تو اندوه نرده بر خوابی پیچک هیچم من ‌یتابی م ، محرابی پرتوهم دریای رنگی، بی موجی، بی آغازی، بی رؤیای پروازی، تاریکی

آهنگی!ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

شکپوی

. . افتاد زمین به سیبی افتاد چنین برآبی. . خواند زنجره ماند گامی

. . برچیدند : بود، بزمی خندیدند ‌های همهم. . رفت ما بی رفت، تنها رهرو این رفت بال چشمی از خوابی. : . : آبم من شکست کوزه تابم من پیچم، من گسست رشته

کو؟ من تا پروازش زنبور، آن کو؟ من با پیوندش سنگ این

www.irandll.net/forum41

Page 42: Sohrab Sepehri's poet collection

www.irandll.net

کو؟ آمد،دریا موج کو، ها لب لبخند، این کجا؟ آیینه پیدا، نقشی. « » « » . . آمد او آمد، او رفتم، من آمد هو آمد، های سو، هر از آمد بو ‌یبویم، م

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــسنگ به نه

. ‌یرویم م تو تماشای خواب در زمان، جوی در. ‌یشویم م تو افشان شبنم با روان، سیمای

. . . سویم آن نه، سو این ‌هام شد تر نگاهی به نویدم، چشم ‌هام شد پرپر پرهایم؟. . ‌یجویم م را چیزی ‌یبینم م را چیزی نگاه، سوی آن در و

. گویم می تو نقش با رازی ‌یشکنم، م سنگی. : . : . : ‌یپویم م بادم من ‌یپایم م کوهم من رفت، ابری اندوهم به زنده من باد نوشم افتاد، برگ

. ‌یبویم م آیم، می بروید، چو افسوسی گل دگر، دشت درـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

و

. خوابیم یک غنچه ما آری،‌یشکفیم؟– م آیا خواب؟ غنچه

. برگ– جنبش بی روزی، یکاینجا؟–

. مرگ– دره در نی،. تنهایی– ، تاریکی

. زیبایی– خلوت ‌ی، ن‌یبوید؟– م را ما کسی چه ‌یآید، م کسی چه تماشا به

... -؟– . . . پرپر بادی به و

... -دیگر؟– فرودی و... -

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــنا

. آورد خدا اندوه بگشا، در آمد، باد. « آورد « نا ز مژده آمد، پیک آمد، پیک گل، افشان بروب، خانه

. آورد سیا ‌لهای گ نیز، خدایان دشت از آمد، آب آمد، آب. آورد ما لب بر را شیطان خنده آمد، او ، خفته ما

. آمد مرگبرد، را ما حیرت

. آورد ترسشما. آورد طل باغ از طل، سیب آمد، صبح ، خاکی در

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــپاراه

. : اندوه اندوه، باغ این میوه کوه، نه و ‌یپایی، م تو نه. . تو بویی گل، افتد تو سبویی تشنه غم، بتراود گو

. کن خوابش بخوان، قصه ترس، کودک آن کن، سیرابش ده، آبش شوق، پیچک این. . . بشود شد، تر خدا چشم بشود شد، پرپر بچین ساقه از هوش، للهء این

. . تنهاتر تنهاتر، نی، بالتر نه تو از خدا و. . بین پنهان نه، پیدا بین یکسان ‌یها پست بالها،

. . هست آوازی رشته نیست، کس هست پروازی آیت نیست، بالی. : . رفت: زد در بود، رازی شلپویی رفت زد پر رؤیایی پژواکی

. : . کردند: ما آبشخور تنهایی کردند ما آخور در بود، کاهی اندیشه. . ‌هتریم افتاد سایه، این ‌هتریم ساد ما ، روان آب این

. بگشا در آمد، مرگ بگشا، تر دیده من، نه و ‌یپایی، م تو نهـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

هم شیطان

www.irandll.net/forum42

Page 43: Sohrab Sepehri's poet collection

www.irandll.net

. ‌یرفت م خدا سوی ما تنهایی برون، کوچه از بدر، خانه از. : ‌یرفت م رها اندیشه نگران شیطان وا، ‌لها گ سبز، درختان جاده، در

. سراب و بیابان و آمد، خار. خواب و، آمد کوه

: ‌یرفت؟ م هوا به مرغی پری آواز. ‌یرفت– م گیاه پیش از بود، گیاهی همزاد نی،

. روز و ‌یشد م شب. : ‌یرفت م ما تنهایی نگران شیطان جایی،

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرا شورم

«» . : ‌یزن م فنا راه ‌یزن م ل زخمهء برتارم بنوازم، برگیرم، آوازم بندی سازم من. : نابودم ‌یلغزم، م ‌یپیچم، م دودم من

. . : درآ و مرا، تو کن گل تمنایم فانوس ‌یسوزم م ‌یسوزم، م . ، آمد پری و دیو بودم بری سایه و روشن از شدم، آیینه

. . بودم خبری بی در بودم پری و دیو : بودایی خواب ‌یبینم م اوستا، وزبرپوشم تورات، من بستر ، انجیل من بالش ، سرم بالی قرآن

. آب نیلوفر در : . در من بال، او دست از تودور محراب دارم، گلی دسته چیدم من رست، نیایش ‌لهای گ جا هر

پست.. « » « خوردم « گل چیدم، گل کجا کوه در شدم توشه بی ‌یبردم، م بیا باد نی؟ سخنم، خوشبو . را شورم کن، گوارا قطره یک من به و زن آبم زن، آبم خود چشمه از دارم، ‌های همهم رگها در

. کن زیبا « » « » . و من موج هم ‌یبر، م چرا دود هم ‌یروب م صدا پای جا بشکن، سخن درهای انگیز، باد

. « » « ‌یبر« م شما و ما. بنشان گل بنشان، گل چشمم در رؤیا زین ، بنشان پل بیرنگی لله تا شبنم ز

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــBodhi

. بود شده وا درها بود، آنی. . بود شده پیدا فنا باغ نه شاخی نه، برگی

. . بود شده گویا خاموشی خاموش آن خاموش، این خاموش، مکان مرغان. : بود شده همپا گرگی میشی، با بود چه پهنه آن

. بود؟ شده تا مگر پرده رنگ کم ندا نقش رنگ، کم صدا نقش. بود شده ما بی ما رفته، او رفته، من

. بود شده تنها زیبایی. بود شده بودا بودی هر دریا، ، رودی هر

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــگزار

. دستم در تر کوزه خواب، چشمه از آمدم باز. . . بشکستم تر کوزه ‌یشد م وا نیلوفر ‌یخواندند م مرغانی

بستم در. بنشستم تو تماشای ایوان در و

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــآب لب

. داشت زمزمه شیطان رود، لب دیشب،. بود چراغک و بود شب. بود تک تنها، شیطان،

. : پرپر ‌لها گ ‌بتر، ش بود زده باران بود، بادآمده. براه نه بویی

ناگاه

www.irandll.net/forum43

Page 44: Sohrab Sepehri's poet collection

www.irandll.net

. : آب لب شیطان بنمود غمی نقش رود، آیینهء. خواب در سیا خاک

. . ‌یبرد م رازی ‌یرفت، م بادی ‌یمرد م ‌های زمزمـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

هنگامی

. حناها،افراها به پیچید، چپرها به ‌کوار، پیچ تاریکی،. داس کف در کشت، در ما هنوز، و

. شد فردا شد، وا چپرها گرد از شب رشته تا ماندیم، ما. رفت و آمد روز

. حناها،افراها به پیچید، چپرها به وار، پیچک ، تاریکی. نه رسیدن یاد نه، چیدن خور در کشت، خوشه یک هنوز، و

بار هزاران و روز، هزاران و. حناها،افراها به پیچید، چپرها به وار، پیچک تاریکی،

. چید مرغی رسید، خوشه یک خواب، در ما شبی، پایان. : پیام لرزان ساقه ما بیداری پرش آواز

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــتا

. بشکن سیه وهم بشکن، نگه بند بالرو، بالرو،. ‌یگذرد– م دگر باد ‌یشنوم، م دگر بوی ‌هام، آمد ‌هام، آمد

. دگر خورشید دگر، بید سرم رویتونی،– شهر تونی، شهر

. . : دوید سایه تو، پی از چکید قطره زمان زنگ ‌یشنوی م. دیگرها دره فراترها، کوی در تو شهر

. درخت– آواز ‌یشنوم م سخت، صخره ‌یلغزد م ‌هام، آمد ‌هام، آمدتونی،– شهر تونی، شهر

خواب؟ تشنه زمین و عقاب؟ بال چرا خستهبوییدن؟ را رمزی روییدن، ، روییدن چرا و

. . دیگر سنگش خاکش، دیگر رنگش تو شهر. . بگذر– سو هر ‌نها ج در، نه دروازه نه بسته ‌هام آمد ‌هام، آمد

. پرست ز نامی نه و نگران، چشمی نه و هست که افسانه هر خدایان وتونی،– شهر تونی، شهر

. دانایی تلخی ‌بها ل بر زیبایی، کاسه ‌فها ک در. دگر پای با ‌یبر م ره دگر، جای در تو شهر

. ‌یشکفند– م ‌هها پنجر ‌هام، آمد ‌هام، آمد. هویی بی ‌یهایی، ب سویی، بی به رفته فرو کوچه

تونی،– شهر تونی، شهر. فراموشی دود در سیماها خاموشی، وزش در

. دگر گام ‌های، ن خسته دگر، نام ترا شهر. عدم– باد رهگذر درها ‌هام، آمد ‌هام، آمد

. « » . زمان روی ، زمین روی یک سایه بشکسته دویی جام وارسته، خود ز خانه. آن– نه و این تونی شهر

. نشود پیدا نشود، تا گم تو شهرـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

باد تنها

: کردم صدا و ، شدم سایه« » « ؟ « او دره ، من نه اوج کو ‌نها؟ دید ‌نها، پرید مرز کو

. : بپو بسته لب آمد ندا و. شگفت جام شد پر بود، تنها رفت، مرغی! : باد تنها تنهایی باد، گوارا تو بر آمد ندا و

. « » « چید « می او ‌یچید، م او سحر کوه در دستم. : خورشید از هجومی و آمد ندا و

. . زیباتر تنهاتر، دنیایی گام، هر در بال شدم صخره از

www.irandll.net/forum44

Page 45: Sohrab Sepehri's poet collection

www.irandll.net

! : بالتر بالتر، آمد ندا و : ‌یخوانند؟ م ‌لها جنگ دور ره از آوازی

. : ‌یآیند م ‌تها خلو آمد ندا و. هراس ز شیاری و

! : شد زیبا چه پهنه شد، پیدا بود، یادی آمد ندا و: « هم« درها باید، وا هم ز پرده آمد، او

. : هم پرها آمد ندا وـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

تراو

. « پاشیدم « نگر آب رفتم، زمان خاک برچیدم، را کران که درآ،. « بنشستم « بنشاندم، نگه برگ صد چشم، سفالینه در

. . . گسستم رشته نهادم جامه من و باشم من تو سرشار تا ، شکستم آیینه. « خوابیدند « دادمشان، چرا خواب خندیدند، زیبایان

. نشست و دادم، اندوهش ‌یجست، م غوکی. . کردم سبد به شوری ، پیشه هر از کردم لگد سبزه هر گمان، کشت در

. « دادم « سر درآ آواز دادم، پر روان به نیرو، صدا به ‌یآمد، م تو بوی. شنیدم و لغزیدم، صدا بام از شدم، چکه ‌یپیچید، م تو پژواک

. دویدم و دیدم، ترا هیچ یک. دمیدم و نوشیدم، تو تجلی آب

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــوید

. ‌یآید م ‌هشان همهم ‌یها، ن. ‌یآید م ‌شان زمزمه مرغان،

. کم نگه و باز در. دشت سویی بی به رفته پیامی و

صنوبرها، زیر گاوی. چپرها روی ابدیتآویزان وهمی برگی هر بن از

نی، کلمی و. نی نامی

. بیرنگی جاده پایین،. ‌مآهنگی ه خورشید بال،

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــفتادم و دویدم، و شکستم، و

. کردم وا تو ‌نهای طنی به درها. نگاه ز هستی کردم پر افکندم، جایی را نگاهم تکه هر

. نماز به رفتم دیدم، لجن روی بر تو لبخند پاره ، مردابی لب بر. جهان به پاشیدم برچیدم، بود، پنهان تو یاد ، خاری بن در

. گستردن خود به و روییدن خود ز آهنگ زدم درختان سیم بر. راز دانه افشاندم ، نیایش یکدست شب شیاریدم و

. فریب آویز شکستم و. . هوش هسته تا مرگ، چهره تا دویدم و هیچ تا دویدم و

. . لرزیدم انگشتم، شد تر تو دیدار شبنم از درد صخره بر فتادم و. رفتم او همره گامی ، ‌های دامن از ‌یرفت م وزشی

. بودم رها و رفتم، خود ز و خوردم، دیدم، خورشیدی تکه تاریکی، تهـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

نیایش

خورشیدی شود قطره هر چکد، قطره صد انگشتانت سر ز تا افشان دستی. روزن روزن بکند را ‌بما ش نور، سوزن صد به که باشد

. رنگ بی نیایش و تاب، بی ماما، لب بر بنشان کن، لبخندی مهرت از

www.irandll.net/forum45

Page 46: Sohrab Sepehri's poet collection

www.irandll.net

. تو نیوشیدن خورد در خیزد سرودی که باشد. تماشاییم پنهان هسته ما

ما سر بر ببارد که بفرست، کن، ابری تجلی ز. پیوندیم تو خورشید به و ببالیم که باشد بشکافیم، شوری به که باشد

. دگرگونی انبوه جنگل ما: پیچ هم بر تاب، هم بر برگیر، اخگر صد همرنگی آتش از

ما تن بر بزن و کن، شلقی. سر آرد بدر یکرنگی جنگل ما، در ما، خاکستر ز که باشد

. گرفت لنه خوابی بسپردیم، چشمانما چهره بر زن نم

. افتد فرو و تو، تابش از سیراب شود و چشم، زنبق گردد شکوفا که باشد. کرد گم ره بینایی

هم با خودت و ما نگه زن گره و کن، یاری. تو همه ما در تراود که باشد

. : سودایی دردی، ما از تار هر چنگیم ما

. بنواز را ما نامیرا، آرامش از کن زخمه. « خاموشی « نت وال از شویم آکنده گردیم، تهی که باشد

. نقش هر از ترسیدیم شدیم، آیینه. بفکن ما در را خود

. ما در نشیند نقشی دگر و را، ما هستی گیرد فرا که باشد. نام سو هر مرز، سو هر

که باشد چیز، همه پیوندد بهم که باشد مکان و زمان مروارید از گذران شکلی، بی از کن رشته. نام نماند که مرز، نماند

. ! است خسته تنهایی پر دست از دور ایبوزان شوری ، ‌هگاه گ

. خاموش شود تو در پریدن شیار که باشدـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

زمین به

. بهشت. به تا غم بن از دوید که لرزی چه و اهریمن، شنید که پژواکی چه و افتاد. حوض لب کلغی و خویش، در من

. ساز زمزمه یکی و خاموشی،. نور نقره تبر تاریکی تنهء

. زیست گردش ‌یها تباه بوی خطا، گاه بی گوارایی و : ‌یها؟ . پر بعد بی چینهء زمین، بوی کو پیکرها، سختی کو ماندم جدا و دانایی شب

! باد بیابان ریگ من برسینهء ریخت، خونی پایان، بی به رفته ‌هام پنجر باد، اینک. . دوست بت آنهم اندیشه، گل اینهم وزید و وزید همواره حیاط، کاج بر ‌نها زما و گفت، چیزی

. . است خورده ابدیت دهانش که غوک، هم آن ‌یآید م لجن بوی اگر که ‌ی، ن. : زمان زیبای روزن آری دگر، دیدار

: . نامیرا غم من به خیره نشست، آیینه لب هستی آمیخت زمین به دستم ترسید،ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

تنها چه و

. ! نماز به گیاهی و سحر، کوه در تو آواز اوج خور در ای. دوست صخره تا خود از زدم پل کردیم، گل را ‌مها غ. ازلی راز تراویدن و تاریکی، سفالینه و هستم، من

. دوست ریزش از پر که روانی و فکر، به که چناری و خنک، که هوایی و سنگ، بر سر! من تنها چه و زیست، بوتهء زیبا چه و بلند، چه نیایش ابر سبک، چه خوابم

. آب لب کبوترها و یاد، چشمه در انگشتم سر و من، تنها. باد پنجه در شکوهی و مرگ، سبزهء بر زنبوری تن هم ، موج خندهء هم

! ترس و من و کاج ‌مآهنگی ه باغ روزنه ای پرم، تو از من! پیام خاموش نیلوفر به جاده ای فراز، به در ای است، من هنگامـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

هیچ گل تا

www.irandll.net/forum46

Page 47: Sohrab Sepehri's poet collection

www.irandll.net

! سیاه چه تماشا و بلند، چه درختان و ‌یرفتیم، م. هیچ گل تا ما از بود راهی

. زیست لب مرغان کوه، سر ابری ‌هها، دامن در مرگی«. کویر: « به صدایی و کران، به نگاهی و برون، به بودم دری تو بی ‌یخواندیم م

. ‌یبارید م ما سر بر زمان و ‌یترسید، م ما از خاک ‌یرفتیم، م. افشاندند: آوایی ‌نها نها و خواب، از پرید ورطه خندیدیم

. نگاه رشته یک افق و نگران، بیابان و خاموش، ما. خواب پر ‌نها زمی و تنهایی، پر دستم من دور، پر چشمت تو بنشستیم،

. : ‌یچید م گل خوابی در دستی ‌یگویند م خوابیدیم،

آب پای صدای

کاشانم . اهلنیست . بد روزگارم

ذوقی . سوزن سر ، هوشی خرده ، دارم نانی تکهدرخت . برگ از بهتر ، دارم مادری

روان . آب از بهتر ، دوستانی

است : نزدیکی این در که خدایی وبلند . کاج آن پای ، بوها شب این لیگیاه . قانون روی ، آب آگاهی روی

مسلمانم . منسرخ . گل یک ام قبله

نور . مهرم ، چشمه جانمازممن . ء سجاده دشت

گیرم . می ها پنجره تپش با وضو منطیف . دارد جریان ، ماه دارد جریان نمازم در

پیداست : نمازم پشت از سنگاست . شده متبلور نمازم ذرات همه

خوانم می وقتی را نمازم منسرو . گلدسته سر باد گفته ، باد را اذانش که

« » ، خوانم می علف الحرام تکبیره پی ، را نمازم منموج " " . قامت قد پی

، آب لب بر ام کعبههاست . اقاقی زیر ام کعبه

شهر . به شهر رود می ، باغ به باغ رود می ، نسیم مثل ام کعبه

است" " . باغچه روشنی من السود حجر

کاشانم . اهلاست : نقاشی ام پیشه

شما به فروشم می ، رنگ با سازم می قفسی گاهی گاهاست زندانی آن در که شقایق آواز به تا

شود . تازه تان تنهایی دلدانم ... می ، خیالی چه ، خیالی چه

. است جان بی ام پردهاست . ماهی بی من نقاشی حوض ، دانم می خوب

کاشانم . اهلبرسد شاید نسبم

سیلک " " . خاک از ای سفالینه به ، هند در گیاهی بهبرسد . بخارا شهر در فاحشه زنی به ، شاید نسبم

www.irandll.net/forum47

Page 48: Sohrab Sepehri's poet collection

www.irandll.net

برف، دو پشت ، ها چلچله آمدن بار دو پشت پدرم ، مهتابی در خوابیدن دو پشت پدرماست . مرده ها زمان پشت پدرم

بود، آبی آسمان ، مرد وقتی پدرمشد . زیبا خواهرم ، پرید خواب از خبر بی مادرمبودند . شاعر همه ها پاسبان ، مرد وقتی پدرم

؟ : خواهی می خربزه من چند پرسید من از بقال مرد؟ : چند سیری خوش دل پرسیدم او از من

کرد . می نقاشی پدرمزد . می هم تار ، ساخت می هم تار

داشت . هم خوبی خط

بود . دانایی ء سایه طرف در ما باغ ، گیاه و احساس خوردن گره جای ما باغ

بود . آینه و قفس و نگاه برخورد ء نقطه ما باغبود . سعادت سبز دایره از قوسی ، شاید ما باغ

خواب . در جویدم می ، روز آن را خدا کال ء میوهخوردم . می فلسفه بی آبچیدم . می دانش بی توت

شد . می خواهش ء فواره دست ، داشت برمی ترکی اناری تاسوخت . می شنیدن ذوق از سینه ، خواند می چلویی تا

چسبانید . می پنجره پس به را صورتش ، تنهایی گاهانداخت . می حس گردن در دست ، آمد می شوق

کرد . می بازی ، فکرسار . پر چنار یک ، عید بارش یک مثل ، بود چیزی زندگی

، بود عروسک و نور از صفی ، وقت آن در زندگیبود . آزادی بغل یک

بود . موسیقی حوض ، وقت آن در زندگی

ها . سنجاقک کوچه در کم کم شد دور ، پاورچین پاورچین ، طفلبیرون سبک خیالت شهر از رفتم ، بستم را خود بار

. پر سنجاقک غربت از دلم

رفتم : دنیا مهمانی به من ، اندوه دشت به من ، عرفان باغ به من

رفتم . دانش چراغانی ایوان به منبال . مذهب ء پله از رفتم

، شک ء کوچه ته تا ، استغنا خنک هوای تا

رفتم . محبت خیس شب تاعشق . سر آن در رفتم کسی دیدار به من

، زن تا رفتم ، رفتم ، لذت چراغ تا

، خواهش سکوت تاتنهایی . پر صدای تا

زمین : روی در دیدم چیزهاییکرد . می بو را ماه ، دیدم کودکی

زد . می پرپر روشنی ، آن در که دیدم در بی قفسیملکوت . بام به رفت می عشق ، آن از که نردبانی

کوفت . می هاون در نور ، دیدم را زنی من. بود محبت داغ کاسهء بود، شبنم دوری بود، سبزی بود، نان آنان ء سفره در ظهر

www.irandll.net/forum48

Page 49: Sohrab Sepehri's poet collection

www.irandll.net

خواست می چکاوک آواز رفت می در به در ، دیدم گدایی مننماز . برد می خربزه ء پوسته یک به که سپوری و

خورد . می بادبادک ، دیدم ای برهفهمید . می را ینجه ، دیدم الغی من

سیر " " . دیدم گاوی نصیحت چراگاه در

شما : " " گفت می سوسن گل به ، خطاب هنگام دیدم شاعری

بلور . جنس از همه هایش واژه ، دیدم کتابی من. بهار جنس از ، دیدم کاغذی ، سبزه از دور دیدم ای موزه

آب . از دور مسجدیسوال . لبریز دیدم ای کوزه ، نومید فقهی بالین سر

انشا " " بارش دیدم قاطریامثال " " . و پند خالی سبد بارش دیدم اشتری

هو " " . یا ها تننا بارش دیدم عارفی

برد . می روشنایی ، دیدم قطاری منرفت . می سنگین چه و برد می فقه ، دیدم قطاری من

رفت ( .) می خالی چه و برد می سیاست که ، دیدم قطاری منبرد . می قناری آواز و نیلوفر تخم ، دیدم قطاری من

پایی هزاران اوج آن در که ، هواپیمایی وبود : پیدا آن ء شیشه از خاک

، پوپک کاکلپروانه، پر های خال

حوض در غوکی عکستنهایی . ء کوچه از مگس عبور و

آید . می زمین به چناری روی از وقتی ، گنجشک یک روشن خواهشخورشید . بلوغ و

صبح . با عروسک زیبای آغوشی هم و

رفت . می شهوت ء گلخانه به که هایی پلهرفت . می الکل ء سردابه به که هایی پله

سرخ گل فساد قانون به که هایی پله ، حیات ریاضی ادراک به و ، اشراق بام به که هایی پله

رفت . می تجلی سکوی به که هایی پله

پایین آن مادرمشست . می شط ء خاطره در را ها استکان

بود : پیدا شهرسنگ . ، آهن ، سیمان هندسی رویش

اتوبوس . صدها کفتر بی سقفحراج . کرد می را هایش گل فروشی گل

بست . می تابی شاعری ، یاس گل درخت دو میان درزد . می دبستان دیوار به سنگ پسری

کرد . می تف پدر بیرنگ ء سجاده روی ، را زردآلو ء هسته کودکی. " خورد " می آب ، جغرافی ء نقشه خزر از بزی و

تاب : . بی بندی سینه بود پیدا رختی بند

، اسب واماندن حسرت در گاری یک چرخ

www.irandll.net/forum49

Page 50: Sohrab Sepehri's poet collection

www.irandll.net

، چی گاری خوابیدن حسرت در اسبمرگ . حسرت در چی گاری مرد

بود . پیدا موج ، بود پیدا عشقبود . پیدا دوستی ، بود پیدا برف

بود . پیدا کلمهآب . در اشیا عکس ، بود پیدا آب

خون . تف در ها یاخته خنک گاه سایهحیات . مرطوب سمت

بشری . نهاد اندوه شرقزن . ء کوچه در گردی ول فصلفصل . ء کوچه در تنهایی بوی

بود . پیدا بادبزن یک تابستان دست

گل . به دانه سفرخانه . آن به خانه این پیچک سفر

حوض . به ماه سفرخاک . از حسرت گل فوراندیوار . از جوان تاک ریزش

خواب . پل روی شبنم بارشمرگ . خندق از شادی پرشکلم . پشت از حادثه گذر

نور . خواهش با روزنه یک جنگخورشید . بلند پای با پله یک جنگ

آواز . یک با تنهایی جنگزنبیل . یک خالی با ها گلبی زیبایی جنگ

دندان . و انار خونین جنگ

ناز " " . ء ساقه با ها نازی جنگ

هم . با فصاحت و طوطی جنگمهر . سردی با پیشانی جنگ

سجود . به مسجد کاشی ء حملهصابون . حباب معراج به باد ء حمله

آفات " " . دفع ء برنامه به پروانه لشگر ء حمله. " کشی " لوله کارگر صف به ، سنجاقک دسته ء حمله

سربی . حروف به نی قلم سیاه هنگ ء حملهشاعر . فک به واژه ء حمله

شعر . یک دست به قرن یک فتحسار . یک دست به باغ یک فتح

سلم . دو دست به کوچه یک فتحچوبی . سواری اسب چهار سه دست به شهر یک فتح

توپ . یک ، عروسک دو دست به عید یک فتح

ظهر . از بعد تشک روی جغجغه یک قتلخواب . ء کوچه سر قصه یک قتلسرود . دستور به غصه یک قتل

نئون . فرمان به مهتاب قتلدولت " " . دست به بید یک قتل

یخ . گل دست به افسرده شاعر یک قتل

بود : پیدا زمین روی همه

www.irandll.net/forum50

Page 51: Sohrab Sepehri's poet collection

www.irandll.net

رفت . می یونان ء کوچه در نظمخواند " " . می معلق باغ در جغد

راند . می خاور به تاریخ خس از ای بافه ، خیبر ء گردنه در بادبرد " " . می گل قایقی ، نگین آرام ء دریاچه رویبود . روشن ابدی چراغی کوچه هر سر بنارس در

دیدم . را مردماندیدم . را شهرها

دیدم . را ها کوه ، را ها دشتدیدم . را خاک ، دیدم را آب

دیدم . را ظلمت و نوردیدم . ظلمت در را گیاهان و نور، در را گیاهان و

دیدم . ظلمت در را جانور ، نور در را جانوردیدم . ظلمت در را بشر و ، نور در را بشر و

اما ، کاشانم اهلنیست . کاشان من شهراست . شده گم من شهر

تب با من ، تاب با منام . ساخته شب دیگر طرف در ای خانه

نزدیکم . علف نمناک نامی گم به خانه این در منشنوم . می را باغچه نفس صدای من

ریزد . می برگی از وقتی ، را ظلمت صدای و ، درخت پشت از روشنی ء سرفه ، صدای و

، سنگ ء رخنه هر از آب ء عطسهبهار . سقف از چلچله چکچک

تنهایی . ء پنجره شدن بسته و باز ، صاف صدای و ، عشق مبهم انداختن پوست ، پاک صدای و

بال در پریدن ذوق شدن متراکمروح . خودداری خوردن ترک و

شنوم می را خواهش قدم صدای من ، رگ در را خون قانونی پای ، صدای و

، کبوترها چاه سحر ضربان ، آدینه شب قلب تپش

فکر، در میخک گل جریاندور . از حقیقت پاک ء شیهه

شنوم می را ماده وزش صدای منشوق . ء کوچه در را ایمان کفش ، صدای و

، عشق تر پلک روی ، را باران صدای و ، بلوغ غمناک موسیقی روی

ها . انارستان آواز روی ، شب در شادی ء شیشه شدن متلشی صدای و

، زیبایی کاغذ شدن پاره پارهباد . از غربت ء کاسه شدن خالی و پر

نزدیکم . زمین آغاز به منگیرم . می را ها گل نبض

درخت . سبز عادت ، آب تر سرنوشت ، با هستم آشنا

است . جاری اشیا ء تازه جهت در من روحاست . سال کم من روح

گیرد . می اش سرفه ، شوق از گاهی من روحاست : بیکار من روح

شمارد . می ، را آجرها درز ، را باران های قطرهدارد . حقیقت راه سر سنگ یک مثل ، گاهی من روح

www.irandll.net/forum51

Page 52: Sohrab Sepehri's poet collection

www.irandll.net

دشمن . هم با را صنوبر دو ندیدم منزمین . به بفروشد را اش سایه ، بیدی ندیدم من

کلغ . به را خود ء شاخه نارون ، بخشد می رایگانشکفد . می من شور ، هست برگی کجا هر

بودن . سیلن در مرا داده شو و شست ، خشخاشی ء بوته

دانم . می را سحر وزن حشره بال مثلروییدن . موسیقی به گوش دهم می ، گلدان یک مثل

دارم . رسیدن تند تب میوه از پر زنبیل مثلهستم . کسالت مرز در میکده یک مثل

ابدی . بلند های کشش به نگرانم دریا لب ساختمان یک مثل

تکثیر . بخواهی تا ، پیوند بخواهی تا ، خورشید بخواهی تا

خوشنودم سیبی به منبابونه . ء بوته یک بوییدن به و

دارم . قناعت پاک بستگی یک ، آینه یک به منترکد . می بادکنک اگر خندم نمی من

کند . نصف را ماه ، ای فلسفه اگر خندم نمی و ، شناسم می ، را بلدرچین پر صدای من

را . کوهی بز پای اثر ، را هوبره شکم های رنگ ، روید می کجا ریواس دانم می خوب

، میرد می کی باز خواند، می کی کبک ، آید می کی سار ، چیست بیابان خواب در ماه

خواهش ء ساقه در مرگآغوشی . هم دندان زیر ، لذت تمشک و

است . خوشایندی رسم زندگی ، مرگ وسعت با دارد پری و بال زندگی

عشق . ء اندازه دارد پرشیبرود . تو و من یاد از عادت ء طاقچه لب که ، نیست چیزی زندگی

چیند . می که است دستی ء جذبه زندگیاست . تابستان گس دهان در ، سیاه انجیر نوبر زندگی

حشره . چشم به است درخت بعد ، زندگی

است . تاریکی در پره شب ء تجربه زندگیدارد . مهاجر مرغ یک که است غریبی حس زندگی

پیچد . می پلی خواب در که است قطاری سوت زندگیهواپیماست . مسدود ء شیشه از باغچه یک دیدن زندگی

، فضا به موشک رفتن خبر" " ، ماه تنهایی لمس

دیگر . ای کره در گل بوییدن فکر

است . بشقاب یک شستن زندگی

. است خیابان جوی در دهشاهی ء سکه یافتن زندگی. " است " آینه مجذور زندگی " " ، ابدیت توان به گل زندگی

" " ، ما دل ضربان در زمین ضرب زندگینفسهاست " " . یکسان و ساده ء هندسه زندگی

، باشم ، هستم کجا هراست . من مال آسمان

است . من مال زمین ، عشق ، هوا ، فکر ، پنجره

www.irandll.net/forum52

Page 53: Sohrab Sepehri's poet collection

www.irandll.net

دارد اهمیت چهرویند می اگر گاه

؟ غربت های قارچ

دانم نمی من. زیباست : کبوتر ، است نجیبی حیوان اسب گویند می چرا که

نیست . کرکس هیچکسی قفس در چرا ودارد . قرمز ء لله از کم چه شبدر گل

دید . باید دیگر جور ، شست باید را ها چشمشست . باید را ها واژه

باشد . باران خود باید واژه ، باد خود باید واژه

بست . باید را چترها

رفت . باید باران زیربرد . باید باران زیر ، را خاطره ، را فکررفت . باید باران زیر ، شهر مردم همه با

دید . باید باران زیر ، را دوستجست . باید باران زیر ، را عشق

خوابید . زن با باید باران زیرکرد . بازی باید باران زیر

کاشت نیلوفر ، زد حرف ، نوشت چیز باید باران زیر ، پی در پی شدن تر زندگی

است " " . اکنون ء حوضچه در کردن تنی آب زندگی

بکنیم : را ها رختاست . قدمی یک در آب

بچشیم . را روشنیرا . آهو یک خواب ، کنیم وزن را دهکده یک شب

کنیم . ادراک را لکلک لنه گرمی. نگذاریم پا چمن قانون روی

کنیم . باز را ذایقه ء گره موستان درآمد . در ماه اگر بگشاییم را دهان واست . بدی چیز شب که نگوییم و

باغ . بینش از خبر ندارد تاب شب که نگوییم و

سبد بیاریم وسبز . همه این ، سرخ همه این ببریم

بخوریم . پنیرک و نان ها صبحکلم . پیچ هر سر نهالی بکاریم و

سکوت . تخم هجا دو میان بپاشیم وآید نمی باد آن در که کتابی نخوانیم و

نیست تر شبنم پوست آن در که کتابی وبعدند . بی ها یاخته آن در که کتابی و

بپرد . طبیعت انگشت سر از مگس نخواهیم وبیرون . برود خلقت در از پلنگ نخواهیم و

داشت . کم چیزی زندگی ، نبود کرم اگر بدانیم و

درخت . قانون به میخورد لطمه ، نبود خنج اگر وگشت . می چیزی پی در ما دست نبود مرگ اگر و

شد . می دگرگون پرواز ء زنده منطق ، نبود نور اگر بدانیم ودریاها . اندیشه در بود خلئی ، مرجان از پیش که بدانیم و

، کجاییم نپرسیم ورا . بیمارستان ء تازه اطلسی کنیم بو

www.irandll.net/forum53

Page 54: Sohrab Sepehri's poet collection

www.irandll.net

کجاست . اقبال ء فواره که نپرسیم واست . آبی حقیقت قلب چرا نپرسیم و

اند . داشته شبی چه ، نسیمی چه پدرها پدرهای نپرسیم وزنده . فضایی نیست سر پشت

خواند . نمی مرغ سر پشتآید . نمی باد سر پشت

است . بسته صنوبر سبز ء پنجره سر پشتاست . نشسته خاک ها فرفره همه روی سر پشت

است . تاریخ خستگی سر پشتریزد . می سکون سرد صدف ساحل به موج ء خاطره سر پشت

، برویم دریا لببیندازیم آب در تور

آب . از را طراوت بگیریم و

برداریم زمین روی از ریگیکنیم . احساس را بودن وزن

داریم تب اگر مهتاب به نگوییم بد )، پایین آید می ماه ، تب در گاهی ام دیده

ملکوت . سقف به دست رسد میخواند . می بهتر سهره ، ام دیده

ام داشته پا به که زخمی گاهاست . آموخته من به را زمین های بم و زیر

است . شده برابر چند گل حجم ، من بیماری بستر در گاهفانوس . ) شعاع ، نارنج قطر ، است شده تر فزون و

مرگ از نترسیم ونیست( . کبوتر پایان مرگ

نیست . زنجره یک ء وارونه مرگاست . جاری اقاقی ذهن در مرگ

دارد . نشیمن اندیشه خوش هوای و آب در مرگگوید . می سخن صبح از دهکده شب ذات در مرگ

دهان . به آید می انگور ء خوشه با مرگخواند - . می گلو سرخ ء حنجره در مرگاست . شاپرک پر قشنگی مسئول مرگ

چیند . می ریحان گاهی مرگنوشد . می ودکا گاهی مرگ

نگرد . می ما به است نشسته سایه در گاهدانیم می همه و

است . ) مرگ اکسیژن پر ، لذت های ریه

شنویم . می صدا های چپر پشت از که تقدیر ء زنده سخن روی به نبندیم در

برداریم : را پردهبخورد . هوایی احساس که بگذاریم

کند . بیتوته خواهد می که بوته هر زیر ، بلوغ بگذاریمبرود . بازی پی غریزه بگذاریم

بپرد . ها گل سر از فصول دنبال به و ، بکند را ها کفشبخواند . آواز تنهایی که بگذاریم

بنویسد . چیزبرود . خیابان به

باشیم . سادهدرخت . زیر در چه بانک یک باجه در چه باشیم ساده

www.irandll.net/forum54

Page 55: Sohrab Sepehri's poet collection

www.irandll.net

" " سرخ، گل راز شناسایی نیست ما کاراست این شاید ما کار

. " " باشیم شناور سرخ گل افسون در که. بزنیم اردو دانایی پشت

. برویم خوان سر و بشوییم برگ یک ء جذبه در دست. بشویم متولد آید می در ، خورشید وقتی ها صبح

. دهیم پرواز را ها هیجان. بزنیم نم گل پنجره صدا، رنگ، فضا، ادراک روی

هستی " ". هجای دو میان بنشانیم را آسمان. بکنیم خالی و پر ابدیت از را ریه

. بگذاریم زمین به پرستو دوش از را دانش بارابر، از ستانیم باز را نام

. تابستان از پشه، از چنار، از. برویم محبت بلندی به باران تر پای روی

. کنیم باز حشره و گیاه و نور و بشر روی به در

است این شاید ما کارقرن و نیلوفر گل میان که

. بدویم حقیقت آواز پیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مسافر

. اشیا خسته حضور میان غروب، دم

. ‌یدید م را وقت حجم منتظری نگاهنوبر میوه چند میز،هیاهوی روی و

. بود جاری مرگ ادارک مبهم سمت بهفراغت فرش روی باد، را، باغچه بوی و

. ‌یکرد م زندگی صاف حاشیه نثاررا گل روشن سطح ذهن، ، بادبزن مثل و

دست به بود گرفته. را خود ‌یزد م باد و

اتوبوس از مسافر: شد پیاده

تمیزی« ! » آسمان چه. برد را او غربت خیابان امتداد و

. بود غروب. ‌یآمد م گوش به گیاهان هوش صدای

. بود آمده مسافرچمن کنار ، راحتی صندلی روی و

: بود نشستهگرفته،« دلم

. است گرفته عجیب دلم‌یکردم م فکر چیز یک به راه تمام

. ‌یبرد م سرم از هوش ‌هها دامن رنگ و. بود گم ‌تها دش اندوه در جاده خطوط

! عجیبی ‌ههای در چههست، یادت اسب، و

بود سپید. ‌یکرد م چرا را ‌نزار چم سبز سکوت پاکی، واژه مثل و

. راه سر ‌ههای قری رنگین غربت بعد، و

www.irandll.net/forum55

Page 56: Sohrab Sepehri's poet collection

www.irandll.net

. ‌لها تون بعد وگرفته، دلم

. است گرفته عجیب دلمچیز، هیچ و

خاموش، ‌یشود م نارنج شاخه روی که خوشبو، قایق این نهگل این برگ دو میان سکوت در که حرفی، صداقت این نه

بوست، شب. اطراف خالی هجوم از مرا چیز هیچ نه،

‌یرهاند. نم‌یکنم م فکر و

ابد به تا حزن موزون ترنم این که«. شد خواهد شنیده

: افتاد زمین روی به مسافر مرد نگاه! قشنگی« ‌بهای سی چه

«. است تنهایی نشئه حیات: پرسید میزبان و

چه؟ یعنی قشنگاشکال– عاشقانه تعبیر یعنی قشنگ

عشق تنها عشق، و. مأنوس ‌یکند م سیب یک گرمی به ترا

عشق تنها عشق، وبرد، ‌یها زندگ اندوه وسعت به مرا

. شدن پرنده یک امکان به رساند مرااندوه؟– نوشداروی و

. نوش– این ‌یدهد م اکسیر خالص صدای

. بود شده شب حال و. بود روشن چراغ

. خوردند می چای و

. تنهایی– آنکه مثل دلت، گرفته چرا! تنها– هم چقدر

‌یکنم– م خیال. هستی ‌گها رن پنهان رگ آن دچار

یعنی– دچار. عاشق–

تنهاست– چه که کن فکر وباشد بیکران دریای آبی دچار کوچک ماهی که اگر

! غمناکی– نازک فکر چه. است– گیاه نگاه پوشیده تبسم غم و

. اشیاست وحدت رد به محوی اشاره غم ونورند– عاشق که گیاهان حال به خوشا

. آنهاست شانه روی نور منبسط دست ونیست،– ممکن وصل نه،

. هست ‌های فاصل همیشهاست خوبی بالش آب منحنی اگرچه

نیلوفر، ترد و آویز دل خواب برای. هست ‌های فاصل همیشه

بود باید دچارحرف دو میان حیرت زمزمه گرنه و

. شد خواهد حرامعشق و

. اشیاست خلوت اهتراز روشنی به سفرعشق و

www.irandll.net/forum56

Page 57: Sohrab Sepehri's poet collection

www.irandll.net

. ‌ههاست فاصل صدایکه ‌ههایی فاصل صدای. ابهامند- غرق

نه،– . تمیزند نقره مثل که ‌ههایی فاصل صدای

. کدر ‌یشوند م هیچ یک شنیدن با و. تنهاست عاشق همیشه

. ‌ههاست ثانی ترد دست در عاشق دست وروز . طرف آن ‌یروند م ‌هها ثانی او و

. ‌یخوابند م نور روی ‌هها ثانی او و. را جهان کتاب بهترین ‌هها ثانی و او و

. ‌یبخشند م آب به‌یدانند م خوب و

. هرگز ماهی چی که. نگشود را رودخانه گره یک و هزار

اشراق قدیمی زورق با ‌بها، ش نیمه و. ‌یگردند م روانه هدایت ‌بهای آ در. ‌یرانند م پیش اعجاب تجلی تا و

را– آدم تو حرف هوایحکایات ‌غهای ‌هبا کوچ از ‌یدهد م عبور

لحن چنین عروق در و! محزونی تازه خون چه

بود روشن حیاط‌یآمد م باد و

. مرد دو سکوت در داشت جریان شب خون و

. است« پاکی خلوت اتاق! دارد ‌های ساد ابعاد چه فکر برای

. است گرفته عجیب دلم«. ندارم خواب خیال

رفت پنجره کنار‌های پارچ نرم صندلی روی ونشست:

. سفرم« در هنوز‌یکنم م خیال

است قایقی جهان ‌بهای آ دراست – – سال هزارها قایق مسافر من و

را کهن دریانوردهای زنده سرود‌یخوانم م فصول ‌ههای روزن گوش به‌یرانم . م پیش و

‌یبرد؟ م کجا به سفر مرا. ماند خواهد ناتمام قدم نشان کجا

فراغت نرم ‌تهای انگش به کفش بند وشد؟ خواهد گشوده

فرش یک کردن پهن و رسیدن، جای کجاستنشستن خیال بی و

به دادن گوش ومجاور؟ شیر زیر ظرف یک شستن صدای

بهار کدام در و. کرد خواهی درنگ

شد؟ خواهد سبز برگ از پر روح سطح و

خورد باید شراب

www.irandll.net/forum57

Page 58: Sohrab Sepehri's poet collection

www.irandll.net

رفت، باید راه سایه یک جوانی در وهمین.

حیات؟ سمت کجاستهدهد؟ یک به ‌یرسم م طرف کدام از من

سفر تمام در حرف همین که کن، گوش و. ‌یزد م بهم را خواب پنجره همیشه

کن فکر هدرست در چیز چهمرموز؟ ترنم این پنهان هسته کجاست

‌یفشرد، م ترا پلک چیز چهانگیزی؟ دل گرم وزن چه

: نبود دراز سفر. ‌یکرد م کم وقت حجم از چلچله عبور

‌یها شیروان و باد مصاحبه در و. ‌یگشت م بر هوش سرآغاز به ‌هها اشار

تابستان ارتفاع آن از که دقیقه آن در « ‌یکردی، « م نگاه خروشان جاجرود به

. افتاد اتفاق چهکردند؟ درو سارها ترا سبز خواب که. بود درو فصل فصل، و

سرو یک شاخه روی سار یک نشستن با وخورد ورق فصل کتاب

: بود این اول سطر و. « ست « حوا دقیقه یک رنگین غفلت حیات،

: ‌یکردی م نگاه. بود جریان در باد ذهن چمن و گاو میان

فصل پوست روی شاتوت یادگاری به‌یکردی، م نگاه

شبدرها میان قبایی سبز حضور. کرد مرمت را احساس خراشصورت

. احساس صورت روی است خراشی همیشه ببین،خواب، هوشیاری انگار چیزی، همیشه

پشت از ‌یرسد م مرگ قدم نرمی به‌یگذارد م دست ما شانه روی و

را او روشن ‌تهای انگش حرارت ما وگوارایی سم بسان

. ‌یکشیم م سر حادثه کنار « هست،« یادت ، نیز وآرام؟ ترعه روی و

زمین و آب زنگدار مجادله آن در‌یشد م دیده منشور پس از وقت که

: داد تکانی ترا ذهن قایق، تکان. تماشاست مسیر در پیوسته عادت غبار

. رفت باید راه تازه نفس با همیشهکرد باید فوت و

. مرگ طلیی صورت شود پاک پاک که

رنوس؟ سنگ کجاست‌یآیم م درخت یک مجاورت از من

غربت ساده ‌تهای دس آن پوست روی که: بود گذاشته اثر

.« دلتنگی« ز خطی نوشتم یادگار به

www.irandll.net/forum58

Page 59: Sohrab Sepehri's poet collection

www.irandll.net

. بدهید را شراب: کرد باید شتاب

‌یآیم م حماسه یک در سیاحت از منآب مثل و

را نوشدارو و سهراب قصه تمامروانم.

. برد ‌یام سالگ چند باغ در به مرا سفرتا ایستادم و

بگیرد، قرار دلمآمد پرپری صدایشد باز که در و

. افتادم خاک به حقیقت هجوم از من

« » ، مزامیر آسمان زیر در دیگر بار و « » ، بابل رودخانه لب که سفر آن در

آمدم، هوش بهبود خاموش بربط نوای

‌یآمد م گریه صدای دادم، که گوش خوب وتاب بی بربط چند و

. ‌یخوردند م تاب بید تر ‌ههای شاخ بهمسیحی پاک راهبان سفر مسیر در و

. « ‌یکردند « م اشاره نبی ارمیای خاموش پرده سمت به. « ‌یخواندم « م جامعه کتاب بلند بلند من و

‌یخواند؟ م تو گوش زیر راه مه لبنانی زارع چند وسالی کهن سدر زیر که

بودند نشستهذهن در را خویش درختان مرکبات

. ‌یکردند م شماره

عراقی کور کودکان سفر راه کنار« حمورابی « لوح خط به

. ‌یکردند م نگاه

را جهان ‌ههای روزنام سفر مسیر در و‌یکردم م مرور

. بود سیلن از پر سفرسفر سطح تمام صنعت تلطم از و

سیاه و بود گرفته. ‌یداد م روغن بوی و

مشروب، خالی ‌ههای شیش سفر خاک روی ومجال ‌ههای سای و غریزه، ‌رهای شیا

. بودند هم کنارمسلولین سرای از سفر، راه میان

. ‌یآمد م سرفه صدایشهر آبی آسمان در فاحشه زنان « را « ها جت روشن شیار

‌یکردند م نگاهبودند، روان ‌هها پرپرچ پی کودکان و

. ‌یخواندند م سرود خیابان سپورهایبزرگ شاعران و

. ‌یبردند م نماز مهاجر ‌گهای بر بهآهن و آدم میان از سفر، دور راه و

www.irandll.net/forum59

Page 60: Sohrab Sepehri's poet collection

www.irandll.net

‌یرفت، م زندگی پنهان جوهر سمت به‌یپیوست، م آب جوی یک تر غربت بهفلس، یک ساکت برق به

لحن، یک آشنایی به. رنگ یک بیکرانی به

. برد استوایی ‌نهای زمی به مرا سفر « تنومند « سبز بانیان آن سایه زیر و

هست یادم خوب چه: شد وارد ذهن ییلق به که عبارتی

. سخت و زیر، به سر و تنها، و باش، وسیع

‌یآیم، م آفتاب مصاحبت از منسایه؟ کجاست

. است بهار انشعاب گیج قدم هنوز ولی. ‌یآید م باد دست از چیدن بوی و

نارنج حالت غبار پشت لمسه حس و. است بیهوشی حال به

‌یداند م چه کسی رنگین، کشاکش این در. است فصل نقطه کدام در من عزلت سنگ که

. ‌یشناسد نم را، خودش شمار بی ابعاد جنگل، هنوز. است باد اول حرف سوار ، برگ هنوز

‌یگوید م آب به چیزی انسان هنوز. است جاری مجادله یک جوی چمن ضمیر در و

درخت مدار در و. است ‌یزاد آدم رفتار مبهم حضور ، کبوتر بال طنین

. ‌یآید م همهمه صدای. جهانم بادهای تنهای مخاطب من ورا شدن محو پاک رمز جهان رودهای و

‌یآموزند، م من بهمن، به فقط

گنگم دره ‌کهای گنجش مفسر من ورا تبت نشان عرفان گوشواره و

بنارس دختران آذین بی گوش برای. « ‌هام « داد شرح سرنات جاده کنار

« ها « ودا صبح سرود ای بگذار من دوش بهرا طراوت وزن تمام

من که. گفتارم گرمی دچارفلسطین خاک زیت درختان تمام از و

کنید، خطاب من به را خود سایه وفور « ‌یآید « م طور اطراف سیاحت از که تنها، مسافر این به. « است « تاب و تب در تکلیم حرارت از و

شد محوخواهد روز، یک مکالمه، ولیرا هوا شاهراه و

حواس انتشار ‌کهای پر شاه شکوه. کرد خواهد سپید

! سرودند که شعرها چه موزون غم این برای

. درخت زیر ایستاده کسی هنوز ولی. شهر باره پشت است سواری هنوز ولی

قادسیه فتح خوش خواب وزن که. اوست ‌کتر پل دوش به

www.irandll.net/forum60

Page 61: Sohrab Sepehri's poet collection

www.irandll.net

‌لها مغو شکیب بی اسبان ء شیهه هنوز. ینجه مزارع خلوت از ‌یشود م بلند« ادویه « جاده کنار یزدی، تاجر هنوز. هوش از ‌یرود م هند امتعه بوی به

: « ‌یشنوی « م هنوز هامون کرانه در و. گرفت– فرا را زمین تمام بدی

. گذشت– سال هزار. نیامد– گوش به کردنی تنی آب صدای. نیفتاد آب در ‌های دوشیز پیکر عکس و

« جمنا « ساحل روی سفر، راه نیمه وبودم نشسته

« آب « در را محل تاج عکس و: ‌یکردم م نگاه

در زندگی حجم پیشرفتگی و اکسیری ‌ههای لحظ مرمری دواممرگ.بزرگ بال دو ببین،

. سفرند در آب روح حاشیه سمت به. دست مجاورت در است عجیبی ‌ههای جرق

کن چراغان را ادارک ظلمت و بیا: است بس اشاره یک که

است آرامی ضربه حیات.« مگار « سنگ تخته به

« از « را تجربه غبار نشاط باغ ‌ههای مرغ سفر مسیر در وشستند، من نگاه

. دادند نشان را سرو یک سلمت من بهرا، احساس عبادت من و

حال، روشنی پاس به. « کردم « زمزمه گرم و نشستم، تال کنار

کرد باید عبور. شد باید دور ‌قهای اف نورد هم و

. زد باید خیمه حرف یک رگ در گاه وکرد باید عبور

. خورد باید توت شاخه یک سر از گاه و

‌یکردم م عبور تغزل کنار از منبود برکت موسم و

. ‌یشد م لگو شن ارقام من پای زیر وشنید، زنی

فصل، به کرد نگاه آمد پنجره کنار. بود خودش ابتدای در

را دقایق شبنم او بدوی دست و. ‌یچید برم مرگ احساس تن از نرمی به

. ایستادم منبود بلند تغزل آفتاب و

. بودم ‌بها خوا تبخیر مواظب من وذهن تن به را عجیب گیاهی ‌ههای ضرب و

: ‌یکردم م شماره‌یکردیم م خیال

. هستیم حاشیه بدون‌یکردیم م خیال

ریباس تشنج اساطیری متن میانشناوریم

www.irandll.net/forum61

Page 62: Sohrab Sepehri's poet collection

www.irandll.net

. ماست هستی حضور غفلت، ثانیه چند و

. بودیم ‌هها گیا خطیر ابتدای در: افتاد من به زن چشم که

: باد کردم خیال آمد تو پای صدای. قدیمی ‌ههای پرد روی از ‌یکند م عبور

اشیا حوالی در ترا پای صدای. بودم شنیده

خطوط؟– جشن کجاست. من– تن انتشار به تموج، به کن نگاه

بزرگ؟ سطح به ‌یرسم م طرف کدام از منلیوان– تر مساحت تا مرا امتداد و. کن عطش سطوح از پر

ظرف– یک شکستن اندازه به حیات کجاشد خواهد دقیق

را پنیرک رشد راز وکرد؟ خواهد ذوب اسب دهن حرارت

روز،– یک ‌تها، دس زیبای تراکم در و. شنیدیم گوش به را خوشه یک چیدن صدای

. بود– زمین کدام در و. نشستیم هیچ روی که

شستیم؟ ورو دست سیب یک حرارت در و. ‌یخاست– م بر وجود از محال ‌ههای جرق

شد– خواهد لطیف تماشا هراس کجامرگ؟ به پرنده یک راه از ناپدیدتر وسپیدار– مسیر ‌مها جس مکالمه در و

! بود روشن چقدرفواصل؟– باغ به ‌یبرد م مرا راه کدام

. کرد باید عبورکرد باید عبور ‌یآید، م باد صدای

! همواره بادهای ای مسافرم، من و. ببرید ‌گها بر تشکیل وسعت به مرا. برسانید ‌بها آ شور کودکی به مرا

انگور تن تکامل تا مرا ‌شهای کف و. کنید خضوع زیبایی تحرک از پر

مکرر کبوتران تا مرا ‌ههای دقیق. دهید اوج غریزه سپید آسمان در

درخت کنار مرا وجود اتفاق و. پاک گمشده ارتباط یک به کنید بدل

تنهایی تنفس در و. بزنید بهم مرا شعور ‌ههای دریچ

روز آن بادبادک دنبال کنیدم روان. ببرید زندگی ابعاد خلوت به مرا

« را « ملیم هیچ حضور«. بدهید نشان من به

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

سبز حجم

شب پلک روی از

. بود سرشاری شب. ‌یرفت م فراترها تا صنوبرها، پای از روز

www.irandll.net/forum62

Page 63: Sohrab Sepehri's poet collection

www.irandll.net

بود . پیدا خدا که کوه، روشن چنان و اندود، مهتاب درهما . ‌یها، بلند در

. تر نازک شب همه از نگاه و شسته، ‌حها سط گم، دورهامن به ‌یداد م را پیامی سبز ساقه ‌تهایت، دس

‌یخورد م ترک آهسته ‌سهایت نف با انس، سفالیه و. سنگ به ‌یریخت م ‌شهامان تپ و

‌گها ر در تابستان شن دیرین، شرابی از. رفتارت روی مهتاب، لعاب و

. خاک برازنده و رها، تو ، شگرف تو

. ‌یپیوست م کوهستان خنک هوای به حیات، سبز فرصت. ‌یگشت برم ‌هها سای

نسیم، راه سر در هنوز، و‌یخورد، م تکان که ‌ههایی پون

. ‌یریخت م بهم که ‌ههایی جذبـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

آب گل، من، ، روشنی

. نیست ابری

. نیست بادی: حوض لب ‌ینشینم م

. آب ، گل من، روشنی، ‌یها، ماه گردش. زیست خوشه پاکی

. ‌یچیند م ریحان مادرم. تر ‌یهایی اطلس ابر، بی آسمانی پنیر، و ریحان و نان

. حیاط : ‌لهای گ لی نزدیک رستگاری

! ‌یریزد م ‌شها نواز چه مس، کاسه در نور. ‌یآرد م زمین روی را صبح ، بلند دیوار سر از نردبان

. چیز هر پنهان لبخندی پشتپیداست . من چهره آن، از که ، زمان دیوار دارد روزنی

‌یدانم . نم که هست، چیزهاییمرد . خواهم بکنم را ‌های سبز ‌یدانم، مپرم . و بال پراز من ، اوج تا بال ‌یروم م

فانوسم . پراز من ، ظلمت در ‌یبینم م راهشن و نورم پراز من

درخت . دارو از پر وموج . از ، رود از ، پل از ، راه از پرم

: آب در برگی سایه از پرمتنهاست . درونم چه

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــراه در پیامی و

روزیآورد . خواهم پیامی و ، آمد خواهم

ریخت . خواهم نور ، ‌گها ر درخورشید : ! . سرخ سیب ، آوردم سیب خواب پر سبدهاتان ای داد در خواهم صدا و

داد . خواهم گدا به یاسی گل ، آمد خواهمبخشید . خواهم دیگر گوشواری ، را جذامی زیبای زن

باغ : ! دارد تماشا چه گفت خواهم را کورشبنم : . ، شبنم ، شبنم آی زد خواهم جار ، گشت خواهم را ‌هها کوچ ، شد خواهم گردی دوره

دادش : . خواهم کهکشانی ، است تاریکی شب ، را راستی گفت خواهد رهگذاریآویخت . خواهم او گردن بر را اکبر دب ، پاست بی دخترکی پل روی

www.irandll.net/forum63

Page 64: Sohrab Sepehri's poet collection

www.irandll.net

برچید . خواهم ‌بها ل از ، دشنام چه هربرکند . خواهم جا از دیوار، چه هر

لبخند : ! بارش آمد کاروانی گفت خواهم را رهزنانباد . با را ‌ههای سای عشق، با را ‌لها د ، خورشید با را چشمان ، زد خواهم گره من

‌هها . زنجر زمزمه با را کودک خواب ، پیوست خواهم بهم وبرد . خواهم هوا به ، ‌کها بادباد

داد . خواهم آب ، ‌نها گلدا

ریخت . خواهم نوازش سبز علف ، گاوان ، اسبان پیش ، آمد خواهمآورد . خواهم را شبنم سطل ، تشنه مادیانی

زد . خواهم را ‌سهایش مگ من ، راه در فرتوتی خر

کاشت . خواهم میخکی ، دیواری هر سر آمد خواهمخواند . خواهم شعری ، ‌های پنجر هر پای

داد . خواهم کاجی ، را کلغی هرغوک : ! دارد شکوهی چه گفت خواهم را مار

داد . خواهم آشتیکرد . خواهم آشنارفت . خواهم راهخورد . خواهم نور

. داشت خواهم دوستـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

رنگ ساده

تر، آبی ، آسمان. تر آبی آب،

حوض . سر رعنا ایوانم، در من

رعنا . ‌یشوید م رخت‌یریزد . م ‌گها بر

است : . دلگیری موسم ‌یگفت م صبحی مادرمپوست : . با زد باید گاز ، است سیبی زندگانی گفتم او به من

خواند . می ، ‌یبافد م تور ، ‌هاش پنجر در همسایه زننیز « » گاهی ، ‌یخوانم م ودا من

ابری . ، مرغی ، سنگی ‌یریزم م طرحیکدست . آفتابی‌هاند . آمد سارها

‌هاند . شد پیدا ‌نها لد تازه‌یگویم : م دل به ، دانه ‌یکنم م ، را اناری من

بود . پیدا دلشان ‌ههای دان ، م مرد این بود خوب‌یریزم : . م اشک انار آب چشمم در ‌یپرد م

‌یخندد . م مادرم. هم رعنا

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــآب

نکنیم : گل را آبآب . ‌یخورد م کفتری انگار، فرودست در‌یشوید . م پر ‌های سیر دور، بیشه در که یا

‌یگردد . م پر ‌های کوز ، آبادی در یا

نکنیم : گل را آبدلی . اندوه شوید فرو تا ، سپیداری پای ‌یرود م ، روان آب این شاید

آب . در برده فرود خشکیده نان ، شاید درویشی دست

www.irandll.net/forum64

Page 65: Sohrab Sepehri's poet collection

www.irandll.net

، رود لب آمد زیبایی زننکنیم : گل را آب

است . شده برابر دو زیبا روی

! آب این گوارا چه! رود این زلل چه

دارند ! صفایی چه ، بالدست مردمباد ! شیرافشان گاوهاشان ، جوشان ‌ههاشان چشم

، دهشان ندیدم منخداست . پای جا چپرهاشان پای گمان بیکلم . پهنای روشن ‌یکند م ، آنجا ماهتاب

است . کوتاه ‌هها چین ، بالدست ده در گمان بیاست . گلی چه شقایق که ، ‌یدانند م مردمش

است . آبی ، آبی آنجا گمان بیخبرند . با ده اهل ، ‌یشکفد م ‌های غنچ

باشد ! باید دهی چهباد ! موسیقی پر باغش کوچه

فهمند . می را آب ، رود سر مردماننیز ما ، نکردندش گل. نکنیم گل را آب

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

گلستانه در

فراخ ! چه ‌تهایی دشبلند ! چه ‌ههایی کو

! ‌یآمد م علفی بوی چه گلستانه در‌یگشتم : م چیزی پی ، آبادی این در من

، شاید خوابی پیلبخندی . ، ریگی ، نوری پی

‌یها تبریز پشت‌یزد . م صدایم که ، بود پاکی غفلت

دادم : گوش ، ‌یآمد م باد ، ماندم ‌یزاری ن پای؟ ‌یزد م حرف ، من با کسی چه

لغزید . سوسماریافتادم . راه

، راه سر زاری یونجهرنگ گل ‌ههای بوت خیار، جالیز بعد

خاک . فراموشی و

آبی لبآب : در پاها ، نشستم و ، کندم را ‌هها گیو

امروز« سبزم چه مناست ! هوشیار تنم اندازه چه و

کوه . پس از رسد سر ، اندوهی نکند؟ است درختان پشت کسی چهکرد . در گاوی ‌یچرد م ، هیچ

است . تابستان ظهراست . تابستانی چه که ، ‌یدانند م ‌هها سای

، لک بی ‌ههایی سای ، پاک و روشن ‌های گوش

اینجاست ! . بازی جای احساس کودکان

www.irandll.net/forum65

Page 66: Sohrab Sepehri's poet collection

www.irandll.net

نیست : خالی زندگیهست . ایمان ، هست سیب ، هست مهربانی

آریکرد . باید زندگی هست شقایق تا

صبح . دم خواب مثل نور، بیشه یک مثل ، است چیزی من دل در‌یخواهد م دلم که ، تابم بی چنان و

کوه . سر تا بروم ، دشت ته تا بدوم‌یخواند .» م مرا که ، است آوایی دورها

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــغربت

، است آبادی سر بالی ماهخواب . در آبادی اهل

بویم . می را غربت خشت ، مهتابی این روی ، روشن چراغش همسایه باغ

خاموش . چراغم منآب . کوزه لب به خیار، بشقاب به تابیده ماه

خوانند . می ها غوکگاهی . هم حق مرغ

ها : . سنجد ، افراها پشت است من نزدیک کوهپیداست . بیابان و

نیست . پیدا ها گلچه ، نیست پیدا ها سنگبود . پیدا خدا آواز مثل ، آب تنهایی مثل ، دور از های سایه

باشد . باید شب نیمهبام : . از بالتر وجب دو است آن اکبر دب

بود . آبی روز ، نیست آبی آسمانبخرم . قیسی و گوجه حسن باغ بروم ، فردا باشد من یاد

، بردارم بزها از طرحی ، سلخ لب فردا باشد من یادآب . در هاشان سایه ، جاروها از طرحی

. آرم در آب از زود ، آب در افتد می که پروانه چه هر ، باشد من یادبخورد . بر زمین قانون به که ، نکنم کاری باشد من یاد

بشویم . چوبه با هم را ام حوله ، جوی لب فردا باشد من یاد. هستم تنها باشد من یاد

. است تنهایی سر بالی ماهـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ها ماهی پیغام

حوض سر بودم رفته ، آب در را خود تنهایی عکس ، شاید ببینم تا

نبود . حوض در آبگفتند : می ماهیان

« . نیست« درختان تقصیر هیچ ، بود تابستان کرده دم ظهر

نشست پاشویه لب ، آب روشن پسربرد . که برد هوا به را او آمد ، خورشید عقاب و

آب . اکسیژن به نبردیم راه درک بهرفت . که رفت ما پولک از برق

، درشت نور آن ولیآب در قرمز میخک آن عکس

، زد می تغافل های چین پشت ، او دل آمد می باد اگر کهبود . ما چشم

www.irandll.net/forum66

Page 67: Sohrab Sepehri's poet collection

www.irandll.net

. بهشت اقرار به بود روزنی

کن همت ، دیدی را خدا باغ تپش در اگر تو« . است آب بی حوضشان ، ها ماهی بگو و

چنار . وقت سر به رفت می باد

رفتم . می خدا وقت سر به منـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

نشانی

سوار« » . پرسید که بود فلق در ؟ کجاست دوست خانهکرد . مکثی آسمان

بخشید ها شن تاریکی به داشت لب به که نوری شاخه رهگذرگفت : و سپیداری داد نشان انگشت وبه

»، درخت به نرسیدهاست تر سبز خدا خواب از که است باغی کوچه

است . آبی صداقت پرهای اندازه به عشق آن در و ، آرد می بدر سر ، بلوغ پشت از که کوچه آن ته تا روی می

، پیچی می تنهایی گل سمت به پس ، گل به مانده قدم دو

مانی می زمین اساطیر جاوید فواره پایگیرد . می فرا شفاف ترسی ترا و

شنوی : می خشی خش ، فضا سیال صمیمیت دربینی می کودکی

نور لنه از دارد بر جوجه ، بال بلندی کاج از رفتهپرسی می او از و

« . کجاست دوست خانهـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

لحظه در ای واحه

، آیید می اگر من سراغ بههیچستانم . پشت

است . جایی هیچستان پشتاست هایی قاصد پر ، هوا های رگ هیچستان پشت

خاک . بوته دورترین واشده گل از ، آرند می خبر کهصبح که است ظریفی سواران اسبان سم های نقش ، هم ها شن روی

رفتند . شقایق معراج تپه سر بهاست : باز خواهش چتر ، هیچستان پشت

، بدود برگی بن در عطشی نسیم تاآید . می صدا به باران زنگ

تنهاست اینجا آدماست . جاری ابدیت تا نارونی سایه ، تنهایی این در و

، آیید می اگر من سراغ بهدارد بر ترک که مبادا ، بیایید آهسته و نرم

من . تنهایی نازک چینیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

دریاها پشت

، ساخت خواهم قایقیآب . به انداخت خواهمغریب خاک این از شد خواهم دور

عشق بیشه در که نیست هیچکسی آن در کهکند . بیدار را قهرمانان

www.irandll.net/forum67

Page 68: Sohrab Sepehri's poet collection

www.irandll.net

تهی تور از قایق ، مروارید آرزوی از دل وراند . خواهم همچنان

بست خواهم دل ها آبی به نهگیران ماهی تنهایی تابش آن به نه

گیسوهاشان . سر از فسون فشانند می

راند . خواهم همچنانخواند : خواهم همچناندور« . ، شد باید دور

نداشت . اساطیر شهر آن مردنبود . انگور خوشه یک سرشاری به شهر آن زننکرد . تکرار را ها خوشی سر ، تالری آیینه هیچ

ننمود . را مشعلی ، حتی آبی چالهدور . ، شد باید دور

، خواند را سرودش شبهاست . » پنجره نوبت

خواند . خواهم همچنانراند . خواهم همچنان

است شهری دریاها پشتاست . باز تجلی به رو ها پنجره آن در که

. نگرند می بشری هوش فواره به که ، است کبوترهایی جای ها بام. است معرفتی شاخه ، شهر ساله ده کودک هر دست

نگرند می چنان چینه یک به شهر مردملطیف . خواب یک به ، شعله یک به که

شنود می ترا احساس موسیقی ، خاکباد . در آید می اساطیر مرغان پر صدای و

است شهری دریاها پشت. است خیزان سحر چشمان اندازه به خورشید وسعت آن در که

اند . روشنی و خرد و آب وارث شاعران

است ! شهری دریاها پشتساخت . باید قایقی

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدوست سایه تپش

بود . راهی قریه سواد تا ، بومی زنده تفسیر از پر ما های چشم

هامان . آستین درون شب

خشک . آبکندی میان از گذشتیم می ، سرشار ها گوش زاران سبزه کلم ازدور . های شهر انعکاس از بار کولهجاری . پا زیر در زمین زبر منطق

شد . می جابجا فراغت طعم ما های دندان زیر. کند می زمین از نسیمی با را ما بود نبوت جنس از که ما پوش پای

برد . می جاودان بهار خود دوش به ما چوبدستفکر . انحنای هر در داشت آسمانی ما از یک هر

. خواند می سحر مجذوب بال یک جنبش با ما دست تکان هر. داد می کودکی های صبح جیک جیک صدای ما های جیب

www.irandll.net/forum68

Page 69: Sohrab Sepehri's poet collection

www.irandll.net

ما راه و بودیم عاشقان گروه مافقر با آشنا های قریه کنار از

رفت . می بیکران صفای تاشد : خم همه سرها بخود خود آبگیری برفراز

شب شد می تبخیر ما های صورت روی. دوست گوش به آمد می دوست صدای و

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

دیدار صدای

بود . صبحگاهی ، میدان به رفتم سبد باخواندند . می آواز ها میوه

خواندند . می آواز آفتاب در ها میوه. دید می جاودان سطوح خواب پوستها کمال روی زندگی ، ها طبق در

بود . روشن میوه هر ء سایه در ها باغ اضطرابکرد . می شنا ها به تابش میان مجهولی گاه

داد . می گسترش پارسایان زمین تا را خود رنگ اناری هر ، افسوس ، شهریان هم بینش

بود . مماسی خط ها نارنج رونق محیط بر

پرسید : مادرم ، گشتم باز خانه به من؟ هیچ خریدی میدان از میوه

داد؟- جا سبد این میان شد می کجا را نهایت بی های میوهخوب- . انار من یک بخر میدان از گفتم

را- اناری کردم امتحانرفت . سر سبد این کنار از انبساطش

ظهر- ... خوراک آخر ، شد چه به... -

رفت . می زندگی دست دور تا به تصویر ها آیینه از ظهرـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

خوب تنهایی شب

خواند . می جهان مرغ دورترین ، کن گوشباز . و ، یکدست و ، است سلیس شب

ها شمعدانیشنوند . می را ماه ، فصل ء شاخه دارترین صدا و

، ساختمان جلوی پلکاندست به فانوس در

، نسیم اسراف در وترا . های قدم دور از زند می صدا جاده ، کن گوش

نیست . تاریکی زینت تو چشمبیا . و ، کن پا به کفش ، بتکان را ها پلک

دهد . هشدار تو انگشت به ماه پر که ، جایی تا بیا وتو با بنشیند کلوخی روی زمان و

. کند جذب خود به آواز ء قطعه یک مثل ترا، اندام شب مزامیر وگفت : خواهد ترا که آنجا در است پارسایی

. است تر عشق ء حادثه از که است نگاهی به رسیدن چیز بهترینـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

تماشا ء سوره

سوگند تماشا بهکلم آغاز به و

ذهن از کبوتر پرواز به و

www.irandll.net/forum69

Page 70: Sohrab Sepehri's poet collection

www.irandll.net

است . قفس در ای واژه

بود . روشن چمن تکه یک مثل ، هایم حرفگفتم : آنان به من

شماست درگاه لب آفتابیتابد . می شما رفتار به بگشایید در اگر که

گفتم : آنان به ونیست کوهستان آرایش سنگ

کلنگ . اندام به نیست زیوری ، فلز که همچنانیاست پیدایی نا گوهر زمین دست کف در

شدند . خیره آن تابش از همه رسولن کهباشید . گوهر پی

ببرید . رسالت چراگاه به را ها لحظه

دادم بشارت پیک قدم صدای به ، را آنان من ورنگ . افزایش به و ، روز نزدیکی به و

درشت . های سخن پرچین پشت ، سرخ گل طنین به

گفتم : آنان به وباغی ببیند چوب ء حافظه در که هر

ماند . خواهد ابدی شور ء بیشه وزش در صورتششود دوست هوا مرغ با که هر

بود . خواهد جهان خواب ترین آرام خوابشچیند بر زمان انگشت سر از نور آنکه

آه . با را ها پنجره گره گشاید می

بودیم . بیدی زیرگفتم : ، چیدم سرم بالی ء شاخه از برگی

؟ خواهید می این از بهتر آیتی ، کنید باز را چشمگفتند : می بهم که شنیدم می

سحر ! ، میداند سحر

دیدند رسولی کوه هر سر. آوردند دوش به انکار ابر

کردیم نازل را بادبردارد . سرشان از کله تا ، بود داوودی پر هاشان خانه

بستیم . را چشمشانهوش . ء شاخه سر به نرساندیم را دستشان

کردیم . عادت پر را جیبشانآشفتیم . ها آینه سفر صدای به را خوابشان

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــزمزمه پرهای

شود . آب زمین برف تا مانده. چتر ء وارونه نیلوفر همه این شود بسته تا مانده

درخت . است ناتمامباد در کاغذ کردن شنا تمنای است برف زیر

حشرات چشم تر فروغ و. حیات درک افق از غوک سر طلوع و

عید . و سنبوسه صحبت از شود پر ما سینی تا ماندهدارد طنینی ساقه یک افزایش نه که هوایی دربرف ء منظومه روزن از رسد می پری آواز نه و

www.irandll.net/forum70

Page 71: Sohrab Sepehri's poet collection

www.irandll.net

ام . زمزمه ء تشنهبردارد . صدا اسفند هذیانی ء سرچینه مرغ تا مانده

بکنم باید چه پسسال چهچه بی موسم ترین لخت در که من

؟ ام زمزمه ء تشنه

برخیزم که است بهتربردارم را رنگ

بکشم . مرغی ء نقشه خود تنهایی رویـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

وقت روشن ورق

خورد . می تکان در های شیشه روشنایی هجوم ازآمد . آفتاب ، شد صبح

میز . زار سبزه روی خوردیم را چایشد . تر ها نرده ، آمد ابر نه ساعت

بودند . نهان ها لدن زیر من کوچک های لحظهبود . باران پشت عروسک یک

رفتند . ها ابرپرواز . یک ، گنجشک یک ، صاف هوای یک

؟ هستند کجا من دشمنانکردم : می فکر

شد . خواهد آب شقاوت ها شمعدانی حضور در

من : . آب لیوان در افتاد آسمان از قسمتی گشودم درخوردم . آسمان با را آب

دیدند . می نقره های خواب من کوچک های لحظه. وقت ناپدید سقف زیر گشودم را کتابم من

آمد . نیمروزکرد . می سفر گل جسم ادراک تا سفره آفتاب از نان بوی

بود . خرم ادراک مرتع

شد : شناور بودن فطری های رنگ در من دستکندم . می پوست پرتقالی

بود . پیدا آیینه در شهر؟ هستند کجا من دوستانباد ! پرتقالی روزهاشان

شب . بخواهی تا شیشه پشتاوج، با من انگشتان برخورد از بود طنینی من اتاق درآمد . می مقیاس کاهش صدای من اتاق در

کردند . می فکر ستاره تا من کوچک های لحظهکرد : می بنا را چیزهایی هایم چشم روی خواب

دوست ... پای جای ، ترنم های شن ، باز فضای یکـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

آفتابی

؟ شویند می چه تنهایی نهر در مگر ، آید می آب صدایاست . پاک ها لحظه لباس

ماه دی هشتم آفتاب میانوقت . های چکه ، تماشا های نخ ، برف طنینروز . استخوان روی ، آجرهاست روی طراوت

؟ خواهیم می چه

www.irandll.net/forum71

Page 72: Sohrab Sepehri's poet collection

www.irandll.net

ماست . های واژه گرد فصل بخاراست . فکر ء گلخانه دهان

بینند . می خواب هاشان کوچه در ترا هایی سفرگویند . می تبریک بهم مرغانی دور های قریه در ترا

دانند نمی مردم چرا ، نیست اتفاقی لدن که

است؟ دیروز شط های آب برق امروز جنبانک دم چشمان در دانند نمیدانند نمی مردم چرا

؟ است سرد هوا ممکن نا های گل در کهـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

زیست ء واژه جنبش

برف . کاجستان پشت

کلغ . دسته یک ، برفغربت . یعنی جاده

خواب . به میل کمی و ، مسافر ، آواز ، بادحیاط . و ، رسیدن و ، پیچک شاخ

خیس . ء شیشه این و ، دلتنگ و منفضا . و ، نویسم می

گنجشک . چندین و ، دیوار دو و ، نویسم می

است . دلتنگ نفر یکبافد . می نفر یک

شمرد . می نفر یکخواند . می نفر یک

پرید : . سار یک یعنی زندگی؟ شدی دلتنگ چه از

: ، خورشید این مثل نیست کم ها دلخوشی ، فردا پس کودکهفته . آن کفتر

مرد دیشب نفر یکاست . خوب گندم نان ، هنوز و

نوشند . می ها اسب ، پایین ریزد می آب ، هنوز و ، جریان در ها قطره

سکوت دوش بر برفیاس . گل فقرات ستون روی زمان و

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــسبز به سبز از

تاریکی این در منهستم روشن ء بره یک فکر

بچرد . را ام خستگی علف بیاید که

تاریکی این در منرا بازوهایم تر امتداد

بینم می بارانی زیرکرد . تر را بشر نخستین دعاهای که

تاریکی این در من ، قدیم های چمن به گشودم در

www.irandll.net/forum72

Page 73: Sohrab Sepehri's poet collection

www.irandll.net

کردیم . تماشا اساطیر دیوار به که ، هایی طلیی به

تاریکی این در مندیدم را ها ریشه

کردم . معنی را آب ، مرگ نورس ء بوته برای وـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

آغاز ندای

، کو هایم کفش؟ : سهراب زد صدا بود کسی چه

برگ . تن با هوا مثل صدا بود آشنااست . خواب در مادرم

شهر . مردم ء همه شاید و ، پروانه و منوچهر وگذرد می ها ثانیه سر روی از مرثیه یک آرامی به خرداد شب

روبد . می مرا خواب پتو سبز ء حاشیه از خنک نسیمی وآید : می هجرت بوی

هاست . چلچله پر آواز پر بالشمن

شد خواهد صبحآب ء کاسه این به و

کرد . خواهد هجرت آسمان

بروم . امشب باید

کردم صحبت ناحیه این مردم با پنجره بازترین از که مننشنیدم . زمان جنس از حرفی

نبود . خیره زمین به عاشقانه ، چشمی هیچنشد . مجذوب باغچه یک دیدن از کسی

نگرفت . جدی مزرعه یک سر را ای زاغچه هیچکیگیرد می دلم ابر یک ء اندازه به من

حوری بینم می پنجره از وقتیهمسایه- - بالغ دختر

زمین روی نارون ترین کمیاب پایخواند . می فقه

اوج پر هایی لحظه ، هست هم چیزهاییدیدم( را ای شاعره مثل

چشمانش در که بود فضا تماشای محو آنچنانگذاشت . تخم آسمان

شبها از شبی وپرسید من از مردی

؟ ) است راه ساعت چند ، انگور طلوع تابروم . امشب باید

را چمدانی امشب بایدبردارم ، دارد جا من تنهایی پیراهن ء اندازه به که

بروم سمتی به و ، پیداست حماسی درختان که

خواند . می مرا همواره که واژه بی وسعت آن به روسهراب : ! زد صدا باز نفر یک

کو؟ هایم کفشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

سفران هم باغ به

www.irandll.net/forum73

Page 74: Sohrab Sepehri's poet collection

www.irandll.net

مرا . کن صدااست . خوب تو صدای

است عجیبی گیاه آن ء سبزینه تو صدایروید . می حزن صمیمیت انتهای در که

خاموش عصر این ابعاد در. تنهاترم کوچه یک ادراک متن در تصنیف طعم از من. است بزرگ من تنهایی اندازه چه بگویم برایت تا بیا. کرد نمی بینی پیش را تو حجم شبیخون من تنهایی و

است . این عشق خاصیت و

، نیست کسیوقت آن ، بدزدیم را زندگی بیا

کنیم . قسمت دیدار دو میانبفهمیم . چیزی سنگ حالت از هم با بیا

ببینیم . را چیزها زودتر بیاحوض ساعت ء صفحه در فواره های عقربک ، ببین

کنند . می بدل گردی به را زمانام . خاموشی سطر در واژه یک مثل شو آب بیا

را . عشق نورانی جرم من دست کف در کن ذوب بیا

کن گرم مراشد( ابر هوا کاشان بیابان در هم بار یک و

گرفت تندی باران و ، سنگ یک پشت در وقت آن ، شد سردم و

( . کرد گرم مرا شقایق اجاق

هستند تاریک که هایی کوچه این درترسم . می تردید و کبریت ضرب حاصل از من

ترسم . می قرن سیمانی سطح از من. است جرثقیل چراگاه سیاشان خاک که شهرهایی از من نترسم تا بیاپولد . معراج عصر این در گلبی هبوط روی به در یک مثل کن باز مرا

. فلزات اصطکاک شب از دور شاخه یک زیر کن خواب مرامرا . کن صدا ، آمد صبح معدن کاشف اگر

. شد خواهم بیدار تو، های انگشت پشت از یاسی گل طلوع در من ووقت آن و

افتاد . و ، بودم خواب من که هایی بمب از کن حکایت

شد . تر و بودم خواب من که هایی گونه از کن حکایتپریدند . دریا روی از مرغابی چند بگو

داشت گذر کودک رویای روی از پوش زره چرخ که گیروداری آن در. بست آسایشی احساس چه پای به را خود آواز زرد نخ قناری

شد . وارد راه از معصومی اجناس چه بنادر در بگوبرد . پی باروت بوی مثبت موسیقی به علمی چه

تراوید . رسالت مذاق در نان مجهول طعم از ادراکی چه

« » ، گرم استوا تابش از ایمانی مثل ، من وقت آن ونشانید . خواهم باغ یک آغاز سر در ترا

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدوست

بود بزرگبود امروز اهالی از و

داشت نسبت باز ‌قهای اف تمام با و. ‌یفهمید م خوب چه را زمین و آب لحن و

صداش

www.irandll.net/forum74

Page 75: Sohrab Sepehri's poet collection

www.irandll.net

. بود واقعیت پریشان حزن شکل به‌کهایش پل و

را عناصر نبض مسیرداد . نشان ما به

‌تهایش دس ورا سخاوت صاف هوای

زد ورقرا مهربانی و

. کوچاند ما سمت بهبود خود خلوت شکل به

را خودش وقت انحنای ‌هترین عاشقان وکرد . تفسیر آینه برای

بود . تکرار طراوت از پر باران شیوه به را او ودرخت سبک به او و

‌یشد . م منتشر نور عافیت میان. ‌یکرد م صدا را باد کودکی همیشه

را صحبت ء رشته همیشه‌یزد . م گره آب چفت به

شب یک ما، برایرا محبت سبز سجود

کرد ادا صریح چنانکشیدیم دست خاک سطح ء عاطفه به ما که

شدیم . تازه آب سطل یک لهجه مثل ودیدیم بارها و

سبد چقدر با که. رفت بشارت ء خوشه یک چیدن برای

نشد ولیبنشیند کبوتران وضوح روبروی که

هیچ لب تا رفت وکشید دراز نورها ء حوصله پشت و

نکرد فکر هیچ ودرها تلفظ پریشانی میان ما که

سیب یک خوردن برایماندیم . تنها چقدر

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــهمیشه

عصرسار عدد چند

کاج . حافظه مدار از شدند دور

. ماند بجا درخت جسمانی نیکی. ریخت من ء شانه روی اشراق عفت

! موعود شبانه زن ای بزن، حرفباد عاطفی ‌ههای شاخ همین زیر

بسپار . من دست به را ‌یام کودکسیاه ‌ههای همیش این وسط در

خوشرنگ ! تکامل خواهر ، بزن حرفهوش . ملیمت از کن پر مرا خون

عشق نفس زبری روی مرا نبضفاشکن .محض ‌نهای زمی روی

اساطیر . باغ صفای تا برو راهانگور تللؤ فرصت ء لبه در

! بدوی تکلم حوری ، بزن حرفعبارت دور مصب در مرا حزن

www.irandll.net/forum75

Page 76: Sohrab Sepehri's poet collection

www.irandll.net

کن . صافکسالت شور ‌ههای ماس ء همه در

بده . رواج را آب حنجرهبعد

را پلک شیرین دیشبادارک تموج بی ‌نهای چم روی

کن . پهنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

صبح خیس نبض تا! است شکوهی چه ‌حها سط ایثار در ، آه

عزلت ! شریف سرطان ایباد ! تو ارزانی من سطح

آمد نفر یکبهشت عضلت تا

داد . امتداد مرا دستمذاهب صبح نور که آمد نفر یک

بود . پیرهنش ‌ههای دگم وسط درقدیمی ‌ههای آی خشک علف از‌یبافت . م پنجره

بود . جوان فکر، پریروزهای مثل‌طها ش آبی صفات از ‌هاش حنجر

بود . شده پربرد . مرا ‌بهای کتا آمد نفر یک

کشید . ‌لها گ تناسب از سقفی سرم رویکرد . وسیع مکرر ‌ههای دریچ با مرا عصر

نهاد . باران معنویت زیر مرا میزنشستیم . ، بعد

مشجر، ‌ههای دقیق از زدیم حرف‌یگذشت . م آب وسط در ، ‌یشان زندگ که کلماتی از

مناسب ابرهای زیر ما فرصتناگاه کبوتر یک گیج تن مثل

داشت . خوشی حجممیوه تلطم از ، بود شب نصفه

شد . عجیب درختان طرحرفت . هدر به ما خواب مرطوب ء رشته

بعدکرد . تنی آب جسم آغاز در دست

باغ نارون خیس احشای در ، بعدـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

نگاه ما هیچ، ما

قدیم ای شور، ای

صبحعید ابعاد شوری

. کرد سایه را ذائقه: تقویم مساحت در افتاد من عکس

مورب، های کودکانه آن خم درعید یک فراغت سرازیری روی

: زدم داد« ! هوایی« چه به،

. بود جهان های پرنده تمام بال وضوح هایم ریه درروز آن

www.irandll.net/forum76

Page 77: Sohrab Sepehri's poet collection

www.irandll.net

! بود تر چه آب،. بود متواری لجاجت شکل به بادرا ام هندسی های مشق همه من

. بودم چیده زمین رویروز آن

آب در مثلث چند. شدند غرق

من. شدم گیج

: جغرافی نقشه کوه روی زدم جست« ! نجات« هلیکوپتر آی،

حیف:. ریخت بهم باد عبور در دهان طرح

! شکل شدیدترین ای شور، وزش ایرا آب لیوان سایهمتلشی صداقت این عطش تا. کن راهنمایی

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدورها نزدیک

بود درگاه دم زن. همیشه از بدنی با

: نزدیک رفتم. شد مفصل چشم

. اشراق به شور، به پر، به شد بدل حرف. آفتاب به شد بدل سایه

. بگردم آفتاب در قدری رفتم: خوشایند های اشاره در شدم دور

شن، و کودکی گاه وعده تا رفتممفرح، های اشتباه وسط تا

. محض چیزهای همه تامصور، های آب نزدیک رفتم

گلبی دار شکوفه درخت پای. حضور از ای تنه با

. مرطوب حقایق با آمیخت می نبض

. شد می قاطی درخت با من حیرت. ملکوتم متری چند در دیدم

. ام گرفته قدری دیدمگرفت دلش وقتی انسان

. رود می تدبیر پی از. رفتم هم من

میز، تا رفتم. سبزی طراوت تا ماست، مزه تا: تجرع و استکان و بود نان آنجا

. ودکا صراحت در سوخت می حنجره

گشتم، که بازبود درگاه دم زن

. جراحت های همیشه از بدنی بارا آب جوی حنجره

خالی کنسرو قوطی

www.irandll.net/forum77

Page 78: Sohrab Sepehri's poet collection

www.irandll.net

. کرد می زخمیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

لطیفشن وقت

باران. شست می را فراغت اضلع

های شن با منکردم می بازی عزیمت مرطوب

. دیدم منقشمی های سفر خواب و. بودم ها شن آزادی قاتی من

مندلتنگبودم.

درباغمانوس سفره یکپهنبود.

شبیه سفره، وسط چیزی: منور ادراک

انگور خوشه یک. پوشید را شایبه همه روی

سکوت تعمیر. کرد می گیجم

. هست درخت، که دیدمهست درخت وقتی

. بود باید که پیداستبود باید

را روایت رد وسپید متن تا

دنبالکرد.اما

! ملون یاس ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

رنگ هبوط اکنون

را پلک دو میان سالتولد راز شبیه هایی ثانیه

. کردند بدرقهملقات خیس ارتفاع در کم، کم

نور صومعه. شد می ساخته

. بود ترس جنس از حادثهترس

. شد می ها سنگ ترکیب واردباد خنک ضخامت در ای حنجره

را دوست یک غربت. کرد می زمزمه

باران سر ازپاییز ته تا

. بود روان کبوترانه های تجربه

www.irandll.net/forum78

Page 79: Sohrab Sepehri's poet collection

www.irandll.net

ایستاد که وقتی باران. بود اوراق منظره

مرطوب وسعت. افتاد نفس از

ما حوصله دهان در قزح قوس. شد آب

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــبعد به ها آب از

که روزیمیکرد، زندگی آب لب بر دانش

انسانمرتع یک لطیف تنبلی در

. بود خوش لجوردی های فلسفه با. کرد می فکر پرنده سمت در. زد می او نبض درخت، نبض با

. بود شقایق شرایط مغلوبشط درشت مفهوم

. داشت تلطم او کلم قعر درانسان

عناصر متن در. خوابید می

بیدار ترس، طلوع نزدیک. شد می

گاهی امارشد غریب آواز

لذت ترد مفصل در. پیچید می

عروج زانوی. شد می خاکی

وقت آنتکامل انگشت

اندوه دقیق هندسه در. ماند می تنها

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــسپید هم سطر، هم

. است صبحمحض گنجشک

. خواند میدیوار وحدت روی پاییز،

. شود می اوراقمفرح آفتاب رفتار

را فساد حجم: پراند می خواب از

سیب یکزنبیل مشبک فرصت در. پوسد می

اشیاء غربت شبیه حسی. گذرد می پلک روی از

سبز ثانیه و درخت بینلجورد تکرار

www.irandll.net/forum79

Page 80: Sohrab Sepehri's poet collection

www.irandll.net

. آمیزد می کلم حسرت با

اما! کاغذ سپیدی حرمت ای

ما نبضحروف. زند می مشتاق مرکب غیبت در

شکل جاذبه حال، ذهن در. رود می دست از

. بست را کتاب بایدشد بلند باید

زد، قدم وقت امتداد درکرد، نگاه را گل

. شنید را ابهام. بودن ته تا دوید باید

. رفت فنا خاک بوی به باید. رسید خدا و درخت ملتقای به باید

نشست بایدانبساط نزدیک

. کشف و بیخودی میان جاییـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

بود پرنده اینجا

! ظریف عبور ایکن معنی را بال

. بسوزد حسادت از من هوش پر تا

! شدید حیات اینور مهلت از تو های ریشه

. نوشد می آبغمناک - - حجم این زاد آدمی

وقت پاشویه روی. بیند می خواب را حوض سرشاری روز

! واقعیت از بالتر رفته کمی ایغریزه لطیف تکان با

. ریزد می تو های بال از اشکال تاریک ارثپرواز گیج عصمتمغلق خط یک مثل

. پاشد می رمز فضا شیار درمن

زمینم فرش نقش وارث. حوضخانه این انحناهای همه و

مس کاسه آن شکلمن با بود سفر همغریزی زبر های زمین از

. امروز وجدان های تراشیدگی تا

! تحرک نگاه ایتکرار انگشت حجم

: بست مرا التهاب روزنسیب لب در این از پیش

. شد می ور شعله من دستیعنی این از پیش

www.irandll.net/forum80

Page 81: Sohrab Sepehri's poet collection

www.irandll.net

. بود شاخه یک اقوام از انسان که روزگاریادراک برگ سایه در که روزگاری

بشارت پلک روی. رفت می هوش از شیرینی خواب

ستاره سوی تماشای از. شد می اشراق شمش از پر انسان خون

! بدوی پریروز حضور ایخاک تا شاخه سر از پرش یک با که ای

را زندگی حرمت! ریزی می طرح

شط لب تو رفتن از پس منرا عطش تند پاهای بانگ

. شنیدم میتو جواب حاضر بال

. افتد می پیش فضا سوال ازاست، انتظار طولنی طومار زاده آدمی

! تو ولی پرنده ای. حیاتی ارتجال صفحه در نقطه یک خال

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــشب قدیم متن

نجومی ! سبز های سخن میان ایظلمت انجیر برگ

رساند . می را سنگ عفتباغ یک عکس حسرت در آب سینه

سوزد . میروزانه سیب

دارد . وهم یک طعم دهان درقدیم ! هراس ای

رفتند . هوش از من های انگشت تو خطاب درامشب

ندارد : نهایت هایم دستاساطیری های شاخه از امشب

چینند . می میوهامشب

دارد . برگ من ترس اندازه به درختی هرشد . حل دیدار هرم در حرف جرات

ملون ! های آغاز سر ایکنید . حمایت جادو های وزش در مرا های چشم

هنوز منرا شب مجهول های موهبت

بینم . می خوابهنوز من

مشبک آبهای تشنههستم .

لباسم های دگمهجادوست . اعصار اوراد رنگ

تکلم شیوع از پیش علفزار دربود . بپا ما جسمانی جشن آخرینرا اختران موسیقی جشن این در من

شنیدم می ها سفالینه درون ازبود . جادوگران کوچ از پر نگاهم و

حزن ! آیینه در نرگس عکس ترین قدیمی ای

www.irandll.net/forum81

Page 82: Sohrab Sepehri's poet collection

www.irandll.net

برد . همچنان مرا تو جذبه؟- تکامل هوای تا

شاید- .

بنوشیم . بصیرت آب ، حرف تب در

شب پراکنده ارث زیراست : روان روایت پاک شرم

هجاها طلوع از پیش های زمان دربود . زندگان همه از محشری

حریفان تمام میان ازخورد . ترک تکلم غرور از من فک

بعدزانو تا که من

بودم رفته فرو نباتی سکوت خلوص درشستم . اشکال تماشای در رو و دست

، دیگر فصل در ، بعدشبنم « » لفظ از من های کفش

شد . ترنشستم سنگی بالی که وقتی بعد،

شنیدم . می خود پای کف جوار از را سنگ هجرتهایم دست موسم از که دیدم بعد

کرد . می پرهیز شاخه هر ذات

ارتجالی ! شب ایبود . پر تدبیر خام خوشه از من دستمال

سنگین خواب یک دیوار پشتآمد می ظلمت انس از که پرنده یک

برد . مرا دستمالکرد . صدا پایم زیر در الهام ریگ اولین

شد . فضا رقیق میزبان من خونکرد . شنا عناصر میان در من نبض

شب ... ای ، گویم می چه ، نه

دریچه . گرم اشراق در مخاطب سرد جسم شد آبشد . صفا با من انگشت سمت

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــعروسک روزها بی

ادراک نور در که وجودی ایننشسته رعنا خواب یک مثل

تماشا پلک رویپاشد . می تازه و تر های واژه

هایش چشماست . حیات سبز تقویم نفی

است . سپید دبستان عهد تعطیل تکه یک مثل صورتش

طراوت سجود این ها سالثابت خوشبختی مثل

نشست . می ها آدینه زانوی رویزرد گل برای من مادر ها صبح

، برد می آب سبد یکتماشا دهان برای من

www.irandll.net/forum82

Page 83: Sohrab Sepehri's poet collection

www.irandll.net

بردم . می الهام کال میوه

روز و شب بی تن اینارقام سراشیب باغ پشت

خفت . می اسطوره مثلزد . می دست او به تجرد شکاف از من فکر

شد . می آب او چشمان پشت من هوشاو مطلق پیشانی روی

رفت . می دست از وقترا جمعه کاغذ شمشادها پشت

کرد . می پاره ها اندازه انسصداقت حراج این

تمرهندی شاخه یک مثلریخت . می سایه ها شنبه تلخی و من میان در

لطیف هجومی شبیه یاگرفت . می مرا های ترس قلعه

فراغت امتداد یک مثل او دست. « شد « می محو من تکالیف کنار در

؟( بود تر تازه کجا واقعیتبودم درد بی حجم یک مجذوب که من

خانه فقر سینی در گاهدیدم . را الهام فروزان های میوه

بود دارتر صدا تکلم های خوشه زبان نزول درگوشت و گل فساد در

شد . می تند من احساس نبضها اطلسی پریشانی از

ریخت . می جذبه من وجدان رویحیات ابتکار شبنم

خاشاک رویزد . ) می برق

شکیبا حضور این از باید نفر یکبگوید . چیزی باغ تدریجی سفرهای با

، بفهمد را کم حجم این باید نفر یک ، کند معنی اطراف های تپش برای را او دست

وقت ای قطرهبپاشد . مخاطب بی صورت این روی

را محض نقطه این باید نفر یکبگرداند . عناصر شعور مدار در

بیاید . روشن درهای پشت از باید نفر یک

حوادث : پلک روی دود می نفر یک ، کن گوشآید . می سمت این به رو کودکی

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

عبور یک چشمان

تماشا . های پروانه خال از شد پر آسمان

رفاقت . های آب در افتاد گنجشک عکسغریزه . امتداد در دیوار روی از شد پرپر فصل

کرامت . سبز زنبیل سمت از آمد می باد

انگور به مو شاخه

www.irandll.net/forum83

Page 84: Sohrab Sepehri's poet collection

www.irandll.net

بود . مبتلآمد کودک

چیدن . شوق از پر هایش جیبجسارت( ! بهار ای

تامل های کاج سایه در تو امتداد(. شد پاکالفاظ پشت از کودک

، دوید تمایل نرم های علف تاهمیشه . ماهیان تا رفت

حوض پاشویه رویشد . زندگی تنهایی فلس از پر کودک خون

خاری ، بعدخراشید . را او پای

شد . فنا ها علف روی جسم سوزشسلمت( ! مصب ای

نشیند . ) می فرو شیرین تو در تن شورحیاط های گنجشک پریروز جیک جیک

ریخت . او فکر پیشانی رویبود روان تخیل تا شمشادها پای از که آبی جویبرد . می همراه به را تن مطلوب جهل

شد . می دور خود شاداب سهم از کودکفصل تعمیدی باران زیر

رشد حرمتریخت . پیراهنش روی هلو های شاخه سر از

اشیاء رنگ صورتی غم مسیر درهنوز فراغت های ریگزد . می برق

ها موهبت تدریجی تبخیر پشتشد . می محو ها پرپرچه شکل

پرسید : حزن باطن از کودک؟ است راه اندازه چه عروسک غروب تا

داد . تکان را او ، شاخه از برگی هجرتدیگر های گل پشت

کرد . می کوچ صورتش

تماشا( روزهای آن در صبحگاهیرا ها بازیچه کوچ

شنیدم . جنوبی شمشادهای زیرگرما زیر در ، بعد

شد . پر انگور حجم کاهش از مشتمقدیمی های حوض در آب بیماری ، بعد

کشانید . ملمت تا مرا های فکررسید . ها گل پنهان ابعاد به دستم حصبه تب در ، بعدها

تغافل دلپذیر گرتهشد . می خاموش محسوس های شن روی

من ، درخت عروج با شدم می روبرو

، بهاره کلغ یک پر شیوع با ، آب ناروشن سجایای در وزغ افول با

، حوض فواره گیج صمیمیت باچاه . ) یک ابهام پشت از سطل تر طلوع با

ارقام . هیاهوی میان آمد کودک

www.irandll.net/forum84

Page 85: Sohrab Sepehri's poet collection

www.irandll.net

تناسب( ! از پیش پاک پریشانی بهشت ایشتابم . ) می روزها آن رخت پی ، حسرت خیس

بال . رفت خطا های پله از کودک

دوید . فراغت سطح به ارتعاشی. شد کم ادراک لبخند وزن

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــمنظره تنهای

بلند . زیادی های کاجسیاه . زیادی های زاغآبی . اندازه به آسمان

تجرد . ، تماشا ، ها سنگچینهیچ . تا رفته فرا باغ کوچهگنجشک . به مزین ناودان

صریح . آفتاب

خشنود . خاک

کند می کار تا چشمبود . پاییز هوش

قشنگ ! عجیب ایطوب مر لفظ از پر نگاهی با

، باغ یک سبز لکنت از پر خوابی مثل ، مشبک حیای شبیه های چشم

مردد های پلکمسافر ! خواب پریشان های انگشت مثل

رود لب های بید بیداری زیرمحرمانه خاکستر مشت یک مثل انس

شد . می پاشیده ادراک گرمای رویفکر

بود . آهستهبود دور آرزو

بخواند . حکایت درخت روی که مرغی مثل

آمد خواهند که پاییزهایی کجاهای درمشجر دهان یک

خوب سفرهای از؟ زد خواهد حرف

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدوست خیال سمت

ماهبود . مس تفسیر رنگ

آمد . می بال تفهیم اندوه مثلسرو

بود . خاک بارز شیههنزدیک کاج

فهم انبوه مثلزد . می سایه را فصل ساده صفحه

شد . می خوانده ها تیغال خشک کوفیتاریک های زمین از

آمد . می ادراک تشکیل بویدوست

www.irandll.net/forum85

Page 86: Sohrab Sepehri's poet collection

www.irandll.net

اشیا روی را هوش توریکرد . لمسمی

، شنید می را جوی جاری جملهگفت : می انگار خود با

نیست . روشنی این به حرفی هیچزهاب کنار من

کردم : می فکرامشب

است ! صاف چه اشیا معراج راهـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

تیه همیشه اینجا

بود . ظهربود . خدا ابتدای

عفیف ریگزار ، کرد می گوش

شنید . می را آب اساطیری های حرفادراک . ابعاد به نگاهی مثل آب

لکلکسفید اتفاق یک مثل

بود . برکه لب بررا خود مرغوب حجم

شست . می تجرید تماشای درچشم

شد . می آب فرصت وارداشارات پاک طعم

رفت . می یاد از زار نمک ذوق روی

تقرب سبز باغکویر کجای تا

؟ شیرین خواب یک ناب صورت

شبیه ایزیبا مکث

قربت ! های علف حریم درتماشا سمت چه در

خوشرنگ هیچ؟ زد خواهد سایه

کیانسانایثار آواز مثل

؟ شد خواهد کشف فضا کلم در

لطیف ! شروع ای! خالی ، مجذوب الفاظ جای

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــحضور انتها تا

امشبعجیب خواب یک درکلمات سمت به رو

شد . خواهد بازگفت . خواهد چیزی باد

www.irandll.net/forum86

Page 87: Sohrab Sepehri's poet collection

www.irandll.net

، افتاد خواهد سیب ، غلتید خواهد زمین اوصاف روی

رفت . خواهد شب غایب وطن حضور تاریخت . خواهد فرو وهم یک سقف

چشمدید . خواهد را نباتی محزون هوش

پیچید . خواهد خدا تماشای دور پیچکیرفت . خواهد سر ، راز

پوسید . خواهد زمان زهد ریشهظلمات راه سر

آب صحبت لبه ، زد خواهد برق

فهمید . خواهد آینه باطن

امشبرا معنی ساقه

، داد خواهد تکان دوست وزششد . خواهد پرپر بهت

حشره یک ، شب تهرا تنهایی خرم قسمتکرد . خواهد تجربه

صبح واژه داخلشد . خواهد صبح

پایان

www.irandll.net/forum87